جدول جو
جدول جو

معنی پیونیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیونیدنی
(پَ / پِ وَ دَ)
درخور پیونیدن. که تواند پیونیدن. که پیوند خورد. خورای پیوستن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
جامه، لباس، پوشاک، ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود، سزاوار پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیونیدن
تصویر پیونیدن
پیوند دادن، پیوند کردن، برای مثال درخت آسان توان از بن بریدن / ولکن باز نتوان پیونیدن (فخرالدین اسعد - لغتنامه - پیونیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوسیدن
تصویر پیوسیدن
بیوسیدن، امید داشتن، توقع داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
پیوند داشتن، خویشی داشتن، خویشاوندی، (صفت نسبی، منسوب به پیوند) در کشاورزی میوه ای که از درخت پیوند شده به دست آید، در پزشکی دارای پیوند مثلاً عضو پیوندی، در کشاورزی درختی که آن را پیوند زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
پیوستن، پیوند یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
شنیدنی. قابل استماع
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوسیدن. که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِوَ دَ / دِ)
پیوسته. متصل شده. پیوندخورده
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
پیوسیدن. (شعوری ج 1 ص 269)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ کَ دَ)
پیوند یافتن. متصل و پیوسته و مرتبط شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور بیوسیدن. مقابل نابیوسیدنی. رجوع به نابیوسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
بدرویش بخشید چندی درم
ز پوشیدنیها و از بیش و کم.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی و گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افکندنی هم پراکندنی.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی یا ز گستردنی
همه بی نیازیم و ازخوردنی.
فردوسی.
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار و نهان.
فردوسی.
فرستاد هر گونه ای خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
همه کار مردم نبودی ببرگ
که پوشیدنیشان همی بود برگ.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
هر آنچش ببایست از خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و افکندنی
ز گستردنی و پراکندنی.
فردوسی.
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهائی و بخشیدنی.
فردوسی.
از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ)
قابل پژوهیدن. سزاوار پژوهیدن. لایق پژوهیدن. که پژوهیدن آن ضروری است
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رِ کَ دَ)
بیوسیدن. چشم داشتن. امید داشتن:
نکند میل بی هنر به هنر
که پیوسد ز زهر طعم شکر.
عنصری.
رجوع به بیوسیدن شود، گمان و ظن بردن. (شعوری ج 1 ص 245) ، صاحب آنندراج بمعانی سخت سوده و نزدیک ریختن شدن و کردن و سودن و پژمرده شدن و آماسیدن آرد، اما این معانی در برهان قاطع نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که تواند پیچیدن. که بپیچد. که پیچیدن تواند، درخور پیچیدن:
بپیچم سر از هرچه پیچیدنی
بسیچم بکار بسیچیدنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ دَ)
پیوستن. پیوند کردن:
درخت آسان توان از بن بریدن
ولکن باز نتوان پیونیدن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که توان پویانید. که بپوییدن توان داشت. که توانش بپویه برد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسیدنی
تصویر پوسیدنی
در خور پوسیدن آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن امید داشتن: هر چه خواهند یابند و بهر چه پیوسند رسند، طمع داشتن: افتطعمون می پیوسید و طمع میدارید
فرهنگ لغت هوشیار
قابل پپیچیدن در خور پیچیدن: بپیچم سر از هر چه پیچیدنی بسیچم بکار بسیچیدنی. (نظامی)، آنکه تواند بپیچد که بپیچد
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند کردن (درخت و جز آن) : درخت آسان توان از بن بریدن ولکن باز نتوان پیونیدن 0 (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
لایق پوشیدن جامه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
پیوند دادن، پیوند یافتن پیوند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدنی
تصویر پژوهیدنی
که پژوهیدن آن ضروری است در خور پژوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشاک، جامه، رخت، لباس، ملبوس، نهفتنی، سر
فرهنگ واژه مترادف متضاد