جدول جو
جدول جو

معنی پیگرس - جستجوی لغت در جدول جو

پیگرس(رِ)
پسر سلدوم از رؤسای بحریۀ ایران در جنگ خشایارشا با یونانیان. (ایران باستان ج 1 ص 742)
نام مردی از مردم پ ان معاصر داریوش اول. (ایران باستان ج 1 ص 621)
مترجم کورش کوچک. (ایران باستان ج 2 ص 1015)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیگرد
تصویر پیگرد
گشتن در پی چیزی، در علم حقوق تعقیب و بازخواست کیفری، کسی که در پی چیزی می گردد و اثر چیزی را جستجو می کند، پی گردنده، گردنده در پی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی رس
تصویر پی رس
آنکه از پی برسد، آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود، پی رسنده، ازپی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دا)
آنکه از همگان زودتر رسد. زودرس. آنکه جلوتر از دیگران درآید. آنکه قبل از همه واصل گردد:
بمنزل رسداز همه پیشتر
بود عزت پیشرس بیشتر.
هاتفی.
، جوان، (میوۀ...) ، که زودتر از دیگران پخته گردد. میوه ای که پیش از دیگر میوه های موسم خود پخته گردد. (غیاث). که جلوتر از دیگران از کالی و ناپختگی برآید. زودرس. سرده. میوه و بری که قبل از نوع خود پزد و رسد و بدست آید. روچه. میوه و گل که در نوع خود پیش از همه برسد. (آنندراج). نوبر. میوۀ تازه. مقابل دیررس:
سخن بوسه که جنگست گل پیشرسش
بچه امید من غنچه دهان عرض کنم.
صائب.
همطالع بیدیم درین باغ که باشد
سر پیش فکندن ثمر پیشرس ما.
صائب.
بمیدان رسید از هزارش یکی
بود باغ را پیشرس اندکی.
هاتفی.
من بفرمان گلستان خیالی که بود
خار خشک سر دیوار گل پیشرسم.
غیاثای حلوائی (از آنندراج).
سر جوش حیا گلبن باغ هوس ماست
سر پیش فکندن ثمر پیشرس ماست.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شهری از یونان در الید دارای 19هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
آنکه از عقب و از پی رسد. آنکه از دنبال درآید و ملحق گردد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بندر معروف آتن بود که در آن چهارصد کشتی توقف میتوانست کرد. امروز پیرس بشهر جدیدی مبدل شده و دارای 21000 تن سکنه است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ص 468)
لغت نامه دهخدا
آنکه از همگان زودتر رسد کسی که جلوتر از دیگران واصل شود: بمنزل رسد از همه پیشتر بود عزت پیشرس بیشتر. (هاتفی)، جوان شاب، میوه ای که بیش از میوه های موسم خود پخته گردد نوبر گلی که زودتر از فصل خود پدید آید: سخن بوسه که جنگست گل پیشرسش بچه امید من غنچه دهان عرض کنم ک (صائب) هم طالع بیدیم دین باغ که باشد سر پیش فکندن ثمر پیشرس ما. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی رس
تصویر پی رس
آنکه از عقب و از پی رسد آنکه از دنبال آید و ملحق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیگرد
تصویر پیگرد
دنبال کردن، تعقیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
زودرس، کال، نرسیده
متضاد: دیررس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلندشو، برخیز
فرهنگ گویش مازندرانی