جدول جو
جدول جو

معنی پیوذ - جستجوی لغت در جدول جو

پیوذ
یکی از انهاری که از ’بند’ در هندوستان منشعب شود، (ماللهند بیرونی ص 273)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوس
تصویر پیوس
پیوسیدن، امید، انتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوگ
تصویر پیوگ
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوگ، گلین، نوعروس، ویوگ، عروسه، بیوک، تازه عروس، بیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیو
تصویر پیو
پیوک، نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته ، بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
نام یکی از سبت رشین (بنات النعش) نزد هندوان قدیم. (ماللهند بیرونی ص 197)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کلوخ که پارچه های گل خشک شده باشد. (برهان). کلوخ. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(پِ یو)
مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضاء آدمی برآید. (برهان). مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضای آدمی برمی آید مانند رگی سپید و درد شدید دارد و در بلاد لارستان پارس و بلخ بسیار واقع میشود. (انجمن آرا). پیوک. نارو. (جهانگیری). نام مرض رشته است در تداول مردم فارس و بالاخص مردم لار. رجوع به لغت محلی شوشتر و رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
پده، قاو، قو، خف:
گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد
بی پوذ ز گوگرد زبانه زند آتش،
منجیک ترمذی،
رجوع به پود شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام نهری در جهت شمالی قره طاغ و آن ابتدا بطرف شمال غربی رود و سپس بسوی شمال جریان یابد و در هرسک از طرف فوقانی فوجه برود خانه صاوه ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی متشکل از وادی نهر پیوه و آن سابقاً تابع سنجاق هرسک بوده. مساحت سطحش به 812 هزار گز بالغ گردد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بید. جانورو کرمی که پارچه را تباه سازد. (شعوری ج 2 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده هزار بود بزبان پهلوی. تلفظی از بیور است. رجوع به بیور شود:
سپه بود پیور سوی کارزار
که پیور بود در عدد ده هزار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
انتظار، امید، پیوز، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیوس:
با عقل کار دیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس
گفتم ز جور اوست که ارباب فضل را
عمر عزیز میرود اندر سر پیوس،
ابن یمین،
، طمع، توقع، (برهان)،
- به پیوسی، توقع، طمع:
به پیوسی از جهان دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری،
انوری،
افسوس که دور به پیوسی بگذشت
وین عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد
صد کاسه بنانی چوعروسی بگذشت،
(از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
رشته، عرق مدینی، عرق مدنی، پیو، نارو
لغت نامه دهخدا
افیون، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، اپیون، هپیون، (ناصرخسرو) :
تلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باپیون،
رودکی،
اما می پندارم کلمه درین شاهد آپیون باشد نه پیون، رجوع به آپیون و ابیون و اپیون و افیون شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال ایزه، کوهستانی گرمسیر، دارای 140 تن سکنه، آب آن از چشمه کرم، محصول آنجا گندم و جو، شغل اهالی آن زراعت وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیوگ
تصویر پیوگ
عروس. پیوگان: عروس پیوگ
فرهنگ لغت هوشیار
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوس
تصویر پیوس
انتظار، امید، طمع، توقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیو
تصویر پیو
پاره گل خشک شده، کلوخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو، رشته
فرهنگ فارسی معین
پیوند، اتصال نهالی به نهال دیگر، مثل مانند
فرهنگ گویش مازندرانی
کنترل دوباره
فرهنگ گویش مازندرانی