معنی چائیدنی - جستجوی لغت در جدول جو
چائیدنی
(دَ)
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
ادامه...
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر پاشیدنی
پاشیدنی
درخور پاشیدن
ادامه...
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
چاپیدگی
(دَ / دِ)
حالت و عمل چاپیده شدن، رجوع به چاپیده شود
ادامه...
حالت و عمل چاپیده شدن، رجوع به چاپیده شود
لغت نامه دهخدا
خائیدگی
(دَ / دِ)
مضغ. (ناظم الاطباء)
ادامه...
مضغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چسپیدنی
(چَ دَ)
قابل چسپیدن. درخور چسپیدن. متصل شدنی. چسپ شدنی. رجوع به چسپیدن و چسپیده شود
ادامه...
قابل چسپیدن. درخور چسپیدن. متصل شدنی. چسپ شدنی. رجوع به چسپیدن و چسپیده شود
لغت نامه دهخدا
چائی چی
چائی چی
رجوع به ’چای چی’ شود
ادامه...
رجوع به ’چای چی’ شود
لغت نامه دهخدا
چاییدگی
(دَ / دِ)
چایمان. زکام. سرماخوردگی. نزله. رجوع به چایمان و زکام و سرماخوردگی شود
ادامه...
چایمان. زکام. سرماخوردگی. نزله. رجوع به چایمان و زکام و سرماخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
چفسیدنی
(چَ دَ)
دوسیدنی چسبیدنی. چپسیدنی. هر چیز که خاصیت چسبندگی دارد. و رجوع به چفسیدن شود
ادامه...
دوسیدنی چسبیدنی. چپسیدنی. هر چیز که خاصیت چسبندگی دارد. و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
خشائیدنی
(خَ دَ)
مناسب خراشیدن. خراشیدنی. قابل دریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
ادامه...
مناسب خراشیدن. خراشیدنی. قابل دریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تاویدنی
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
ادامه...
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
دامیدنی
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
ادامه...
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
پاشیدنی
(دَ)
لایق پاشیدن. که درخور پاشیدن است. افشاندنی. پراکندنی. پریشیدنی. برافشاندنی
ادامه...
لایق پاشیدن. که درخور پاشیدن است. افشاندنی. پراکندنی. پریشیدنی. برافشاندنی
لغت نامه دهخدا
پاچیدنی
(دَ)
در تداول عوام، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است.
- داروی پاچیدنی، داروی پراکندنی. ذرور. ذریره
ادامه...
در تداول عوام، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است.
- داروی پاچیدنی، داروی پراکندنی. ذرور. ذریره
لغت نامه دهخدا
پالیدنی
(دَ)
که در خور پالیدن است
ادامه...
که در خور پالیدن است
لغت نامه دهخدا
سابیدنی
(دَ)
ازدر ساییدن. درخور ساییدن. محتاج ساییدن. رجوع به ساییدنی شود
ادامه...
ازدر ساییدن. درخور ساییدن. محتاج ساییدن. رجوع به ساییدنی شود
لغت نامه دهخدا
ستائیدنی
(سِ دَ)
آنچه یا آن کسی که لایق ستایش باشد. رجوع به ستاییدن و ستاییدنی شود
ادامه...
آنچه یا آن کسی که لایق ستایش باشد. رجوع به ستاییدن و ستاییدنی شود
لغت نامه دهخدا
خاریدنی
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
ادامه...
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
باریدنی
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
ادامه...
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
بوئیدنی
(دَ)
آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود
ادامه...
آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود
لغت نامه دهخدا
خائیدنی
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
ادامه...
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لَواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چائیدگی
(دَ / دِ)
سرماخوردگی. زکام. ضؤد. قطاع. چایمان، سخت سردشدگی
ادامه...
سرماخوردگی. زکام. ضُؤْد. قطاع. چایمان، سخت سردشدگی
لغت نامه دهخدا
چاپیدنی
(دَ)
آنچه به کار چاپیدن آید و درخور چاپیدن بود
ادامه...
آنچه به کار چاپیدن آید و درخور چاپیدن بود
لغت نامه دهخدا
لائیدنی
(دَ)
درخور لائیدن. ازدر لائیدن
ادامه...
درخور لائیدن. ازدر لائیدن
لغت نامه دهخدا
چائیدن
(گُ نَ زَ دَ)
سرما خوردن. زکام کردن، سرد شدن. سخت سرد شدن چنانکه چیز در مجاورت یخ و برف. چائیدن میوه و جز آن در یخ، نهایت سرد شدن
ادامه...
سرما خوردن. زکام کردن، سرد شدن. سخت سرد شدن چنانکه چیز در مجاورت یخ و برف. چائیدن میوه و جز آن در یخ، نهایت سرد شدن
لغت نامه دهخدا
ساییدنی
(دَ)
درخور ساییدن. رجوع به ساییدن شود
ادامه...
درخور ساییدن. رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
پوئیدنی
(دَ)
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
ادامه...
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
تصویر سائیدکی
سائیدکی
حالت و کیفیت ساییده
ادامه...
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر جاییدنی
جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
ادامه...
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پاشیدنی
پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
ادامه...
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پاچیدنی
پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
ادامه...
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر چفسیدنی
چفسیدنی
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
ادامه...
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر چائیدن
چائیدن
سرماخوردن، زکام
ادامه...
سرماخوردن، زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نازیدنی
نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
ادامه...
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نادیدنی
نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
ادامه...
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پالیدنی
پالیدنی
در خور پالیدن
ادامه...
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار