کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، مأمور پست، چاپار، برید، نامه رسان، چپر، قاصد، اسکدار، نامه بر، غلام پست برای مثال کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامه خوان دانسته اند (خاقانی - ۴۸۰)
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، مأمورِ پُست، چاپار، بَرید، نامِه رَسان، چَپَر، قاصِد، اَسکُدار، نامِه بَر، غُلامِ پُست برای مِثال کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامه خوان دانسته اند (خاقانی - ۴۸۰)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 37/5 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه، کوهستانی، معتدل، مالاریائی، دارای 379 تن سکنه، آب آن از رود خانه آیدوغموش، محصول آنجا غلات و بزرک، شغل اهالی آن زراعت، صنایع دستی مردم آن جاجیم بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 37/5 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه، کوهستانی، معتدل، مالاریائی، دارای 379 تن سکنه، آب آن از رود خانه آیدوغموش، محصول آنجا غلات و بزرک، شغل اهالی آن زراعت، صنایع دستی مردم آن جاجیم بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
از اوستائی پدیکا، لغهً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد، کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی. برید. فیج. (منتهی الارب). قاصد. مرسال. ساعی. پروان. چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه). رسول. پیامبر. چپر. فرستاده. سفیر. (دستوراللغه) (دهار). پست. اولاغ. خبر بر. (شرفنامه). ج، پیکان: صاحب آنندراج گوید: پیک جماعۀ معروف مرکب از پی بمعنی قدم و کاف نسبت، چرا که این مردم را بیشتر سر و کار به پای باشد و در هندی اصلی پایک مطلق پیاده را گویند و پیک و پایک هر چند که من حیث الماده یکی است لیکن من حیث الاستعمال بینهما نسبت عموم و خصوص است همچنان که در میان پیک و پیاده - انتهی. الفیج، رسول السلطان علی رجلیه. (المعرب جوالیقی ص 243) : پیک غزنین نرسیده ست که من خبری یابم از دوست مگر. فرخی. گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی. منوچهری. چو پیک و مرد رام از در درآمد طراقی از دل ویسه برآمد. فخرالدین اسعد (ویس ورامین). چو آمد نامۀ دایه بشهرو بنامه در سخنها دید نیکو بمژده پیک او را تاج زر داد بجز تاجش بسی زر و گهر داد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). بهر جای جاسوسان و پیکان و نامه ها همی فرستاد. (تاریخ سیستان). دو مرد پیک راست کردند با جامۀ پیکان که از بغداد آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183). ما در این حدیث بودیم که پیکی دررسید. (تاریخ بیهقی ص 632). سه پیک در رسیدند از منهیان که بر خصمان بودند با ملطفها در یک وقت. (تاریخ بیهقی ص 642). یکی پیک با باد همراه کرد پدر را ازین مژده آگاه کرد. اسدی. پیک جهانی تو بیندیش نیک سخره گرفته ست ترا این جهان. ناصرخسرو. بلقیس گفت ملکی که پیک از مرغ باشد بزرگ باشد. (قصص الانبیاء ص 165). نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چو تیز رحلت پیکی، چو زودرو سیاح. مسعودسعد. رسول خیر و برید ثواب و وفد صلاح سفیر عفو و بشیر نجات و پیک فلاح. عبدالواسع جبلی. تا نخستین پیک او باشد بسوی راه هند پر همی آراید از بهر سفر لکلک بچه. سوزنی. چنانکه دوشم بی زحمت کبوتر و پیک رسید نامۀ صدرالزمان بدست صبا. خاقانی. از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند شام و سحر دو پیک کبوتر شتاب شد. خاقانی. در شیب و فراز این دو منزل یک پیک وفا روان ندیده ست. خاقانی. رسید وقت که پیک امل ز حضرت او رساند آیت رحمت به انفس و آفاق. خاقانی. ستاره گفت منم پیک عزت از در او ازآن بمشرق و مغرب همیشه سیارم. خاقانی. کار پیکان نامه بردن دان و بس پیک را کی نامه خوان دانسته اند. خاقانی. عارفان احرام را در راه او هفت پیک رایگان دانسته اند. خاقانی. دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت. خاقانی. پیک انفاس بر طریق مراد دعوت مستحاب من رانده ست. خاقانی. بشرق و غرب رسد نامۀ ضمیرم از آنک کبوتر فلکی پیک رایگان منست. خاقانی. پیکی که او مبشر اقبال و دولتست در بارگاه سینۀ من رهگذرگشاد. خاقانی. چو پیک خواجه بدار الخلافه باز رسد سلام بنده رساند بآستان جلال. خاقانی. بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ لعل پیکانست و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان. نظامی. پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. این دو طرف گرد سپید و سیاه راه ترا پیک ز پیکان راه. نظامی. خاص نوالش نفس خستگان پیک روانش قدم بستگان. نظامی. مرا از خانه پیکی آمد امروز خبر آورد از آن ماه دل افروز. نظامی. چو دیدند کان پیک منزل شناس بمنزل شود بی رقیبان پاس. نظامی. تیر را پیک بلا خواهم ساخت تیغ را زخم میان خواهم زد. عطار. پیک راهی تو بشمع روی او منگر بسی تا نگردی همچو من پروانه ناپروای او. عطار. چون مرا پیک ره دین بینی هر دمم در ره کفار کشی. عطار. وصول نامۀ فتح و فروغ روی ظفر به پیک تیز و رخ تیغسرفشان باشد. اثیر اومانی. بار دگر گر بسر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا. سعدی. که فردا چو پیک اجل دررسد بحکم ضرورت زبان درکشی. سعدی. ای پیک نامه بر که خبر میبری بدوست یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول. سعدی. آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست. حافظ. ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی. حافظ. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ. صد پیک دوانید و یکی باز نیامد. جامعالتمثیل. اصل همه چیزها توئی تو بتحقیق پیک نظر دورتر بری چو ز کیوان. حاج سید نصرالله تقوی. ، قمر. تابع سیاره. کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد. - پیک آسمانی، فرشته: هر دمش صد نامه صد پیک از خدا یار بی زو، شصت لبیک از خدا. مولوی. - پیک درگاه، جبرئیل: در گوشش گفته پیک درگاه کای عامر کعبه عمرک الله. خاقانی. - پیک سپید و سیاه، شب و روز: اگر نامۀ رفتنم رانوید دهند این دو پیک سیاه و سپید. اسدی. - پیک مرتب، بگمانم همان اسکدار باشد. رجوع به اسکدار شود. قاصدی چند متوقفه در منازل بین راه که خبر یا نامه را به هم رسانند تا هرچه سریعتر به مقصد رسد: خود بدویدی بسان پیک مرتب خدمت او را گرفته جامه به دندان. رودکی
از اوستائی پدیکا، لغهً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد، کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی. برید. فیج. (منتهی الارب). قاصد. مِرسال. ساعی. پروان. چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه). رسول. پیامبر. چپر. فرستاده. سفیر. (دستوراللغه) (دهار). پست. اولاغ. خبر بر. (شرفنامه). ج، پیکان: صاحب آنندراج گوید: پیک جماعۀ معروف مرکب از پی بمعنی قدم و کاف نسبت، چرا که این مردم را بیشتر سر و کار به پای باشد و در هندی اصلی پایک مطلق پیاده را گویند و پیک و پایک هر چند که من حیث الماده یکی است لیکن من حیث الاستعمال بینهما نسبت عموم و خصوص است همچنان که در میان پیک و پیاده - انتهی. الفیج، رسول السلطان علی رجلیه. (المعرب جوالیقی ص 243) : پیک غزنین نرسیده ست که من خبری یابم از دوست مگر. فرخی. گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی. منوچهری. چو پیک و مرد رام از در درآمد طراقی از دل ویسه برآمد. فخرالدین اسعد (ویس ورامین). چو آمد نامۀ دایه بشهرو بنامه در سخنها