جدول جو
جدول جو

معنی چابوک - جستجوی لغت در جدول جو

چابوک
چابک، چست، چالاک، جلد، و رجوع به چابک و چابوک دست شود
لغت نامه دهخدا
چابوک
چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
تصویری از چابوک
تصویر چابوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چابک
تصویر چابک
(پسرانه)
چالا ک، زیبا و ظریف، زیباروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، وکر، پیواز، بتواز، آشانه، تکند، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، پتواز، آشیان برای مثال تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی / از آن قرار نکردی در آشیانۀ پست (انوری - ۵۴۶)،
زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتر در آن آشیانه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چابک
تصویر چابک
چست و چالاک، سریع، برای مثال با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابک پای (نظامی۴ - ۵۹۵)، به سرعت، ماهرانه، زیبارو، تازیانه، زرنگ، ماهر، زبردست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاوک
تصویر چاوک
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
بالاخانۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
مخارجۀ عمارت را گویند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، بالا خانه کوچک که در بالا واقع شود و آن را مخارجه گویند، فرالاوی گفته:
هوشم ز ذوق لطف سخنهای جان فزاش
از حجرۀ دلم سوی تابوک گوش شد،
(انجمن آرا) (آنندراج)،
بیرون داشت عمارتها، (شرفنامۀ منیری)، بالاخانه، غرفه، خانه کوچک
، مخارجۀ عمارت که در تحت آن ستونی نباشد، (بالکن)، مجازاً لالۀ گوش را گفته اند و شعر فرالاوی هم همین معنی را افاده کند
لغت نامه دهخدا
کابک، جای مرغ خانگی بود، (لغت فرس)، آشیانۀ مرغان، چیزی که مانند زنبیل در میان خانه بیاویزند تا کبوتر بچه در آن کند، (لغت فرس) :
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی (؟) و بیوگند موی زرد
کابوک را نشاید (نپاید؟ نخواهد؟) و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گرد گرد،
ابوشکور،
چو کبتر تبتی خانه کرده هر کابوک،
سوزنی (از رشیدی در لغت کبتر)،
تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی
ازآن قرار نکردی در آشیانۀ پست،
انوری،
نیز رجوع به کاپوک شود، رفیده، و آن گرد بالشی است که خمیر را بر زبر آن پهن کرده و بر تنور بندند، و به این معنی شاید مصحف کمایوک باشد، (حاشیۀ لغت کابوک، برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
آنکه در خواب چنان نماید که مردم را فروگرفته است، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دیوانه، احمق
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده دامنه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، طایفۀ کرخیل دراین ده سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در 15 هزارگزی باختر زابلی، کنار راه مالرو سوران به زابلی واقع شده و 45 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
چابک، سریع، تند، جلد، زبر و زرنگ، رجوع به چابک و چاپک شود
لغت نامه دهخدا
مهرۀ کمان گروهه را گویند و آن گلوله ای باشد که از گل سازند، (برهان) (آنندراج)، کمان گروه، (برهان)، برنوف
لغت نامه دهخدا
قابور، مخارجۀ عمارت، ناودانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران بر آن سیلان کند، (برهان)، رجوع به قابور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاوک
تصویر چاوک
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
جای مرغ خانگی، آشیانه مرغ آشیانه مرغان لانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابوک
تصویر قابوک
قاپول بنگرید به قاپول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
بالا خانه کوچک مخارجه، لاله گوش
فرهنگ لغت هوشیار
چالاک، فرز، تند، سبک چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابک، کاوک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
((بُ))
بالاخانه کوچک، غرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چابک
تصویر چابک
((بُ))
چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چابک
تصویر چابک
Dexterous, Lithe, Nimble, Spry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آن که زود سرما خورد، فرد حساس در برابر سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراک پر روغن، لباس روغنی و کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گنجشک در شهرستان گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
چاره، علاج، کسی که در برابر سرما ناتوان باشد، در سانسکریت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چابک
تصویر چابک
ловкий , гибкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چابک
تصویر چابک
geschickt, geschmeidig, flink, spritzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چابک
تصویر چابک
спритний , гнучкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چابک
تصویر چابک
zręczny, gibki, zwinny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چابک
تصویر چابک
灵巧的 , 灵活的 , 活泼的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چابک
تصویر چابک
habilidoso, ágil
دیکشنری فارسی به پرتغالی