جدول جو
جدول جو

معنی پیندیک - جستجوی لغت در جدول جو

پیندیک
ناخنک، وصله، اندک، نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرندک
تصویر پرندک
(دخترانه)
پشته، کوه کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاردیک
تصویر پاردیک
(پسرانه)
نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندیس
تصویر پرندیس
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
پیوند داشتن، خویشی داشتن، خویشاوندی، (صفت نسبی، منسوب به پیوند) در کشاورزی میوه ای که از درخت پیوند شده به دست آید، در پزشکی دارای پیوند مثلاً عضو پیوندی، در کشاورزی درختی که آن را پیوند زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
چیزی که از حریر دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
بلندین، پیرامون در، چهارچوب در خانه، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
نیشگون، یخ گیر، رجوع به یخ گیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 15هزارگزی جنوب درمیان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 104 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
دهی جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان با 896 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و زه آب و رود خانه محلی. محصول آن غلات و بنشن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیچیدج. پیچیدق. لوی. فیچیدق. و آن دردی است در شکم که عرب آنرا جساد گوید. (از تکملهالعین از تاج العروس). و من گمان میکنم که پیچیدک التواء امعاء است
لغت نامه دهخدا
پینداروس، یکی از بزرگترین شعرای یونان باستان است، در 520 قبل از میلاد در شهر تیبه تولد یافته و در441 قبل از میلاد در گذشته است، غزلیات، قصائد، مراثی و انواع دیگری از اشعار دارد، وی مظهر لطف و حمایت هیرون پادشاه سیراکوز (سرقسطه) و اسکندر پادشاه مقدونیه و دیگر اکابر و اعاظم عصر خود واقع شده است نه تنها آتنی ها بلکه جماهیر دیگر یونان وی را احترام بسیار می کرده اند تا آنجا که در زمان حیات مجسمۀ ویرا در تیبه نصب نموده اند و هنگام وفات امتیازات زیادی درباره خانوادۀ او قائل شده اند و وقتی که به امر اسکندر کبیر به تخریب تیبه اقدام کردند توصیۀ مخصوص به محافظت خانه پیندار شده بود، از تمام اشعارش فقط45 غزل باقی مانده که به کرات طبع و نشر شده و به السنۀ اروپایی ترجمه گشته است، (قاموس الاعلام ترکی)، پیندار بزرگترین شاعر غزل سرای یونان، وی در 521 قبل از میلادتولد یافت و برخی از مورخین معتقدند که تا حدود 440قبل از میلاد از حیات بهره مند بوده است، پینداروس به واسطۀدلکش و بلند بودن اشعار شهرت بسیار یافت، چنان که جباران و سلاطین بسیاری از بلاد و نواحی یونان او را بدربار خویش می خواندند و می نواختند، شهر تب در زمان حیات پینداروس او را مجسمه ای ساخت و تا یک قرن پس از مرگ وی خانه اش را به نهایت دقت و احترام نگه داشتند و یونانیان بر خانوادۀ وی تا دیرزمان بدیدۀ احترام می نگریستند، پینداروس را آثار فراوانی بوده است که جز برخی از آن جمله اکنون در دست نیست، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 468)، و نیز رجوع به پندار شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
قصبه ای است در ایالت روال پیندی (راول پیندی) از خطۀ پنجاب پاکستان در دامنۀ کوه خان مراد. کنار نهر سیل. دارای کارخانه های منسوجات و صابون پزی. نوعی از اسب نیز در آن حدود تربیت میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم منتهای جنوبی هندوستان و در قرون وسطی بدانجا دولت بزرگی بود، در قرن ششم و هفتم و هشتم هجری این مملکت را به دفعات آل سبکتکین و سایر دول اسلامیه ضبط و تسخیر کردند
لغت نامه دهخدا
(یُ)
در اساطیر یونانی پادشاه آتن، پسر سک رپس و لیک پسر اوست که سرزمین لیکیه بدو منسوب است. رجوع به ایران باستان ج 1 صفحۀ 741 شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
در اساطیر یونانی پادشاه داستانی آتن، پدر ارکته و پرکنه و فیل مل
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
پیرامن در باشد. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). پیرامون و چوب بالائین در خانه باشد و بعضی چهارچوب در خانه را هم گفته اند. (آنندراج) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در پلندین.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
هرچیز که از حریر سازند. (برهان). هرچه از پرند سازند. آنچه از پرند دوزند. (فرهنگ رشیدی). پرندینه:
ز هر سو بی اندازه در وی بجوش
بتان پرندین بر حله پوش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ)
نام نوعی از خربزه باشد که عربان بطیخ گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
چارچوب در آستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
آنچه از پرند درست کنند هر چه از حریر سازند پرندینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ دِ))
آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ))
ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
پرندوش، پریشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
رم کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
ذره کم، اندک، کوچک، نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار سیاه و تیره
فرهنگ گویش مازندرانی
شیر ترشیده که به صورت پنیر در آید
فرهنگ گویش مازندرانی
وصله
فرهنگ گویش مازندرانی