دید نیکو بمژده پیک او را تاج زر داد بجز تاجش بسی زر و گهر داد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). بهر جای جاسوسان و پیکان و نامه ها همی فرستاد. (تاریخ سیستان). دو مرد پیک راست کردند با جامۀ پیکان که از بغداد آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183). ما در این حدیث بودیم که پیکی دررسید. (تاریخ بیهقی ص 632). سه پیک در رسیدند از منهیان که بر خصمان بودند با ملطفها در یک وقت. (تاریخ بیهقی ص 642). یکی پیک با باد همراه کرد پدر را ازین مژده آگاه کرد. اسدی. پیک جهانی تو بیندیش نیک سخره گرفته ست ترا این جهان. ناصرخسرو. بلقیس گفت ملکی که پیک از مرغ باشد بزرگ باشد. (قصص الانبیاء ص 165). نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چو تیز رحلت پیکی، چو زودرو سیاح. مسعودسعد. رسول خیر و برید ثواب و وفد صلاح سفیر عفو و بشیر نجات و پیک فلاح. عبدالواسع جبلی. تا نخستین پیک او باشد بسوی راه هند پر همی آراید از بهر سفر لکلک بچه. سوزنی. چنانکه دوشم بی زحمت کبوتر و پیک رسید نامۀ صدرالزمان بدست صبا. خاقانی. از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند شام و سحر دو پیک کبوتر شتاب شد. خاقانی. در شیب و فراز این دو منزل یک پیک وفا روان ندیده ست. خاقانی. رسید وقت که پیک امل ز حضرت او رساند آیت رحمت به انفس و آفاق. خاقانی. ستاره گفت منم پیک عزت از در او ازآن بمشرق و مغرب همیشه سیارم. خاقانی. کار پیکان نامه بردن دان و بس پیک را کی نامه خوان دانسته اند. خاقانی. عارفان احرام را در راه او هفت پیک رایگان دانسته اند. خاقانی. دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت. خاقانی. پیک انفاس بر طریق مراد دعوت مستحاب من رانده ست. خاقانی. بشرق و غرب رسد نامۀ ضمیرم از آنک کبوتر فلکی پیک رایگان منست. خاقانی. پیکی که او مبشر اقبال و دولتست در بارگاه سینۀ من رهگذرگشاد. خاقانی. چو پیک خواجه بدار الخلافه باز رسد سلام بنده رساند بآستان جلال. خاقانی. بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ لعل پیکانست و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان. نظامی. پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. این دو طرف گرد سپید و سیاه راه ترا پیک ز پیکان راه. نظامی. خاص نوالش نفس خستگان پیک روانش قدم بستگان. نظامی. مرا از خانه پیکی آمد امروز خبر آورد از آن ماه دل افروز. نظامی. چو دیدند کان پیک منزل شناس بمنزل شود بی رقیبان پاس. نظامی. تیر را پیک بلا خواهم ساخت تیغ را زخم میان خواهم زد. عطار. پیک راهی تو بشمع روی او منگر بسی تا نگردی همچو من پروانه ناپروای او. عطار. چون مرا پیک ره دین بینی هر دمم در ره کفار کشی. عطار. وصول نامۀ فتح و فروغ روی ظفر به پیک تیز و رخ تیغسرفشان باشد. اثیر اومانی. بار دگر گر بسر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا. سعدی. که فردا چو پیک اجل دررسد بحکم ضرورت زبان درکشی. سعدی. ای پیک نامه بر که خبر میبری بدوست یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول. سعدی. آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست. حافظ. ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی. حافظ. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ. صد پیک دوانید و یکی باز نیامد. جامعالتمثیل. اصل همه چیزها توئی تو بتحقیق پیک نظر دورتر بری چو ز کیوان. حاج سید نصرالله تقوی. ، قمر. تابع سیاره. کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد. - پیک آسمانی، فرشته: هر دمش صد نامه صد پیک از خدا یار بی زو، شصت لبیک از خدا. مولوی. - پیک ِ درگاه، جبرئیل: در گوشش گفته پیک درگاه کای عامِر کعبه عمرک الله. خاقانی. - پیک سپید و سیاه، شب و روز: اگر نامۀ رفتنم رانوید دهند این دو پیک سیاه و سپید. اسدی. - پیک مرتب، بگمانم همان اسکدار باشد. رجوع به اسکدار شود. قاصدی چند متوقفه در منازل بین راه که خبر یا نامه را به هم رسانند تا هرچه سریعتر به مقصد رسد: خود بدویدی بسان ِ پیک مرتب خدمت ِ او را گرفته جامه به دندان. رودکی
دهی جزء دهستان حوزۀ بخش زرند شهرستان ساوه. واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران. جلگه معتدل. دارای 1120 تن سکنه. آب آنجا از قنات شورو تلخ. آب خوردن آن از آب انبار و چند چشمه در یک فرسخی دارد. محصول آنجا غلات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و گلیم بافی. یک آب انبار باستانی و یک امامزاده در جنوب آبادی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حوزۀ بخش زرند شهرستان ساوه. واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران. جلگه معتدل. دارای 1120 تن سکنه. آب آنجا از قنات شورو تلخ. آب خوردن آن از آب انبار و چند چشمه در یک فرسخی دارد. محصول آنجا غلات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و گلیم بافی. یک آب انبار باستانی و یک امامزاده در جنوب آبادی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نامه بر، قاصد فرانسوی نیزه، خجک پرش (خالدار) کسی که مامور رساندن بارها و نامه های پستی از جایی بجای دیگر است قاصد برید چارپار پیام گزار خبربر: ای پیک رسان، خبر یار ما بگوخ احوال گل به بلبل دستانسرا بگو. (حافظ) دو مرد پیک راست کردند با جامه نیکان که از بغداد آمده اند، قمرتابع سیاره کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد. یا پیک آسمانی. فرشته: هر دمش صد نام صد پیک از خدا یاربی زد شصت لبیک از خدا. (مثنوی) یا پیک الهی. جبرئیل. یا پیک چرخ. ماه قمر. یا پیک درگاه. جبرئیل: در گوشش گفته پیک درگاه کای عامر کعبه عمرک الله . (تحفه العراقین. 197) یا پیک رایگانی. ماه قمر: هر ماه به پیک رایگانی خلعت بدهی و داستانی. (تحفه العراقین 16)، سوداگر، راهگذار، باد صبا. یا پیک رب. عزرائیل: کان مسلمان را بخشم از چه سبب بنگریدی باز گو ای پیک رب، (مثنوی) یا پیک سپید و سیاه. شب و روز: اگرنامه ای رفتنم را نوید دهند این دو پیک سیاه و سپید... (گرشا. لغ) یا پیک فلک. ماه قمر یا. یا پیک مرتب. پیک یا راتیه دایم نه موقت برید مرتب: ورم ضعیفی و بی بدیم نبودی و آنک نبود از امیر مشرق فرمان. خود بدویدی بسان پیک مرتب خدمت او را گرفته چامه بدندان. (رودکی) یا پیک هوایی. ابر سحاب. ورق قمار که بر آن صورتی چو سر نیزه است و بهمان مناسبت آنرا بدین نام خوانند سیاه خال خال سیاه بدین نام خوانند سیاه خال ده لوی پیک
نامه بر، قاصد فرانسوی نیزه، خجک پرش (خالدار) کسی که مامور رساندن بارها و نامه های پستی از جایی بجای دیگر است قاصد برید چارپار پیام گزار خبربر: ای پیک رسان، خبر یار ما بگوخ احوال گل به بلبل دستانسرا بگو. (حافظ) دو مرد پیک راست کردند با جامه نیکان که از بغداد آمده اند، قمرتابع سیاره کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد. یا پیک آسمانی. فرشته: هر دمش صد نام صد پیک از خدا یاربی زد شصت لبیک از خدا. (مثنوی) یا پیک الهی. جبرئیل. یا پیک چرخ. ماه قمر. یا پیک درگاه. جبرئیل: در گوشش گفته پیک درگاه کای عامر کعبه عمرک الله . (تحفه العراقین. 197) یا پیک رایگانی. ماه قمر: هر ماه به پیک رایگانی خلعت بدهی و داستانی. (تحفه العراقین 16)، سوداگر، راهگذار، باد صبا. یا پیک رب. عزرائیل: کان مسلمان را بخشم از چه سبب بنگریدی باز گو ای پیک رب، (مثنوی) یا پیک سپید و سیاه. شب و روز: اگرنامه ای رفتنم را نوید دهند این دو پیک سیاه و سپید... (گرشا. لغ) یا پیک فلک. ماه قمر یا. یا پیک مرتب. پیک یا راتیه دایم نه موقت برید مرتب: ورم ضعیفی و بی بدیم نبودی و آنک نبود از امیر مشرق فرمان. خود بدویدی بسان پیک مرتب خدمت او را گرفته چامه بدندان. (رودکی) یا پیک هوایی. ابر سحاب. ورق قمار که بر آن صورتی چو سر نیزه است و بهمان مناسبت آنرا بدین نام خوانند سیاه خال خال سیاه بدین نام خوانند سیاه خال ده لوی پیک
پیکسل (Pixel) واحد اندازه گیری است که در تصویرسازی دیجیتال استفاده می شود. این واحد معمولاً به صورت مربعی تعریف می شود و هر پیکسل یک نقطه رنگی در یک تصویر دیجیتال را نمایان می کند. ویژگی های پیکسل: 1. مکان : هر پیکسل دارای موقعیت دقیقی در صفحه تصویر (مانند صفحه نمایش کامپیوتر یا تلویزیون) است که با استفاده از مختصات x و y مشخص می شود. 2. رنگ : هر پیکسل می تواند رنگ مشخصی داشته باشد که ممکن است به صورت مستقیم (با استفاده از مدل رنگی مانند RGB یا CMYK) یا به صورت فضای رنگی (مانند رنگ های گرایشی یا هسته ای) مشخص شود. 3. کیفیت : تعداد و اندازه پیکسل های موجود در تصویر تعیین کننده کیفیت تصویر است. تصاویر با تعداد بالای پیکسل ها دارای وضوح و دقت بیشتری هستند. 4. اندازه : ابعاد تصویر به تعداد پیکسل هایی که در هر ابعاد (عرض و ارتفاع) وجود دارد، اندازه می دهد. برای مثال، یک تصویر با ابعاد 1920x1080 پیکسل دارای 1920 پیکسل در عرض و 1080 پیکسل در ارتفاع است. 5. کاربردها : پیکسل ها در انواع تصاویر دیجیتال مانند عکس، فیلم، نمایش رایانه ای، وبسایت ها و غیره استفاده می شوند و مبنای اساسی برای تشکیل و نمایش تصاویر دیجیتال می باشند. پیکسل به عنوان یک مفهوم اساسی در فناوری تصویر ویدیویی و تصویرسازی دیجیتال، از اهمیت بسیاری برخوردار است زیرا کیفیت و وضوح تصویر نهایی به طور مستقیم به تعداد و کیفیت پیکسل ها وابسته است.
پیکسل (Pixel) واحد اندازه گیری است که در تصویرسازی دیجیتال استفاده می شود. این واحد معمولاً به صورت مربعی تعریف می شود و هر پیکسل یک نقطه رنگی در یک تصویر دیجیتال را نمایان می کند. ویژگی های پیکسل: 1. مکان : هر پیکسل دارای موقعیت دقیقی در صفحه تصویر (مانند صفحه نمایش کامپیوتر یا تلویزیون) است که با استفاده از مختصات x و y مشخص می شود. 2. رنگ : هر پیکسل می تواند رنگ مشخصی داشته باشد که ممکن است به صورت مستقیم (با استفاده از مدل رنگی مانند RGB یا CMYK) یا به صورت فضای رنگی (مانند رنگ های گرایشی یا هسته ای) مشخص شود. 3. کیفیت : تعداد و اندازه پیکسل های موجود در تصویر تعیین کننده کیفیت تصویر است. تصاویر با تعداد بالای پیکسل ها دارای وضوح و دقت بیشتری هستند. 4. اندازه : ابعاد تصویر به تعداد پیکسل هایی که در هر ابعاد (عرض و ارتفاع) وجود دارد، اندازه می دهد. برای مثال، یک تصویر با ابعاد 1920x1080 پیکسل دارای 1920 پیکسل در عرض و 1080 پیکسل در ارتفاع است. 5. کاربردها : پیکسل ها در انواع تصاویر دیجیتال مانند عکس، فیلم، نمایش رایانه ای، وبسایت ها و غیره استفاده می شوند و مبنای اساسی برای تشکیل و نمایش تصاویر دیجیتال می باشند. پیکسل به عنوان یک مفهوم اساسی در فناوری تصویر ویدیویی و تصویرسازی دیجیتال، از اهمیت بسیاری برخوردار است زیرا کیفیت و وضوح تصویر نهایی به طور مستقیم به تعداد و کیفیت پیکسل ها وابسته است.
پیکار کردن جدال مجادله: چنین برز و بالا و این کار کرد نه خوبست بادیو پیکار کرد. (شا. لغ)، سرودی و آهنگی در قدیم. زننده دگرگون بیاراست رود بر آورد ناگاه دیگر سرود. که پیکار کردش همی خواندند چنین نام از آواز او را ندند. (شا. لغ)
پیکار کردن جدال مجادله: چنین برز و بالا و این کار کرد نه خوبست بادیو پیکار کرد. (شا. لغ)، سرودی و آهنگی در قدیم. زننده دگرگون بیاراست رود بر آورد ناگاه دیگر سرود. که پیکار کردش همی خواندند چنین نام از آواز او را ندند. (شا. لغ)