جدول جو
جدول جو

معنی پیوسته - جستجوی لغت در جدول جو

پیوسته
به هم رسیده، به هم چسبیده، پیوندکرده شده، همیشه، دائم
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
پیوسته
متصل بهم بسته بلافصل ملحق لاحق مقابل گسسته گسیخته جنیانجکث قصبه تغزغزست... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است. توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی متصل برگزیده، دایم همیشه مدام همواره لاینقطع: کسی است که پیوسته با تو بود. از جان عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم. (حافظ)، خویش خویشاوند نزدیک قریب، جمع پیوستگان: کس فرستاد و عبدالملک و حبیب و مروان برادران یزید بن مهلب بودند همه بیاوردند و بند کردندو آن کسان نیز که پیوسته او بودند. ز پیوستگانم هزار و دویست کز ایشان کسیرابمن راز نیست. (شا. لغ)، مقرب ندیم، جمع پیوستگان: قصد این خاندان کرد و بر تخت محمود و مسعود و مودود بنشست چون شد و سرهنگ طغرل کش باو و پیوستگان او چه کرد، منظم برشته کشیده (جواهر) : او هنر دارد بایسته چو بایسته روان او سخن راند پیوسته چو پیوسته درر. (فرخی) -6 برشته نظم کشیده منظوم، یک لخت یک پارچه آنچه از اجزای وی بهم متصل باشد: نبینی ابر پیوسته بر آید چو باران زو ببارد بر گشاید. (ویس و رامین) -8 پیوند خورده پیوند شده: گهرشان بپیوند با یکدگر که پیوسته نیکوتر آید ببر. (گرشا. لغ) -9 (پیشاهنگی) فرهنگستان این کلمه رابمعنی اعضای دایم پیشاهنگی پذیرفته، جمع پیوستگان. یا پیوسته خون. خویش نسبی کسی که از تخمه و نژاد شخص باشد: چو پیوسته خون نباشد کسی نباید برو بودن ایمن بسی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته
((پِ وَ تَ یا تِ))
وصل شده، به هم بسته، مقرب، ندیم، همیشه، مدام
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
فرهنگ فارسی معین
پیوسته
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
پیوسته
دایماً، دمادم، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه
متضاد: ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت
متضاد: گسسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوسته
مستمرٌّ
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
پیوسته
Continuous, Unremitting
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیوسته
continu, ininterrompu
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیوسته
continuo, ininterrotto
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیوسته
مسلسل
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به اردو
پیوسته
постоянный , неослабляемый
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به روسی
پیوسته
kontinuierlich, unermüdlich
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیوسته
безперервний , невпинний
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیوسته
ciągły, nieprzerwalny
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیوسته
连续的 , 不间断的
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به چینی
پیوسته
ধারাবাহিক , অবিচলিত
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیوسته
continuo, incesante
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیوسته
endelevu, isiyokatizwa
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیوسته
sürekli, aralıksız
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیوسته
지속적인 , 끊임없는
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به کره ای
پیوسته
継続的な , 絶え間ない
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیوسته
מתמשך , בלתי פוסק
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به عبری
پیوسته
contínuo, ininterrupto
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیوسته
terus-menerus
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیوسته
ต่อเนื่อง , ต่อเนื่อง
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیوسته
continu, ononderbroken
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به هلندی
پیوسته
निरंतर
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فُ / فِ سُ دَ/ دِ)
نپیوسته. پیوسته نشده. منفصل. جدا، نامنتظم. گسسته. پراکنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
اتصال دادن، متصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخسته
تصویر پیخسته
لگد مال شده، لگد کوب شده، پامال
فرهنگ لغت هوشیار
لگد مال شده پی سپرده لگد کوب کوفته زیر پای: زبش کش بخاک اندرون گنج بود ازو خاک پیخسته را رنج بود. (عنصری) -2 کوبیده: ماهی گیران بزمستان سر و دستها را تا ببازوان بسیر کوفته همی آلایند تا ساقها بسته شود و بخاراز دست بیرون نیاید و چون بخار اندر پیخسته بماند گرم شود، درمانده عاجز بیچاره: بر رفتنیم اگر چه درین گنبد بیچاره ایم و بسته و پیخسته. (ناصر خسرو)، متعفن بد بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپیوسته
تصویر ناپیوسته
پیوسته نشده منفصل، نامنتظم گسسته جدا مقابل پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسته
تصویر پیلسته
عاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
ملحق شدن، اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا، گسسته، منفصل، منقطع
متضاد: پیوسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد