جدول جو
جدول جو

معنی پیچکیان - جستجوی لغت در جدول جو

پیچکیان
تیره ای از گیاهان که دارای ساقه های پیچیده و گل های پنج قسمتی و میوۀ کپسولی شکل هستند
فرهنگ فارسی عمید
پیچکیان
(چَ)
نام تیره گیاهانی دارای ساقهای پیچیده و گلهای پنج قسمتی و منظم با پرچمهای بر روی گلبرگها چسبیده با میوۀ کپسولی شکل شامل دو خانه یا بیشتر و در ساق و برگ لوله های دارای شیرابۀساده با اثر مسهلی. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 240)
لغت نامه دهخدا
پیچکیان
نام تیره گیاهانی دارای ساقهای پیچیده و گلهای پنج قسمتی و منظم با پرچمهایی بر روی گلبرگهای چسبیده و وبا میوه کبسولی شکل شامل دو خانه یا بیشتر و در ساق و برگ لوله هایی دارای شیرابه ساده بااثر مسهلی دارند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
پیچ و تاب خوردن، حلقه زدن، چرخیدن، پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر، درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تومانی به آذربایجان: حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: تومان پیشکین، درین تومان هفت شهرست: پیشکین و خیاو و انار و ارجاق و اهر و تکلفه و کلیبر، پیشکین از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب ک’ و عرض از خط استوار ’لزم’و در اول وراوی میخواندند چون پیشکین گرجی حاکم آنجا شد بدو معروف گشت، هوایش بعفونت مایل جهت آنکه شمالش را کوه سبلان مانع است و آبش از کوه سبلان می آید و غله و میوه بسیار باشد و اهل آنجا شافعی مذهب اند و بعضی حنفی و بعضی شیعه، حقوق دیوانیش پنجهزار و دویست دینارست، و ولایتش به اقطاع لشکر مقرر است کمابیش پنج تومان مقرری دارد، (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 82 و 83) و نیز رجوع به تاریخ غازان ص 88 و 96 شود، اما کلمه پیشکین محرف مشگین است، رجوع به مشگین (باختری و خاوری) در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام ملک عزالدین از شاهان سلجوقی موصل:
چرا پیشکین خواند او را سپهر
که هست از چنان خسروان پیش مهر
اگر پیشکین برنویسند راست
بود کی پشین حرف بر وی گواست،
(رجوع به عزالدین و رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 29 و 30 و 31 شود)
لغت نامه دهخدا
دهی جز دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در جنوب خاوری رودبار و 22 هزارگزی جنوب امام، کوهستانی، سردسیر، دارای 145 تن سکنه، آب آن از چشمه سار محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و لبنیات و پشم، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
در حال پیمودن، پیمای. پیمایندگان. (در ترکیب). رجوع به پیمای شود
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن،
جمع واژۀ پیرای، بمعنی پیراینده، پیرایندگان
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
جمع واژۀ پیکر. صور، صور فلکیه
لغت نامه دهخدا
شهری از خراسان که تا نیشابور سی وهشت فرسنگ مسافت دارد و تا هری سی فرسنگ. (نزهه القلوب ج 3 چ لیدن صص 177- 178)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
((دَ))
حلقه زدن، درنوردیدن، در هم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
التواءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
Meander, Wind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
errer, enrouler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
блуждать , наматывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
彷徨する , 巻く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
گھومنا , لپیٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
এদিক সেদিক ঘোরা , মুড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
kutangatanga, kuzungusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
dolanmak, sarmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
배회하다 , 감다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
टहलील करना , लपेटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
להסתובב , לַפֵּף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
schlängeln, wickeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
berjalan-jalan, menggulung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
เดินไปมา , ม้วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
dwalen, wikkelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
deambular, enrollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
deambular, enrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
漫步 , 卷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
błąkać się, owijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
блукати , намотувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
vagabondare, arrotolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی