- پیچاق
- ترکی کارد کارد: شب فراق خروس سحر نفس نکشید خوش آن زمان که سرش را ببرم از پیچاق. (فوقی یزدی)
معنی پیچاق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در حال پیچیدن، پیچنده
پیچنده پیچا پیچدار، پیچ و خم، چین (زلف) حلقه (گیسو) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری، بدست ماست. (نظیری)، پیچششکم روشذو سنطاریا: ظحیر نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد
پیچ و خم، پیچیدگی، پیچش
پیچاندن، پیچیده، در حال پیچیدن
مشوش، مضطرب، در حال پیچیدن
پیچیدگی، پیچ و خم بسیار
کارد، چاقو
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
پیچنده، پیچیده، در حال پیچیدن