جدول جو
جدول جو

معنی چاربه - جستجوی لغت در جدول جو

چاربه
چهارپا، به الاغ و قاطر اطلاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاره
تصویر چاره
علاج، درمان
تدبیر، گزیر
مکر، حیله، فریب، دویل، دلام، ستاوه، احتیال، خدعه، روغان، تزویر، قلّاشی، دغلی، کلک، تنبل، گول، نیرنگ، ترفند، خاتوله، شید، اشکیل، حقّه، دستان، ریو، گربه شانی، کید، غدر، شکیل، نارو، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
چربی ای که روی شیر میبندد، سرشیر، خامه، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مربع. ذواربعه اضلاع. چارضلعی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مخفف چهارده. تعیینی عددی که شامل میشود عدد ده بعلاوۀ چهار را. (ناظم الاطباء). عدد دورقمی مرکب از چهار و ده. عددی در مرتبۀ عشرات. اربعهعشر. دو برابر عدد هفت. عددی است میان سیزده و پانزده و صورت آن با ارقام هندی این است: (14) و (14) و با ارقام رومی (XIV) :
چو عمر آمد بحد چارده سال
برآمد مرغ دانش را پر وبال.
نظامی.
گر شغل دگر حرام بودی
در چارده مه تمام بودی.
نظامی.
، بدر و ماه تمام. (ناظم الاطباء).
- مثل ماه شب چارده، سخت زیباروی. و رجوع به بدر و ماه شود.
- مه چارده، ماه چارده. ماه شب چارده. پرماه:
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.
سعدی.
تو سرو دیده ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که بسر برنهد کلاه.
سعدی.
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث هارب. رجوع به هارب و هرب و هروب و هربان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث ضارب، شب تاریک، آن اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء).
- عروق ضاربه، رگها که نبضان دارد. و رجوع به ضارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
عرب خالص را گویند. عرب عاربه، مقابل عرب مستعربه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث سارب. رجوع به سارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
زن عاقلۀ هنرمند. (آنندراج) ، زن طبله نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
چهاریک آجر. نصف نیمۀ آجر. در اصطلاح بنایان قطعۀ شکسته ای از آجر است که تقریباًبرابر چهاریک آجر باشد. شکسته آجر. یک چهارم آجر
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
چهارنه. چهار ورق از اوراق بازی که بر روی هر یک نه خال نقش شده. نه خال گشنیز (خاج) و نه خال پیک (گلابی سیاه) و نه خال دل (گلابی قرمز). و نه خال خشت
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
چهارورق ده خال. اصطلاحی در بازی ورق. چارلکات در بازی آس. چاربرگ ورق بازی که بر روی هر یک ده خال نقش شده
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب قریب بدامغان چون بر پشتۀ کوه قلعه ای دارد و قلعۀ بالای کوه را کلات و کلاته گویند به چارده کلاته موسوم شده و اجدادمؤلف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسان است و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلعۀ بزرگ است که بفاصله اندک در فضای جلگۀ سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آب است و مایل بسمت مغرب است و در بندها در این راه است که معبر تراکمه است به جاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفرآباد در این محل واقع است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام چند ناحیه که در هر یک چهار ده و یا چهار قلعه واقع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
حیله. دستان، بمعنی جدایی نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ / بِ)
قیماقی که بر روی شیر بندد. (برهان) (آنندراج). سرشیر که بر روی شیر بندد. (ناظم الاطباء). چربی روی شیر. سرشیر. قیماغ
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نژادی از سگ، نام میوه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از خدایان کاسیت که جزء ترکیبی نام پادشاهان کاسیت بابل شده است، مانند: کاداشمن هاربه
لغت نامه دهخدا
کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربه
تصویر داربه
هنرمند زن، تبیره زن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره
تصویر چاره
علاج، درمان، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاربه
تصویر هاربه
مونث هارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربه
تصویر کاربه
کار خوب و عبادت ناواجب را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاربه
تصویر ضاربه
مونث ضارب
فرهنگ لغت هوشیار
((چَ بَ یا بِ))
کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند، پرده ای که بر روی شیر بندد، قیماق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاربه
تصویر عاربه
((رِ بِ))
عرب خالص، عرب اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
((چَ بِ))
چربی ای که روی شیر بندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاره
تصویر چاره
آلترناتیو، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
یکی از روستاهای شرق کردکوی که در شمال بالا جاده واقع است.، عدد چهارده
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته بندی حنا، چوب های کلفتی که برای کف اتاق به کار رود.، هفتصد و پنجاه گرم برابر با یک چهارم من، یک چهارم آجر خشت
فرهنگ گویش مازندرانی