جدول جو
جدول جو

معنی چاربازار - جستجوی لغت در جدول جو

چاربازار
بازارهای چهارگانه متقاطع،
- چاربازار تهران، عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد قدم نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)،
- چاربازار قیصریۀ اصفهان، از اسواق معتبرۀ این شهر و از بناهای شاه عباس اول و نادر بازاری است که به این استحکام و خوبی و وسعت و ارتفاع ساخته شده باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرازار
تصویر چرازار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاروادار
تصویر چاروادار
کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری می کند، چهارپادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارازار
تصویر زارازار
با حالت زاری، به حالت خواری، زبونی، ضعف و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
رود پیربازار نام رودخانه ای که ببحر خزر ریزد و محل صید ماهی است
لغت نامه دهخدا
بحال زاری، زارزار:
موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش
مخالفان تو از تو بویل زارا زار،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
و رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 12هزارگزی شمال بابل با 430 تن جمعیت، آب آن از چاه و رود است و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
محل تقاطع چهار بازارکه بچهارسوقی منتهی میشود. آنجا که از چهار جانب ببازار گشاده شود و جای تقاطع آن چهار بازار باشد. مانند: چهاربازار تهران. رجوع به چاربازار تهران شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در 7 هزارگزی شمال رشت. کنار رود خانه صیقلان. جلگه مرطوب، معتدل. دارای 1812 تن سکنه. آب آن از صیقلان رودبار. محصول آنجا برنج و مرغابی و ماهی. شغل اهالی صیادی و راه فرعی برشت دارد و ممکن است اتومبیل برد. پیربازار قبل از احداث شوسۀ رشت به بندر انزلی بندر مهم رشت بوده و کلیۀ مسافرین و محمولات از این محل بوسیلۀ قایق به بندر انزلی حمل میگردید پس از احداث شوسه و ازدیاد اتومبیل اهمیت خود را از دست داده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چار و ناچار، ناگزیر، (آنندراج)، بالضروره، (آنندراج)، لاعلاج، اجباراً
لغت نامه دهخدا
مکاری. مکری. آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی. قاطرچی. ستوربان. شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیلۀ آن ها مسافران را از محلی بمحلی میبرد یا بار و مال التجاره حمل میکندو از این بابت وجهی میگیرد و امرار معاش مینماید.
- امثال:
وای بوقتی که چاروادار راهدار شود:
ریکاکه چاروادار نیه من ورا سرای نشمه.
هفتا قاطر قطار نیه من ورا سرای نشمه
لغت نامه دهخدا
در تداول مردم بم، قسمی گیاه طبی که شکسته را بدان بندند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام محلی کنار راه زاهدان به بیرجند میان چشمۀ ملاحسین وکوله شمیدر در 20020 گزی زاهدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج). زمین چراگاه. (ناظم الاطباء). مرعی. مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا، جای روئیدن علف. (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار
لغت نامه دهخدا
بحال زاری: زار زار:) موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارازار (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد، بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاروادار
تصویر چاروادار
کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری کند
فرهنگ فارسی معین
چهارپادار، مکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاسبان، شبگرد، عسس، میرشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شلوغ، بی نظم، پرازدحام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی