جدول جو
جدول جو

معنی پیوردک - جستجوی لغت در جدول جو

پیوردک
مرضی که پس از بهبود نسبی بازگشت نماید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
(دخترانه)
ارتباط، پیوسته بودن دو یا چند کس یا چیز به هم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
پیوند داشتن، خویشی داشتن، خویشاوندی، (صفت نسبی، منسوب به پیوند) در کشاورزی میوه ای که از درخت پیوند شده به دست آید، در پزشکی دارای پیوند مثلاً عضو پیوندی، در کشاورزی درختی که آن را پیوند زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
پروراندن، پرورش دادن، برای مثال مار را هر چند بهتر پروری / چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی - ۵۱۱)، یکی بچۀ گرگ می پرورید / چو پرورده شد خواجه بر هم درید (سعدی۱ - ۱۸۹)تربیت کردن، فربه ساختن، کنایه از آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
در پی چیزی گشتن، عمل پیگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
پروریده، پرورش یافته، پرورش داده شده، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
پیچیدج. پیچیدق. لوی. فیچیدق. و آن دردی است در شکم که عرب آنرا جساد گوید. (از تکملهالعین از تاج العروس). و من گمان میکنم که پیچیدک التواء امعاء است
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ گَ لَ / لِ اَ کَ دَ)
پروراندن. پروریدن. پرورانیدن. پرورش کردن. پرورش دادن.تنبیت. تربیت کردن. رب ّ. تربیت. (تاج المصادر بیهقی). ترشیح. (تاج المصادر). تأدیب. تعلیم کردن. آموختن. فرهنجیدن. بزرگ کردن. بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بود از این پیش همچنان سپریغ
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
شهید بلخی.
یوز را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
رودکی.
مار را هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
ابوشکور.
بر آن پرورد کش همی پروری
بیاید بهر راه کش آوری.
ابوشکور.
نورد بودم تا ورد من مورّد بود
به روی ورد مرا ترک من همی پرورد.
کسائی.
بداد و بدانش بدین وخرد
ورا پاک یزدان همی پرورد.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردۀ خویش را بشکری.
فردوسی.
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.
فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد وپروردۀ خویش کشت.
فردوسی.
همان را که پرورد در بر بناز
درافکند خیره بچاه نیاز.
فردوسی.
مرا کاش هرگز نپروردیم
چو پرورده بودی نیازردیم.
فردوسی.
کسی دشمن خویشتن پرورد
بگیتی درون نام بد گسترد.
فردوسی.
بپرورده بودم تنت را بناز
برخشنده روز و شبان دراز.
فردوسی.
بپرورد تا بر تنش بد رسید
وز آن بهر ماهوی نفرین سزید.
فردوسی.
گذشته سخن یاد دارد خرد
بدانش روان را همی پرورد.
فردوسی.
تو مر بیژن خرد را درکنار
بپرور نگهدارش از روزگار.
فردوسی.
بفرهنگ یازد کسی کش خرد
بود در سر و مردمی پرورد.
فردوسی.
بپروردشان از ره بدخوئی
بیاموختشان کژی و جادوئی.
فردوسی.
که با شاه نوشین بسر برده ام
ترانیز دربر بپرورده ام.
فردوسی.
ترا از دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
فردوسی.
پدر شاه و رستمش پرورده است
به نیکی مر او را برآورده است.
فردوسی.
چه گوئید گفتا که آزاده ای
بسختی همی پرورد زاده ای.
فردوسی.
بداند که چندان نداری خرد
که مغزت بدانش سخن پرورد.
فردوسی.
نگهدار تن باش و آن خرد
که جان رابدانش خرد پرورد.
فردوسی.
بپروردیم چون پدر در کنار
همی شادی آورد بختم ببار.
فردوسی.
کز آن گنج دیگر کسی برخورد
جهاندار دشمن چرا پرورد.
فردوسی.
خداوند هوش و روان و خرد
خردمند را داد او پرورد.
فردوسی.
به رنج و به سختی بپروردیم
بگفتار هرگز نیازردیم.
فردوسی.
و منجمان آنرا سالهاء تربیت نام کنند ای پروردن. (التفهیم).
رز مسکین بمهر چندین گاه
بچه پرورد در بر و پستان.
فرخی.
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی
نه بپروردنشان باشد باژیر همی.
منوچهری.
و این بوالقاسم کنیزک پروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله بازگشتی. (تاریخ بیهقی).
ویران شده دلها به می آبادان گردد
آباد بر آن دست که پروردش آباد.
ابوالمظفر جخج یا جمح (از فرهنگ اسدی).
چنان است پروردن از ناز تن
که دیوار زندان قوی داشتن.
اسدی.
همه درد تن در فزون خوردن است
درستیش به اندازه پروردن است.
اسدی.
جانت را با تن بپروردن قرین و راست دار
نیست عادل هر که رغبت زی تن تنها کند.
ناصرخسرو.
جان را بنکو سخن بپرور
زین بیش مگرد گرد دیوان.
ناصرخسرو.
و هرچه مؤمن بودندی جان پروردندی. (قصص الانبیاء ص 150). (سلطان محمود زن را) گفت پسر تو را قبول کردم من او را بپرورم تو دل از کار او فارغ دار. (نوروزنامه). دانه مادام که در پردۀ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه).
جز خط آن سیمین بدن کافزوده حسنش را ثمن
هرگز شنیدی کاهرمن مهر سلیمان پرورد.
خاقانی.
من آنم که اسبان شه پرورم
بخدمت در این مرغزار اندرم.
سعدی (بوستان).
بنعمت نبایست پروردنش
چو خواهی به بیداد خون خوردنش.
سعدی (بوستان).
نفس پروردن خلاف رای هر عاقل بود
طفل خرما دوست دارد صبر فرماید حکیم.
سعدی.
فرزند بنده ایست خدا را غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری.
سعدی.
درختی که پروردی آمد ببار
هم اکنون بدیدی برش در کنار.
(از تاریخ گیلان مرعشی).
، تغذیه کردن. غذا دادن. غذو. اغذاء. اطعام. خورانیدن:
بهر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاشه او را چه اندر خورد.
فردوسی.
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد.
فردوسی.
بخونش بپرورد بر سان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
می آن مایه باید که جان پرورد
نه چندان که یابد نکوهش خرد.
فردوسی.
نه گویا زبان ونه جویا خرد
ز خار و ز خاشاک تن پرورد.
فردوسی.
، حمایت کردن:
چنین پادشاهان که دین پرورند
ببازوی دین گوی دولت برند.
سعدی (بوستان).
علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن. (گلستان)، پرستش. پرستیدن.پرستش کردن:
بداداریت پروردن نیایدفهم یونانی.
سنائی (از جهانگیری).
، درعسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن داروئی یا میوه ای. اطراء. تطریه: آملۀ پرورده. هلیلۀ پرورده. زنجبیل پرورده: همه را کوفته و بیخته به آب غوره بپرورند چند بار به آب غوره تازه می کنند وباز خشک میکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آب پرورده با او یعنی (با برف) بهتر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)، نهادن. قرار دادن. مواضعه کردن: امیر حاجب جمال الدین... بخواندن او رفت بخوزستان باجازت اتابک خاصبک و با سلطان بپرورد که اول روزکه به همدان رسد خاصبک را بگیرد. (راحهالصدور).
- خرد پروردن، بکار بردن عقل و درایت.
، انشاء، تنشئه، انشاء، پروردن. (صراح اللغه). ابو، اباوه، پروردن. (تاج المصادر بیهقی) :
چنان کرد یزدان تن آدمی
که بردارد او سختی و خرمی
بر آن پرورد کش همی پروری
بیاید بهر راه کش آوری.
ابوشکور بلخی.
بدو گفت کای مرد روشن خرد
نبرده کسی کو خرد پرورد.
فردوسی.
که با فر و برزست و بخش و خرد
همی راستی را خرد پرورد.
فردوسی.
جز آنی که بر تو گمانی برد
جهاندیده ای کو خرد پرورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
پرورش یافته. تربیت یافته. تربیت کرده. مربّب. مربی. مرشّح. (مهذب الاسماء). ج، پروردگان:
همه کار گردنده چرخ این بود
ز پروردۀ خویش پرکین بود.
فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد و پروردۀ خویش کشت.
فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناسازگار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
نبینید کین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
که پروردۀ خویش را بشکری.
فردوسی.
چنین است کردار گردان سپهر
ببرّد زپروردۀ خویش مهر.
فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان.
فردوسی.
ز پرورده سیر آید این هفت گرد
شود بی گنه کشته چون یزدگرد.
فردوسی.
بدو گفت پروردۀ پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن.
فردوسی.
نمانم جهان را بفرزند تو
نه پرورده و خویش و پیوند تو.
فردوسی.
چو پروردۀ شهریاران بود
به رای افسر نامداران بود.
فردوسی.
که پروردۀ بت پرستان بدند
سراسیمه بر سان مستان بدند.
فردوسی.
ازیرا که پروردۀ پادشا
نباید که باشد جز از پارسا.
فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.
فردوسی.
سواری که پرورده باشد برزم
بداند همان نیز آئین بزم.
فردوسی.
پسر کو بنزدیک تو هست خوار
کنون هست پروردۀ کردگار.
فردوسی.
به رنج از کجا بازماند سپاه
که هستند پروردۀ پادشاه.
فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده باد
بدانش روان تو پرورده باد.
فردوسی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی.
یکی بچۀ گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
میازار پروردۀ خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن.
سعدی.
ندیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر.
سعدی (بوستان).
من بندۀ حضرت کریمم
پروردۀ نعمت قدیمم.
سعدی.
گفت ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. (گلستان).
چوب را آب فرو می نبرد حکمت چیست
شرم دارد ز جفاکردن پروردۀ خویش.
؟
- پرورده شدن، تربیت یافتن: پرورش یافتن. تربی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تربب. (زوزنی)
، مصطنع، سخته. پخته. نیک اندیشیده:
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چودانا یکی گوی و پرورده گوی.
سعدی.
، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغارده. بشکرپخته و آغشته. به تربیت نیکتر شده، مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک به خشکی. مربّب. مطرّا. مطرّاه. منقع. انداخته مانند: زنجبیل پرورده. آملۀ پرورده. اترج پرورده. بنفشۀ پرورده. زیتون پرورده. میگوی پرورده. هلیلۀ پرورده. وج پرورده: و آنجا که مادۀ بادها و بخارها بیشتر و غلیظتر باشد و مزاج گرم نباشد وج پرورده و ناپرورده خوردن و سفوف کردن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، و از گیلاس پرورده ظاهراً با جنس بهتر پیوند شده خواهند. و فروشندگان گیلاس، پرورده گیلاس است، فریاد کنند:
بزه کن کمان را و این تیر گز
بدین گونه پروردۀآب رز.
فردوسی.
، مسمّن. پرواری شده (مرغ و جز آن) :
نباید که آرند خوان بی بره
بره نیز پرورده باید سره.
فردوسی.
، پخته (؟). از پوست بدر کرده (؟) :
بدهی این گدای گرسنه را
بدل نان برنج پرورده.
سنائی.
- پرورده ها، انبجات، چون بنفشه و جز آن. (مهذب الاسماء).
- دست پرورده، دست آموز.
- نمک پرورده، اصطناع و انعام و احسان دیده. ج، پروردگان، تربیت یافتگان:
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد و ز پاک دل بردگان.
فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در عبارتی از دیوان البسه ظاهراً نام نوعی پارچه است و نیز ممکن است کلمه در معنای اصلی بکار رفته باشد: قرعۀ مسواک بینداختند. رمال خشتکی از جامۀ ماوی بعوض پیروزک سبز برداشت. نظام قاری (دیوان البسه ص 140)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
در زبان پهلوی بمعنی پیک است (!). (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 263)
لغت نامه دهخدا
(پُرْ یُرْدْ)
پریورت. رجوع به پریورت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام یکی از دههای لاریجان است. (سفرنامۀ رابینو ص 114 انگلیسی و 154 بخش فارسی)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
شهری به اتازونی (ایلینویز). دارای 105000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به ابیورد از شهرهای خراسان. (انساب سمعانی). و رجوع به ابیوردی شود
لغت نامه دهخدا
پروردن تغذیه، در ترکیب بجای (پرورده) آید: سایه پرورد غم پرورد ناز پرورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسرک
تصویر پیسرک
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
آنک دلی پیر دارد مجرب و عاقل مانند پیر: باش باعشاق چون گل درجوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
نزدیک نسبی، قوم، خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بگنجد (بج لثه) از بیماری ها دهان و دندان بیمار نسوج اطراف طوق و ریشه دندان که بیشتر با تحلیل لانه دندان و لثه و خروج چرک از پای دندان همراه است و در بعضی حالت جریان چرک وجود ندارد. این حالت آنرا پیوره خشک نامند. در اکثر موارد این مرض بااحتقان شدید لثه و خارش و سوزش همراه است و بندهای دندان نیز انسجام و استحکام خود را از دست میدهد بطوریکه دندان در داخل لانه اش شل میشود و تکان میخورد. در حالاتی که لثه محتقن باشد در موقع شستن دندانها از لثه خون جاری میگردد. پیدایش این مرض بواسطه چندین علت است: یکی عدم تعادل هورمونهای داخلی سوم نتیجه بعضی امراض عفونی عمومی از قبیل سیفیلیس و سل و حصبه چهارم حمله موضعی برخی میکربها (از قبیل استرپتوکوک و استافیلوکوک و کلی باسیل و غیره) بنسوج اطراف دندان و مخاط دهان پنجم عدم تطابق صحیح دندانها و طرز تغذیه و عادت بیک طرف جویدن غذا و نشستن مرتب دندانهااز عوامل مهم ایجاد این مرض است و همچنین جنس و نژاد و سن در ایجاد آن موثر است
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستگی: ... ایرا که میان چهار امهات فرجه نیفتاده است از بهر پیوندش و مشارکت که میان هر یکی افتاده است
فرهنگ لغت هوشیار
در عسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن دارویی یا میوه ای آماده کردن اطراء تطریه: (همه را کوفته و بیخته باب غوره بپرورند) (ذخیره خوارزمشاهی)، پرورده شدن تربیت یافتن، حمایت کردن، پرستش کردن پرستیدن، نهادن قرار دادن مواضعه کردن، آموختن تع
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
((پَ وَ دَ))
پروراندن، در عسل یا شکر و مانند آن پختن، آموختن، تعلیم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
((پَ وَ دِ))
پرورش یافته، چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن، پروریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسورد
تصویر پسورد
گذرواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
رابطه، وصل، ارتباط، ربط، لینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
تربیت شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
اکسپلراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیوریک
تصویر تیوریک
دیدمانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
مرضی که پس از بهبود نسبی بازگشت نماید
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری که پس از بهبود، بیماری اش باز گشته باشد، از پا افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا کردن، بیدار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی