جدول جو
جدول جو

معنی چاردانگه - جستجوی لغت در جدول جو

چاردانگه
(گَ)
قریه ای است از قرای غار من اعمال طهران این قریه خالصۀ دیوان اعلی میباشد. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
جزو دشتی است. (مرآت البلدان ج 4 حاشیۀ ص 44)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردانه
تصویر ناردانه
(دخترانه)
دانه انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
چهارشانه، ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردانگ
تصویر ناردانگ
ناردان، دانۀ انار، آب انار، شربت انار، برای مثال آنچه شیرین است او شد ناردانگ / وان که پوسیده ست نبود غیر بانگ (مولوی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ یِ تَ)
عبارت است از پنجاه باب خانه و یکصد نفر ذکور و یکصد و شش نفر اناث (مرآت البلدان ج 4 ص 45). و رجوع به جغرافی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 109 و 110 و 180 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ یِ هَِ جَ)
از اعمال استرآباد بوده اینک جزء مازندران است و در خوبی آب و هوا مشهور و مسلم و دو ناحیۀ عمده را مشتمل است، چاردانگه و دودانگه. (مرآت البلدان ج 4 ص 45). و رجوع به جغرافیایی مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
گلی است صحرایی که آنرا خیری برّی گویند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دانه های نار جنگلی که نیم خشک در خیکی کرده به شهرها برند و از آن در آشها کنند چاشنی آش را، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دانۀانار. (ناظم الاطباء). ناردان. حب الرمان:
داغ ها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ
هریکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار.
فرخی.
اشک من ناردانه شد نه عجب
گر دل من کفیده نار شود.
مسعودسعد.
گرچه دارد ناردانه رنگ لعل نابسود
نیست لعل نابسوده در بها چون ناردان.
ازرقی.
لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم.
خاقانی.
سرخ سیبی دل از میان کنده
به دلش ناردانه آکنده.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
نار کز ناردانه گردد پر
پخته لعل و نپخته باشد در.
نظامی.
آن کوزه بر کفم نه کاب حیات دارد
هم طعم ناردان و هم رنگ ناردانه.
سعدی.
، کنایه از اشک خونین و سرشک گلگون است:
شد از بادام عنابش روانه
بهش نارنج گشت از ناردانه.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) :
نخواهد ماند آخر جاودانه
در این نه مطبخ این یک چارخانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زود، چالاک، (ناظم الاطباء)، محسوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کسی که قدش کوتاه و شانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج) :
ز ضرب گرز کین از هر کرانه
شده بالا بلندان چارشانه.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
، قوی هیکل و تنومند. (آنندراج). تنومند و قوی هیکل و فربه. (ناظم الاطباء). کسی که سینه و بر پهن و قوی و درشت دارد. قوی جثه. تناور و سطبر اندام:
کمان ابروش کوتاه خانه
قد شمشاد پیشش چارشانه.
اشرف (از آنندراج).
، ناموزون قد و بداندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای است از قرای خراسان. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
نام شاخه ای از رود کارون. رود کارون چون به شوشتر رسد به دو شاخه گردد، شاخه ای از جانب مغرب شهر رود و شاخۀ دیگر از جانب مشرق آن و پس ازطی حدود 5 فرسنگ باز بهم رسند. و جلگۀ میاناب را درون این دو شاخه تشکیل دهند. چهاردانگه یا شطیط نام شاخۀ بزرگتر است که به مغرب شهر رود و دودانگه یا گرگر نام شاخۀ کم آب تر که به مشرق شهر جاری باشد
از بلوکات ولایت قراجه داغ آذربایجان، 43 قریه دارد و 40 فرسخ مساحت آن است. مرکز آن قریۀ میاندرن حد شمالی ارس کنار شرقی گرمادوز
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ گَهْ)
کاروانگاه. خان. کاروانسرا:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما در رهیم.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهار قسمت از شش قسمت چیزی. ثلثان. (زمخشری) (مهذب الاسماء). دو ثلث، اصطلاح موسیقی (آواز) است. رجوع به دانگ شود، اصطلاحی در تراشیدن قلم. رجوع به چاردانگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
رجوع به جهودانه شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از چیزی که نسبت بامثال خود دو چندان باشد چه دینار شش دانگ میباشد دانگ ششم حصه دینار است پس چهاردانگ به نسبت دودانگ زائد میباشد و لفظ چهاردانگ که گاهی صفت هندوستان واقع میگردد بنابر آن است که چون عرض و طول هندوستان سوای روس از اکثر بلاد عالم بیشتر است یا آنکه آبادی و تحصیل از هندوستان به نسبت تحصیل دیگر بلاد عالم بیشتر است پس از این سبب تمام عالم را یک دینار فرض کردند و هندوستان را از آن بمنزلۀ چهاردانگ شمردند، یا آنکه هندوستان در چهاراقلیم واقع است چنانکه در نقشۀ ربع مسکون ظاهر است در لفظ هفت اقلیم، (آنندراج)، چهار ربع کره، (ناظم الاطباء)، اصطلاح موسیقی، اصطلاح بنایی، اصطلاح در تراشیدن قلم، هر چیز که نه کلان باشد و نه خرد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ / گِ)
چیزی که دو قسمت از سه قسمت را داشته باشد. که دو ثلث از تمام را بدارد، در اصطلاح بنایان آجری که دو دانگ آن شکسته باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دانه انار: کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و سیب را بشکستن است. آنچ شیرین است آن شد نار دانگ وآنک پوسیده ست نبود غیر بانگ. (مثنوی)، دانه های انارجنگلی که درآش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار ناردان: داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. (فرخی)، (استعاره) اشک خونین: شد از بادام عنابش روانه بهش نارنج گشت از ناردانه. (وحشی لغ) یا ناردانه دشتی. دانه انار صحرایی را گویند که حب القلقل نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
اپلکاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تنومند، چهارشانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شطرنجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بطری سرکه
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارخانه، تکبیر
دیکشنری اردو به فارسی