جدول جو
جدول جو

معنی چاراسبه - جستجوی لغت در جدول جو

چاراسبه
(اَ بَ / بِ)
با چهار اسب:کالسکۀ چاراسبه. کالسکه ای که چهار اسب آن را میکشند، کنایه است از بسرعت. بشتابی تمام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارابه
تصویر ارابه
وسیلۀ نقلیۀ چرخ دار که بیشتر برای حمل و نقل بار به کار می رود، گردونه، گاری
ارابۀ جنگی: گردونه یا وسیله ای که در جنگ به کار می رود مانند تانک، زره پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارشنبه
تصویر چارشنبه
چهارشنبه، از روزهای هفته، روز پنجم از روزهای هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
چربی ای که روی شیر میبندد، سرشیر، خامه، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
آبی که از زیر سد جاری شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
تأنیث راسب، استوار. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به راسب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ / بِ)
قیماقی که بر روی شیر بندد. (برهان) (آنندراج). سرشیر که بر روی شیر بندد. (ناظم الاطباء). چربی روی شیر. سرشیر. قیماغ
لغت نامه دهخدا
(اَ را / اَرْ را بَ / بِ)
گردون. (برهان قاطع). گردونه. بارکش. گاری. گردون که از چوب سازند و بر آن بار کشند. صاحب بهار عجم گوید که ارابه به الف و بای موحده و عرابه به عین مهمله و بای موحده هر دو غلط است آنچه بتحقیق پیوسته صحیح عراده به عین مهمله و دال مهمله است. مؤلف غیاث اللغات گوید که چون در برهان و جهانگیری غرده به فتح غین معجمه و دال مهمله بمعنی گردون چوبی نوشته است به این دلیل غراده صحیح باشد بفتح غین معجمه مزید علیه غردۀ مذکور و اینچنین زیادت الف در فارسی بسیار آمده و بقول برهان که اهل لسان است دریافت میشود که ارابه بمعنی گردون لفظ علیحده است. (غیاث) :
سکندر بفرمود تا جاثلیق
بیاورد ارابه و منجنیق
بیک هفته بستد حصار بلند
(منسوب به فردوسی).
پی فرش درگاه او با ارابه
همی آورد سنگ مرمر شکوفه.
میلی.
روزی که بر ارابه سوارند دلبران
در دلبریست از همه این شوخ پیشتر.
سیفی، آنچه بدان آتش گیرند مانند سوخته و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
ارابه. ارب. عاقل شدن. خردمند شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زیرک شدن. (صراح)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ نِ)
کسی را بگمان افکندن. بگمانی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). بگمان انداختن. در شک افکندن.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
ریشه گیاهی که از تخم آن روغن می گیرند و نانی که از آن ریشه می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ بَ / بِ)
دارای چهار اسب.
- کالسکۀ چهاراسبه، که با چهار اسب کشیده شود. (یادداشت مؤلف). کالسکه ای که چهار اسب به آن بسته باشند. کالسکه ای که با نیروی چهار اسب حرکت کند.
، کنایه است از باسرعت و شتاب بسیار. چاراسبه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ)
که اسب چهار دارد.
- کالسکۀ چهاراسب، که با چهار اسب کشیده شود. رجوع شود به چاراسب. و رجوع به چهاراسبه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از قلاع قراولخانه ای است که در سمت مشرق و شمال بجنورد مابین خاک زعفرانلو و شادلو واقع است. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
چارچوب. چهارچوب. چهارچوبه. چارچوبۀ در. چارچوبی که مصراع در یک لتی یا دو مصراع در بر آن استوار شود، چهار قطعه چوبی که در حاشیۀ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء). و رجوع بچارچوب و چهارچوب و چهارچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
علل اربعه یعنی علت مادی و علت فاعلی و علت صوری و علت غائی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چهارقوه یعنی قوه جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه. (ناظم الاطباء) ، چهارعنصر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
منسوب به چهار سال. (ناظم الاطباء). دارای چهارسال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
چوب و تخته و مصالح بنائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دستۀ چهاراسبی. (ناظم الاطباء). چاراسبه
لغت نامه دهخدا
(شَ شَمْ بَ / بِ)
چهارشنبه. نام روز پنجم از هفته که بتازی اربعاء گویند. (ناظم الاطباء). نام روزی از روزهای هفته که بین سه شنبه و پنجشنبه است. اربعاء:
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدین باغ کامروز باشیم شاد.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گامرا.
فردوسی.
چارشنبه که از شکوفۀ مهر
گشت پیروزه گون سواد سپهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
نام شهری بر شمال آسیه الصغری بساحل دریای سیاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرا به
تصویر چرا به
چربیی که روی شیر بندد سر شیر قیماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراسه
تصویر اراسه
جمع اریس، کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارابه
تصویر ارابه
گردون، بارکش، گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسبه
تصویر راسبه
مونث راسب استوار، ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رّ بِ))
گاری با دو چرخ که از چوب می ساختند و برای حمل بار از آن استفاده می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاراسته
تصویر کاراسته
((تَ یا تِ))
چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
((چَ بِ))
چربی ای که روی شیر بندد
فرهنگ فارسی معین
درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارپا، به الاغ و قاطر اطلاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی