جدول جو
جدول جو

معنی پیچیده - جستجوی لغت در جدول جو

پیچیده
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
پیچیده
(دَ / دِ)
درنوشته. لوله کرده. درنوردیده. نوشته. هر چیز که پیچیده باشد. (برهان) ، ملفوف. ملتوی. ملتوی به. لوی. رجوع به لوی شود. لفیف. (دهار). مطوی:
بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن.
منجیک.
آنم که ضعیف و خسته تن می آیم
جان بسته بتار پیرهن می آیم
مانند غباری که بپیچد بر باد
پیچیده به آه خویشتن می آیم.
ای زلف تابدار تو پیچیده بر قمر
وی لعل آبدار تو خندیده بر قمر.
بهاءالدین مرغینانی.
اجنان، در کفن پیچیده مرده را دفن کردن. (منتهی الارب) ، خمیده گشته. گردخود برآمده و در هم شده. خجل، دراز و پیچیده گشتن گیاه. (منتهی الارب). واد خجل، وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه. دخل، درخت درهم پیچیده. اخجال، دراز و پیچیده گردیدن حمض. اغبی، غبیاء، شاخ بهم پیچیده. (منتهی الارب) ، روی برتافته. بگشته. بگردانیده. از جهت اصلی بسوی دیگر متمایل شده. منحرف:
مگر نامور شنگل هندوان
که از داد پیچیده دارد روان.
فردوسی.
- چشمهای پیچیده، کمی کج، که سیاهی آن اندکی از جای اصلی بسویی مایل باشد.
- کار پیچیده، درهم. مشکل. نه راست. سردرگم: ناچار نسخت کردم او را که پیچیده کاری است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194). سوی نشابور رویم تا به ری نزدیک باشیم و حشمتی افتد و آن کارها که پیچیده میباشد گشاده گردد. (تاریخ بیهقی ص 451). کار ری و جبال نیز که پیچیده است راست شود. (تاریخ بیهقی ص 531). روا میدارند که پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. (تاریخ بیهقی ص 593).
- گوشتی پیچیده، سخت زفت. عضلانی. محکم: کثیف، کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه. (التفهیم بیرونی).
- مطلب (کلام یا گفتار یا نوشته یا عبارت) پیچیده، مغلق. معضل. مشکل. غامض. نامفهوم. معقّد. بغرنج.
- موی پیچیده، مجعد. جعد. مرغول. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
، بیجیذق. (تاج العروس). جساد. (تاج العروس). دردی در شکم. بیجیذج. وجع یأخذ فی البطن. گمان میکنم این کلمه بمعنی ایلاوس یا قولنج ایلاوس باشد. رجوع به کلمه پیچیدک شود، دست برنجنی که آنرا چهارگوشه بافته باشند. (برهان) ، کج. نه راست. نه مستقیم. نه بر یک راستا: چهارستاره اند روشن پیچیده نهاده از شمال سوی جنوب. (التفهیم بیرونی) ، مستأصل ساخته. بر کسی سخت گرفته تحت فشار قرارداده: چون بیکدیگر رسیدند بونصر را گفت عبدوس: عجب کاری دیدم، در مردی پیچیده، و عقابین حاضر آوردند و کار بجان رسید و پیغام سلطان بر آن جمله رسید کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370، چ فیاض ص 364)
لغت نامه دهخدا
پیچیده
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده
((دِ))
تابیده، درنوشته، نامفهوم، دیریاب، دشوار، بغرنج
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
فرهنگ فارسی معین
پیچیده
مشکل
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
فرهنگ واژه فارسی سره
پیچیده
بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق، انبوه، تابدار، شکن برشکن، مجعد، مطوی، ملفوف
متضاد: آسان، سهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیچیده
معقّدٌ
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به عربی
پیچیده
Complex, Complicated, Convoluted, Intricate, Spiraled, Twisted
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیچیده
complexe, compliqué, en spirale, tordu
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیچیده
complejo, complicado, enrevesado, intrincado, en espiral, retorcido
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیچیده
сложный , запутанный , спиральный , извилистый
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به روسی
پیچیده
komplex, kompliziert, spiralförmig, verdreht
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیچیده
складний , заплутаний , спіральний , закручений
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیچیده
złożony, skomplikowany, spiralny, skręcony
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیچیده
复杂的 , 螺旋形的 , 扭曲的
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به چینی
پیچیده
complexo, complicado, intrincado, em espiral, retorcido
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیچیده
জটিল , জটিল , সर्पিল , বাঁকা
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیچیده
پیچیدہ , پیچیدہ , پیچیدہ , گھومنے والا , مڑاہوا
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به اردو
پیچیده
changamano, tata, mzunguko
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیچیده
karmaşık, spiral, bükülmüş
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیچیده
복잡한 , 나선형의 , 비틀어진
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به کره ای
پیچیده
複雑な , 螺旋の , ねじれた
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیچیده
מורכב , מסובך , מסובך , מורכב , ספירלי , מעוות
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به عبری
پیچیده
complesso, complicato, intricato, a spirale, contorto
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیچیده
rumit, spiral, terpelintir
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیچیده
ซับซ้อน , ซับซ้อน , เกลียว , บิดเบี้ยว
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیچیده
complex, ingewikkeld, spiraal, verwrongen
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به هلندی
پیچیده
जटिल , घुमावदार , मुड़ा हुआ
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ دَ / دِ)
پیچیده. ملتف. ملتفه. لفیف. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درپیچیده شدن، اندراج. تأشب. و رجوع به درپیچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
پیچیده: التفاف، پرپیچیده شدن. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناپیچیده. مقابل پیچیده، باز. پیچیده ناشده. بسته ناشده. نامضبوط
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیده
تصویر پاچیده
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپیچیده
تصویر نپیچیده
بسته ناشده، نامضبوط
فرهنگ لغت هوشیار