چهارقاپ، (اصطلاح قمار)، بازی که با چهار پژول (بجل) یا کعب (قاپ) بازند، همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند، نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند، نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد، و رجوع به قاپ شود
چهارقاپ، (اصطلاح قمار)، بازی که با چهار پژول (بُجُل) یا کعب (قاپ) بازند، همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند، نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند، نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد، و رجوع به قاپ شود
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مِثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
نوعی از تعذیب، (آنندراج) (لطائف اللغات) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد، (ناظم الاطباء)، در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان اسم آلتی است که سر آن بشکل پنجۀ دست یا دارای چهار شاخ و بیشتر است که بوسیلۀ آن خرمن کوفتۀ جو یا گندم را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود، منشار، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند، (منتهی الارب)، سکو که بدان گندم و جز آن برباد دهند، (منتهی الارب)
نوعی از تعذیب، (آنندراج) (لطائف اللغات) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد، (ناظم الاطباء)، در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان اسم آلتی است که سر آن بشکل پنجۀ دست یا دارای چهار شاخ و بیشتر است که بوسیلۀ آن خرمن کوفتۀ جو یا گندم را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود، مِنشار، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند، (منتهی الارب)، سکو که بدان گندم و جز آن برباد دهند، (منتهی الارب)
قریه ای است از توابع بلوک درب قاضی شهر نیشابور در پنج فرسخی بلده در میان دره واقع، زراعت آن از آب رودخانه خوسفرود مشروب میشود، هوای این قریه در زمستان و تابستان معتدل سکنۀ آن از متفرقه و بومی چهار خانوار، (مرآت البلدان 4ص 42) قریه ای است از قرای اردستان و مسافت و فاصله آن تا قصبۀ اردستان چهار فرسخ است، حاصل این قریه جو و گندم و روناس میباشد، زراعت آن از آب قنات مشروب میشود و تقریباًبیست خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 41) دهکده ای است در سر ولایت نیشابور، آب آن از چشمه و قنات، هوایش گرم سکنۀ آن بیست و دو خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 41) قریه ای است از قرای هرات در هشت فرسخی این شهر واقع و مابین شمال و مشرق هرات میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 42) اسم مزرعه ای است در دروازه دولت کاشان حوالی خیابان واز آب شاه مشروب میشود، (مرآت البلدان ج 4 ص 35) از مزارع درب جوقای کاشان است، (مرآت البلدان ج 4 ص 35) قریه ای است از قرای لواسان، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
قریه ای است از توابع بلوک درب قاضی شهر نیشابور در پنج فرسخی بلده در میان دره واقع، زراعت آن از آب رودخانه خوسفرود مشروب میشود، هوای این قریه در زمستان و تابستان معتدل سکنۀ آن از متفرقه و بومی چهار خانوار، (مرآت البلدان 4ص 42) قریه ای است از قرای اردستان و مسافت و فاصله آن تا قصبۀ اردستان چهار فرسخ است، حاصل این قریه جو و گندم و روناس میباشد، زراعت آن از آب قنات مشروب میشود و تقریباًبیست خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 41) دهکده ای است در سر ولایت نیشابور، آب آن از چشمه و قنات، هوایش گرم سکنۀ آن بیست و دو خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 41) قریه ای است از قرای هرات در هشت فرسخی این شهر واقع و مابین شمال و مشرق هرات میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 42) اسم مزرعه ای است در دروازه دولت کاشان حوالی خیابان واز آب شاه مشروب میشود، (مرآت البلدان ج 4 ص 35) از مزارع درب جوقای کاشان است، (مرآت البلدان ج 4 ص 35) قریه ای است از قرای لواسان، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
