جدول جو
جدول جو

معنی چاربر - جستجوی لغت در جدول جو

چاربر
(بَ)
مربع. ذواربعه اضلاع. چارضلعی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باربر
تصویر باربر
کسی که بار بر پشت خود حمل می کند، حمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربر
تصویر کاربر
آنکه وسیله یا دستگاهی را به کار می برد، ویژگی آنچه وقت و انرژی زیاد مصرف می کند، دارای توانایی برای انجام کار در کمترین زمان ممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
اسم عمارت حکومتی بندر بوشهر و آن عمارتی است که در چهار ضلع آن چهار برج ساخته و بهمین مناسبت به این اسم موسوم گردیده است. شیخ نصرخان از طایفۀ آل مذکور که سمت مصاهرت مرحوم حسنعلی میرزای فرمانفرما ولد خاقان خلدآشیان فتحعلی شاه طاب ثراه را داشته و هنوز از خانوادۀ او در بندر بوشهر هستند این عمارت را در عهد خاقان مغفور مبرور بنا نموده است و بعد خرابی بهمرسانیده در عهد ناصرالدین شاه سنگ بستی در کنار مرداب که غاوی مینامندساخته شده و مخارج بسیاری کرده اند و دهنۀ چاربرج گردیده. در زمان حکومت مرحوم مؤیدالدوله طهماسب میرزا ولد مرحوم محمد علی میرزا بالاخانه ای رو به غاوی و دوبری شهر بنا نموده اند که در حقیقت یک ضلع یعنی یک برج از این چهار برج محسوب میشود و تقریباً منزل شخصی حاکم بندر بوشهر همان بالا خانه است: در تاریخ فارس تألیف میرزا جعفرخان خورموجی در ذکر بندر بوشهر مسطور است، ’که در اواخر دولت نادری شیخ ناصرخان ابومهیری که از اعراب نجد و در جهازات نادرشاهی ناخدایی با اعتبار بود شهر را بانی و صاحب اختیار آمد چون سه سمت بحر و یک طرف متصل براست سمت خشکی را حصنی حصین و بروجی رصین برافراشت’ ممکن است بنای چاربرج را نیزهمین شیخ ناصرخان کرده باشد. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دو قلعه میباشد در بجنورد که از دو چشمه مشروب میگردد و زراعت این دو قلعه دیم و از حیثیت هوا ییلاق و سکنۀ آن پنجاه خانوار است. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای است در ناحیۀ حیاط داود و دشتستان دو فرسنگی بیشتر میانۀ شمال و شرق بندر ریگ است. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اسم قریه ای است واقع در بلوک خشت و کمارج و این بلوک در مغرب شیراز بمسافت بیست و هفت فرسخ اهلش سلاح ورز، حاصلش غله و خرما و پنبه و تنباکو و مرکبات. شکار جلگۀ آن خوک و دراج آبش از چشمه و رودخانه. قریۀ خشت تقریباً هشتصد خانوار سکنه دارد و سایر قرای این بلوک را از بیست خانه الی دویست خانه است. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای است از شبانکارۀ دشتستان و کلیۀ بلوکی که این قریه جزء آن است گرمسیر و در مغرب شیراز بمسافت سی و هشت فرسخ واقع و حاصل این بلوک غله و خرما، شکار صحرایش آهو و قلیلی دراج، آبش از باران، آبادی دهکده هایش خیلی بتفاوت چنانکه دهکده دارد که دارای دویست خانوار است تا ده خانوار. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اسم قریه ای است از طبس که قدیم النسق و بلاسکنه میباشد. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
در بلوک ساتلمش مراغه دو قریه میباشد که هر دو به چاربرج موسوم است این دو قریه وصل بیکدیگرند و اراضی آنها از آب جغتو مشروب میشود. هر قریه چهل پنجاه خانوار دارد. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از قرای حومه شهر مشهد مقدس و در سمت راست جادۀ چناران است. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای است در چهارفرسخی شهر مشهد مقدس از میان ولایت حول و حوش شهر. سکنۀ آن بیست وچهار خانوار و از ایل تیموری. مدار شرب زراعتش بر آب قنات میباشد. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ)
نام گیاهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اصطلاح قمار. آنکه در بازی آس چهار برگ مختلف در دست دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از قنوات قدیمۀ قم بوده و حالا خراب است. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قلعه ای است در دهنۀ کوه صغلوک، سکنۀ آن از ایل ویران لو و رعیت شادلو میباشند که در جمع بجنورد مالیات و خانواری خود را میدهند... این قلعه از قلاع قدیمه و سکنۀ آن از طائفه اکراد میباشد. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان ’کرچمبو’ است که در بخش ’داران’ شهرستان فریدن واقع است و 535 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان). و رجوع به دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاخه ای از ایل بختیاری منسوب به طایفۀ ’آسترکی’ که شعبه ای از هفت لنگ بختیاری است. (جغرافی سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاربرگ مختلف در بازی آس. چهار ورق مختلف بازی، (تک خال و شاه و بی بی و سرباز)
نام گلی است. (آنندراج) ، لالۀ کوهی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهری است که چاربردی شارح شافیه منسوب بدان است کذا سمع من الاوستاد العلامه شیخ محمد خضرشیرازی. (آنندراج). جاربرد. رجوع به جاربرد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ فَ دَ / دِ)
حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش. آنکه بار برد. حامل. باربردار:
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
سعدی (بوستان).
و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود.
لغت نامه دهخدا
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند. احوذی. (منتهی الارب). قضی. ماضی فی الامور، برهم زن کار. (آنندراج) :
از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند
هست تیغ غمزهایت کاربر هم کارساز.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربر
تصویر کاربر
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربر
تصویر باربر
حمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربر
تصویر باربر
((بَ))
باربرنده، حمال
فرهنگ فارسی معین
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاردان، لایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارکش، باری، حمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب باربر 1ـ دیدن باربر در خواب، علامت بدشانسی و روبرو شدن با حوادث تلخ است. 2ـ اگر خواب ببینید خودتان باربر هستید، نشانه آن است که به محیطهایی فقیرانه پا خواهید گذاشت. 3ـ استخدام باربر در خواب، علامت آن است که از هر موقعیتی به نفع خود بهره می برید. 4ـ اخراج کردن باربر در خواب، علامت آن است که مورد اتهامات زننده ای قرار می گیرید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چهارپا، به الاغ و قاطر اطلاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی