جدول جو
جدول جو

معنی چاردرویش - جستجوی لغت در جدول جو

چاردرویش
(دَرْ)
نام افسانۀ ملی. نام یکی از افسانه های باستانی ایران. نام افسانه ای ملی و باستانی که به نثر فارسی نوشته شده و آن را بنظم هم در آورده اند. نام یکی از افسانه های کهن ایرانی به نثر و نظم.
- قصۀ چار درویش، کنایه از سخن دراز و ملال آور.
- قصۀ چار درویش گفتن، کنایه از چیزهای بی معنی و دراز گفتن است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
آنکه درویش نباشد، کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند، آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَرْ)
نام افسانه ای کهن است. (از یادداشت مؤلف). افسانۀ عامیانۀ مختصر و منظومی است به طرز مثنوی در سه داستان مشتمل بر لطائف و نکته ها که در آن سه درویش سرگذشت خود را برای امیر خراسان بازمیگویند، و امیر خراسان نیز داستان زندگی خویش را برای آنان نقل میکند. داستان چهاردرویش را بعضی از امیرخسرو دهلوی دانسته اند، که درست نیست. میرمحمدحسین تحسین آن را به نام نوطرز مرصع به هندوستانی ترجمه کرد. و ترجمه دیگری از آن به نام باغ و بهار بوسیلۀ یکی دیگر از مردم هند صورت گرفت. افسانۀ چهاردرویش در بمبئی طبع شده است. و نظم آن از خواجه ابوتراب بن خواجه علیخان بن نجم الدین بن خواجه علی تستری متخلص به نقاش است. رجوع به چاردرویش شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
امیر... هزاراسپی. وی و برادرش امیرعلی که بصفت شجاعت و سخاوت موصوف و معروف به ودند از جانب میرزا ابوالقاسم بایر حکومت قندز و بقلان یافتند. امیر پیردرویش را با میرزا علاءالدوله حربی سخت اتفاق افتاده است که بهزیمت میرزا علاءالدوله منتهی شده. این مرد و برادرش در نبرد با میرزا سلطان ابوسعید دراند خود کشته شده اند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 43 و 47 و 48 و 52)
نام یکی از یاران سلطان محمودخان بن سلطان ابوسعید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء) ، آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی. (ناظم الاطباء) :
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم.
حافظ.
، نارفیق
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
نام دشتی است در ترکستان. گویند همیشه در آن دشت بادی در نهایت تندی می وزد، چنانکه اسب و شتر را می غلطاند. و وجه تسمیه اش به هادرویش آن است که جمعی از درویشان در آن بادیه واقع می شوند ناگاه باد تندی بهم میرسد و هر یک از درویشان را به جایی می اندازد و همدیگر را گم میکنند و هادرویش هادرویش فریاد میزنند تا وقتی که هلاک میشوند. (برهان). نام دشتی است مابین خجند و کندبادام و در این دشت همیشه باد تند وزد، گویند ابتدای آن باد از مرغینان که در مشرق این دشت واقع است می وزد و انتهای آن از خجند در مغرب این دشت است. سبب تسمیه آن است که وقتی چند درویش پیاده در شب ازآنجا عبور میکردند باد تندی وزیده از تیرگی شب و غلبۀ خاک یکدیگر را گم کردند و از همدیگر دور افتادند. سراسیمه شده فریاد میزدند که هادرویش هادرویش آخرالامر در این حالت همگی هلاک شدند. اکنون آن صحرا بدین نام مشهور است. (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه چاردری:
عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل
پیش آمده بادب کرده سلام ادا.
مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول).
، کنایه است از عالم. (از ناظم الاطباء) ، کنایه است از عناصر اربعه. (از مجموعۀ مترادفات ص 251)
لغت نامه دهخدا
آنکه درویش وصوفی نباشد، آنکه ظاهرا درویش وصوفی است ولی برخلاف اصل درویشی عمل کند: اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا ندانی که درین خرقه چه نا درویشم، (حافظ)، کسی که برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کند نا رفیق، آدم مقید و متکلف و اهل اتیکت و آداب و رسوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
((دَ))
ناجوانمرد، نارفیق
فرهنگ فارسی معین
ناصوفی، نالوطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد