رقعه. وصله. درپی. پاره. ثفنه. لدام. پیوند جامه. رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه. دژنگ. باز افکن. پرگاله. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و آنرا بعربی وصله گویند که سبب وصل دو پارچۀ شکافته گردد و این در اصل پی نه بوده است بفتح بای پارسی و کسر نون یعنی چیزی که در پی چیزی می نهاده اند و آنرا در پی نیز گویند: و پیاده در بازار رفتندی و پیراهن ها از پنبه و پینۀ درشت بر آن دوخته تا نیمۀ ساق (تجارب السلف) ، شوغ. شغه. شغ. شوخ. سرو. کبره. کوره. ستبری که در پوست دست یا پای از کار یا رفتن پدید آید. ستبری که از کار و نشستن و رفتن در کف دست و پای و زانو و غیره پدید آید. کلفتی پوست دست و پا. برآمدگی سخت که بر پای و دست از بسیاری کار و بر پیشانی از کثرت سجده پیدا شود. پوست دست و پا و اعضا که بسبب کار کردن سخت و سطبر شده باشد. (برهان). جزئی از پوست که برتن سخت شده باشد از کار کردن. پوست دست و زانو و کف پا و پاشنۀ پا که بواسطۀ کار کردن سطبر و سخت شود یا شکافته شود (آنندراج). صلابتی که بر زانوی شتر از بسیاری سودن بر زمین و بر پیشانی عباد از کثرت سجود و امثال آن پدید آید. قسمتی از بشره که بعلت بسیار سائیده شدن ستبر شود و بعضی زاهدان ریائی با قاشق چوبی داغ کرده که مدتی گاه و بیگاه بر پیشانی نهند پینۀ عملی و مصنوع در آن پیدا آرند و بمریدان چنان نمایند که از اثر کثرت سجده است. شوخ بسته بر مساجد سبعۀ آدمی و بر سینه و زانوی شتر و امثال آن. ثفنه، پینۀ زانو. (دهار) ، پین. در اصطلاح بنائی، مقداری به اندازۀ کلفتی یک آجر از زمین. رجوع به پین شود