باغهای چهارگانه در کنار هم که با خیابانها از هم جدا شوند یا در پیرامون عمارتی باشند، دو رشته خیابان موازی یکدیگر که در دو طرف دارای درختکاری بوده و در وسط بوسیلۀ یک رشته پیاده رو یا گردشگاه از هم جدا باشند، کوشک و قصر، (ناظم الاطباء)، از الحان موسیقی، آهنگ مخصوصی در یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران، و رجوع به ’آهنگ’ در همین لغت نامه شود
باغهای چهارگانه در کنار هم که با خیابانها از هم جدا شوند یا در پیرامون عمارتی باشند، دو رشته خیابان موازی یکدیگر که در دو طرف دارای درختکاری بوده و در وسط بوسیلۀ یک رشته پیاده رو یا گردشگاه از هم جدا باشند، کوشک و قصر، (ناظم الاطباء)، از الحان موسیقی، آهنگ مخصوصی در یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران، و رجوع به ’آهنگ’ در همین لغت نامه شود
یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)، پنج فرسخ میانۀ شمال و مشرق جهرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 190) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند، (مرآت البلدان ج 4 ص 50) چهارفرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب بیرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 288) اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)، پنج فرسخ میانۀ شمال و مشرق جهرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 190) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند، (مرآت البلدان ج 4 ص 50) چهارفرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب بیرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 288) اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
و در حضرت دهلی نام باغی بنا کردۀ نواب جمله الملک اعتمادالدوله بهادر دستور الاعظم هندوستان، (آنندراج)، نام باغی در حوالی دهلی، (ناظم الاطباء) : نسیم آسا به گرد سر بگردم چارباغش را بهر باغی که بنشیند دل من آشیان سازم، صائب (از آنندراج)
و در حضرت دهلی نام باغی بنا کردۀ نواب جمله الملک اعتمادالدوله بهادر دستور الاعظم هندوستان، (آنندراج)، نام باغی در حوالی دهلی، (ناظم الاطباء) : نسیم آسا به گرد سر بگردم چارباغش را بهر باغی که بنشیند دل من آشیان سازم، صائب (از آنندراج)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
مرکب از چهار + قاب به معنی پژول = بجل، یا کعب یا استخوانی که از قوزک پای گوسفند یا گاو برآید، معمولاً پژول گوسفند در قمار به کارست. عدد آن در بازی معمولا چهار و گاه سه باشد. - امثال چهارقاب را بیار بازی را ببر. رجوع به چارقاب شود
مرکب از چهار + قاب به معنی پژول = بجل، یا کعب یا استخوانی که از قوزک پای گوسفند یا گاو برآید، معمولاً پژول گوسفند در قمار به کارست. عدد آن در بازی معمولا چهار و گاه سه باشد. - امثال چهارقاب را بیار بازی را ببر. رجوع به چارقاب شود
اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند، (حاشیۀ برهان چ معین)، طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار: ’ ... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند ... ’، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی ودر هند راوئی گویند (برهان)، نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند، (آنندراج)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه که شروانی نیز گویند، (ناظم الاطباء) : نخواهم چارطاق خیمۀ دهر وگر سازد طنابم طوق گردن، خاقانی، فلک برزمین چارطاق افکنش زمین بر فلک چارنوبت زنش، نظامی، ، خیمۀ مطبخ را نیز گفته اند، (برهان)، قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند، و کنایه از عناصر اربعه باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، آسمان، (ناظم الاطباء)، افلاک، (ناظم الاطباء)، کنایه است از دنیا: مزن پنج نوبت در این چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق، نظامی، ، ظاهراً قسمی جامه بوده است: تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند، (از ترجمه محاسن اصفهان)، - چارطاق کردن در، هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن، - چارطاق گذاشتن در، هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن، و رجوع به چهارطاق شود
اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند، (حاشیۀ برهان چ معین)، طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار: ’ ... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند ... ’، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی ودر هند راوئی گویند (برهان)، نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند، (آنندراج)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه که شروانی نیز گویند، (ناظم الاطباء) : نخواهم چارطاق خیمۀ دهر وگر سازد طنابم طوق گردن، خاقانی، فلک برزمین چارطاق افکنش زمین بر فلک چارنوبت زنش، نظامی، ، خیمۀ مطبخ را نیز گفته اند، (برهان)، قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند، و کنایه از عناصر اربعه باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، آسمان، (ناظم الاطباء)، افلاک، (ناظم الاطباء)، کنایه است از دنیا: مزن پنج نوبت در این چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق، نظامی، ، ظاهراً قسمی جامه بوده است: تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند، (از ترجمه محاسن اصفهان)، - چارطاق کردن ِ در، هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن، - چارطاق گذاشتن در، هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن، و رجوع به چهارطاق شود
مرکب از چهار + فصل، چهارموسم. چهارگاه. یک قسمت از چهار قسمت سال شمسی و تقسیمات چهارگانه که از نوروز یعنی اعتدال ربیعی آغاز شود چنین است: بهار و تابستان و پائیز و زمستان و هر فصلی به طور متوسط 90 روز دارد و جمع روزهای فصول چهارگانه 360 روز می شود و چون مدت گردش زمین به دور خورشید 365 روز و شش ساعت است در قدیم این پنج روز و چند ساعت را به عنوان پنجۀ دزدیده در پایان سال می آورده اند. متداول این است که به موجب قانون، بهار را 93 روز و تابستان را 93 روز و پائیز را 90 روز و زمستان را 89 روز (هرچهار سال یکبار 90 روز) محسوب میدارند. ولی بهار به طور متوسط 92 روز و 21 ساعت و تابستان 93 روزو 14 ساعت. پائیز 89 روز و 19 ساعت و زمستان 89 روزطول میکشد. بهار و تابستان روی هم رفته 186 روز و 11 ساعت و پائیز و زمستان 178 روز و 19 ساعت طول می کشد و خورشید در نیمکرۀ شمالی 8 روز زیادتر می باشد. فصول چهارگانه بر حسب درجۀ حرارت و نور بسیار متفاوت است. در ابتدای بهار و پائیز خورشید روی منطقۀ استوائی قرار دارد و میل آن صفرست. دایرۀ روشنائی بر دو قطب زمین میگذرد و همه مدارات را به دو قسمت تاریک و روشن تقسیم میکند و در تمام نقاط کرۀ زمین طول روز و شب مساوی است. از ابتدای بهار تا اول تابستان چون میل خورشید زیاد شود دایرۀ روشنایی دیگر مدارات را نصف نمیکند. و در تمام نقاط نیمکرۀ شمالی قوس روز از قوس شب بیشتر است. هرچه نقطه ای از استوا دورترباشد اختلاف شب و روز آن بیشتر است. در استوا قوس شب و روز مساوی است. در قطب شمال روز و در نیمکرۀ جنوبی شب است. در ابتدای تابستان که میل خورشید 27- 23 است در نقطۀ قطب شمال در این مدت روز است. پس درفصل بهار در نیمکرۀ شمالی روزها بلند می شود و شبهاکوتاه میگردد و در نیمکرۀ جنوبی وضع بر عکس است. در فصل تابستان وضع مانندبهار است اما در جهت معکوس. میل خورشید کم می شود. ودر نیمکرۀ شمالی روزها بتدریج کوتاه و شبها بلند می شود و در نیمکرۀ جنوبی بر عکس شبها بتدریج کوتاه وروزها بلند می شود. در قطب شمال همواره روز است و در قطب جنوب همواره شب و در استوا وضع به یک منوال میباشد. از اعتدال پائیزی تا انقلاب زمستانی میل خورشیدبتدریج از صفر تا 27- 23 تنزل میکند. در نیمکرۀجنوبی روزها از شبها درازتر می شود و در نیمکرۀ شمالی شبها از روزها طویل تر است. وضع نیمکرۀ جنوبی مانند وضع نیمکرۀ شمالی است در فصل بهار. در فصل زمستان خورشید دوباره به سمت استوا میل میکند و روزهای نیمکرۀ شمالی دراز می شود. در نیمکرۀ جنوبی روزها کوتاه می شود و تا ابتدای بهار از شبها درازتر است. در سراسر دو فصل پائیز و زمستان در نقطۀ قطب شمال مطلقاً شب و در نقطۀ قطب جنوب مطلقاً روز است. پس در حقیقت طول شب و روز بستگی به وضع دایرۀ روشنایی دارد وآن نیز به اندازۀ میل خورشید مربوط می شود. نکتۀ مهم آن است که در استوا همواره طول شب و روز مساوی است. از نظر درجۀ حرارت مقدار حرارتی که هر عنصر در روی زمین در یک ثانیه از آفتاب می گیرد متناسب است باجیب تمام زاویۀ حادث مابین خط قائم این عنصر و شعاع تابش نور. بنابراین هر اندازه ارتفاع نصف النهاری خورشید و زمان تابش آفتاب نسبت به نقطۀ معینی افزایش پیدا کند، درجۀ حرارت آن نقطه بالا میرود. از این رودر منطقۀ استوائی همواره هوا گرم تر از سایر نقاط است. صرف نظر از بعضی عوامل جزئی می توان گفت که درجۀحرارت هر مکان با عرض جغرافیائی آن مکان بستگی دارد، یعنی هر قدر از استوا دورتر شویم گرما کمتر خواهد شد. بعلاوه بلندی و کوتاهی روزها در این مسئله دخالت کامل دارد چنانکه در اوایل تیر با اینکه آفتاب نسبت به نیمکرۀ شمالی تقریباً عمودی تر می تابد، معهذا در اوایل مرداد هوا گرم تر است. چه در این مدت همواره روزها بلندتر از شبهاست و گرمای روزها متراکم می شود. شبها چون کوتاه است متشعشع نمیگردد به همین دلیل در تمام سال (صرفنظر از عوامل خارجی) دو ساعت بعد از ظهرهوا گرمتر از عین زوال ظهر است در حالی که مطابق قاعده تابش مسئله بایست برعکس باشد و چنین نیست، مجازاً همه سال. تمامی سال، چیزی که همه سال تواند بود. در هر فصلی تواند بود. که همه سال یافت شود چهارکم. چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
مرکب از چهار + فصل، چهارموسم. چهارگاه. یک قسمت از چهار قسمت سال شمسی و تقسیمات چهارگانه که از نوروز یعنی اعتدال ربیعی آغاز شود چنین است: بهار و تابستان و پائیز و زمستان و هر فصلی به طور متوسط 90 روز دارد و جمع روزهای فصول چهارگانه 360 روز می شود و چون مدت گردش زمین به دور خورشید 365 روز و شش ساعت است در قدیم این پنج روز و چند ساعت را به عنوان پنجۀ دزدیده در پایان سال می آورده اند. متداول این است که به موجب قانون، بهار را 93 روز و تابستان را 93 روز و پائیز را 90 روز و زمستان را 89 روز (هرچهار سال یکبار 90 روز) محسوب میدارند. ولی بهار به طور متوسط 92 روز و 21 ساعت و تابستان 93 روزو 14 ساعت. پائیز 89 روز و 19 ساعت و زمستان 89 روزطول میکشد. بهار و تابستان روی هم رفته 186 روز و 11 ساعت و پائیز و زمستان 178 روز و 19 ساعت طول می کشد و خورشید در نیمکرۀ شمالی 8 روز زیادتر می باشد. فصول چهارگانه بر حسب درجۀ حرارت و نور بسیار متفاوت است. در ابتدای بهار و پائیز خورشید روی منطقۀ استوائی قرار دارد و میل آن صفرست. دایرۀ روشنائی بر دو قطب زمین میگذرد و همه مدارات را به دو قسمت تاریک و روشن تقسیم میکند و در تمام نقاط کرۀ زمین طول روز و شب مساوی است. از ابتدای بهار تا اول تابستان چون میل خورشید زیاد شود دایرۀ روشنایی دیگر مدارات را نصف نمیکند. و در تمام نقاط نیمکرۀ شمالی قوس روز از قوس شب بیشتر است. هرچه نقطه ای از استوا دورترباشد اختلاف شب و روز آن بیشتر است. در استوا قوس شب و روز مساوی است. در قطب شمال روز و در نیمکرۀ جنوبی شب است. در ابتدای تابستان که میل خورشید َ27- 23 است در نقطۀ قطب شمال در این مدت روز است. پس درفصل بهار در نیمکرۀ شمالی روزها بلند می شود و شبهاکوتاه میگردد و در نیمکرۀ جنوبی وضع بر عکس است. در فصل تابستان وضع مانندبهار است اما در جهت معکوس. میل خورشید کم می شود. ودر نیمکرۀ شمالی روزها بتدریج کوتاه و شبها بلند می شود و در نیمکرۀ جنوبی بر عکس شبها بتدریج کوتاه وروزها بلند می شود. در قطب شمال همواره روز است و در قطب جنوب همواره شب و در استوا وضع به یک منوال میباشد. از اعتدال پائیزی تا انقلاب زمستانی میل خورشیدبتدریج از صفر تا َ27- ْ23 تنزل میکند. در نیمکرۀجنوبی روزها از شبها درازتر می شود و در نیمکرۀ شمالی شبها از روزها طویل تر است. وضع نیمکرۀ جنوبی مانند وضع نیمکرۀ شمالی است در فصل بهار. در فصل زمستان خورشید دوباره به سمت استوا میل میکند و روزهای نیمکرۀ شمالی دراز می شود. در نیمکرۀ جنوبی روزها کوتاه می شود و تا ابتدای بهار از شبها درازتر است. در سراسر دو فصل پائیز و زمستان در نقطۀ قطب شمال مطلقاً شب و در نقطۀ قطب جنوب مطلقاً روز است. پس در حقیقت طول شب و روز بستگی به وضع دایرۀ روشنایی دارد وآن نیز به اندازۀ میل خورشید مربوط می شود. نکتۀ مهم آن است که در استوا همواره طول شب و روز مساوی است. از نظر درجۀ حرارت مقدار حرارتی که هر عنصر در روی زمین در یک ثانیه از آفتاب می گیرد متناسب است باجیب تمام زاویۀ حادث مابین خط قائم این عنصر و شعاع تابش نور. بنابراین هر اندازه ارتفاع نصف النهاری خورشید و زمان تابش آفتاب نسبت به نقطۀ معینی افزایش پیدا کند، درجۀ حرارت آن نقطه بالا میرود. از این رودر منطقۀ استوائی همواره هوا گرم تر از سایر نقاط است. صرف نظر از بعضی عوامل جزئی می توان گفت که درجۀحرارت هر مکان با عرض جغرافیائی آن مکان بستگی دارد، یعنی هر قدر از استوا دورتر شویم گرما کمتر خواهد شد. بعلاوه بلندی و کوتاهی روزها در این مسئله دخالت کامل دارد چنانکه در اوایل تیر با اینکه آفتاب نسبت به نیمکرۀ شمالی تقریباً عمودی تر می تابد، معهذا در اوایل مرداد هوا گرم تر است. چه در این مدت همواره روزها بلندتر از شبهاست و گرمای روزها متراکم می شود. شبها چون کوتاه است متشعشع نمیگردد به همین دلیل در تمام سال (صرفنظر از عوامل خارجی) دو ساعت بعد از ظهرهوا گرمتر از عین زوال ظهر است در حالی که مطابق قاعده تابش مسئله بایست برعکس باشد و چنین نیست، مجازاً همه سال. تمامی سال، چیزی که همه سال تواند بود. در هر فصلی تواند بود. که همه سال یافت شود چهارکم. چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز. در 24هزارگزی شمال ایزه واقع است، 180 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز. در 24هزارگزی شمال ایزه واقع است، 180 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان حومه بخش وفس شهرستان اراک. در 18هزارگزی شمال باختری کمیجان و 18هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیراست. 1431 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری می شود. محصولش غلات و انگور و بادام است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش وفس شهرستان اراک. در 18هزارگزی شمال باختری کمیجان و 18هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیراست. 1431 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری می شود. محصولش غلات و انگور و بادام است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیده صاحب معجم البلدان از شهرهای سجستان است و بعقیدۀ بعضی این شهر در قلمرو بست واقع میباشد، پرجمعیت و معمور است و دو بازارمعتبر دارد’. (مرآت البلدان ج 4 ص 78). و رجوع به ’جالقان’ (با جیم) در معجم البلدان ج 3 ص 39 شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیده صاحب معجم البلدان از شهرهای سجستان است و بعقیدۀ بعضی این شهر در قلمرو بُست واقع میباشد، پرجمعیت و معمور است و دو بازارمعتبر دارد’. (مرآت البلدان ج 4 ص 78). و رجوع به ’جالقان’ (با جیم) در معجم البلدان ج 3 ص 39 شود
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) : بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا. خاقانی. گواهی رود از که ؟ از چاریار که صد آفرین باد برهر چهار. نظامی. چاریارش به اصل دان و بفرع چاردیوار گنج خانه شرع. نظامی. ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا. عطار. مونس احمد به مجلس، چاریار مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار. مولوی
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) : بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا. خاقانی. گواهی رود از که ؟ از چاریار که صد آفرین باد برهر چهار. نظامی. چاریارش به اصل دان و بفرع چاردیوار گنج خانه شرع. نظامی. ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا. عطار. مونس احمد به مجلس، چاریار مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار. مولوی
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
چهارگان: ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی (العشرینیه و کمر هزارگانی) : خریدی همی مرد بازارگان ده آهو و گوری بها چارگان. فردوسی
چهارگان: ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی (العشرینیه و کمر هزارگانی) : خریدی همی مرد بازارگان ده آهو و گوری بها چارگان. فردوسی