جدول جو
جدول جو

معنی پینمه - جستجوی لغت در جدول جو

پینمه
خشتک، دو و اطراف آلت تناسلی، کمر به پایین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ینمه
تصویر ینمه
گیاهی با ساقۀ کوتاه، گل های زرد و برگ های زرد شبیه برگ کاسنی که برای معالجۀ جراحت به کار می رفت، منبل دارو
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از افراد طایفه ای سیاه پوست از مردم افریقا که بیشتر در قسمت های شمالی کنگو در اعماق جنگل ها زندگی می کنند و قد آن ها کمتر از یک مترونیم است و لب های کلفت، بدن کم مو و سر پرموی پشم مانند دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه
تصویر پینه
تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند، وصله، آن قسمت از پوست، به ویژه در کف دست و پا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد، ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار
پینه بستن: ستبر شدن پوست، به ویژه در کف دست و پا، در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار
پینه زدن: پینه بستن، دوختن تکه ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره شده، وصله کردن
پینه کردن: ستبر شدن پوست، به ویژه در کف دست و پا، در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ مَ)
آواز نرم و خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آواز خفی که به فهم نیاید. آواز پنهان. (مهذب الاسماء). باژ: آنگاه که قیس بن نسیبه درک صحبت رسول کرد و به قوم خود بنوسلیم بازگشت گفت: قد سمعت ترجمه الروم و هینمه فارس و اشعار العرب و کهانه الکاهن و... فما یشبه کلام محمد شیئاً من کلامهم. (طبقات ابن سعد در باب وفد سلیم جزء ثانی ص 71 چ قاهره سال 1358) ، تره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
رقعه. وصله. درپی. پاره. ثفنه. لدام. پیوند جامه. رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه. دژنگ. باز افکن. پرگاله. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و آنرا بعربی وصله گویند که سبب وصل دو پارچۀ شکافته گردد و این در اصل پی نه بوده است بفتح بای پارسی و کسر نون یعنی چیزی که در پی چیزی می نهاده اند و آنرا در پی نیز گویند: و پیاده در بازار رفتندی و پیراهن ها از پنبه و پینۀ درشت بر آن دوخته تا نیمۀ ساق (تجارب السلف) ، شوغ. شغه. شغ. شوخ. سرو. کبره. کوره. ستبری که در پوست دست یا پای از کار یا رفتن پدید آید. ستبری که از کار و نشستن و رفتن در کف دست و پای و زانو و غیره پدید آید. کلفتی پوست دست و پا. برآمدگی سخت که بر پای و دست از بسیاری کار و بر پیشانی از کثرت سجده پیدا شود. پوست دست و پا و اعضا که بسبب کار کردن سخت و سطبر شده باشد. (برهان). جزئی از پوست که برتن سخت شده باشد از کار کردن. پوست دست و زانو و کف پا و پاشنۀ پا که بواسطۀ کار کردن سطبر و سخت شود یا شکافته شود (آنندراج). صلابتی که بر زانوی شتر از بسیاری سودن بر زمین و بر پیشانی عباد از کثرت سجود و امثال آن پدید آید. قسمتی از بشره که بعلت بسیار سائیده شدن ستبر شود و بعضی زاهدان ریائی با قاشق چوبی داغ کرده که مدتی گاه و بیگاه بر پیشانی نهند پینۀ عملی و مصنوع در آن پیدا آرند و بمریدان چنان نمایند که از اثر کثرت سجده است. شوخ بسته بر مساجد سبعۀ آدمی و بر سینه و زانوی شتر و امثال آن. ثفنه، پینۀ زانو. (دهار) ، پین. در اصطلاح بنائی، مقداری به اندازۀ کلفتی یک آجر از زمین. رجوع به پین شود
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ / مِ)
گیاهی که در نیک شدن زخمها به کار برند. (ناظم الاطباء). به لغت اهل مغرب گیاهی باشد که به جهت نیک شدن زخمها به کار برند. (برهان) (آنندراج). نباتی است که به شیرازی سنبل دارو خوانند و در جراحتهاو زخمهای تازه مستعمل کنند. (اختیارات بدیعی). نباتی است شبیه به خندریلی و برگش از برگ کاسنی کوچکتر وساقش زیاده بر شبری و گلش زرد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است سپید با برگی ازغب و برگ آن میانۀ برگ بارتنگ بری و برگ اذن الغزاله باشد لیکن کوچکتر از اذن الغزاله است و از میان برگها ساقی روید به درازی یک بدست و بزرگتر به ستبری دوکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
یکی ینم. ینمه. (منتهی الارب). واحد ینم یعنی یک دانه اسفرزه. (ناظم الاطباء). رجوع یه ینم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیگمه
تصویر پیگمه
مردی که بسیار قد او کوتاه است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی زینتی از تیره مرکبان جزو گونه های سینره. گلهایش کاملا شبیه سینره است منتهی قدری کوچکتر و برگهایش نیز دراز تر (بیضوی شکل) و تقریبا بدون بریدگی است ارنیکا ارنیکای کوهی خانق الفهد ارنیکای جبلیه تنباکوی کوهی داغ توتونی داغ کسترسی اوکوز گوزو دخان الفوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه
تصویر پینه
وصله، رقعه، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه
تصویر پینه
((نِ))
تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شده جامه دوزند، پوست کلفت و ضخیم شده کف دست در اثر کار زیاد
فرهنگ فارسی معین
بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وصله، پوست ضخیم شده ی دست و پا بر اثر کار طاقت فرسا، اجزای
فرهنگ گویش مازندرانی