- پیموده
- با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
معنی پیموده - جستجوی لغت در جدول جو
- پیموده
- اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
- پیموده ((پِ دِ))
- اندازه گیری شده، طی کرده، سپرده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اندازه ناگرفته، نامحدود نامشخص: (زمان از دهر بحرکات فلک پیموده است که نام آن روزوشب وماه وسال و جزآنست و دهر زمان ناپیموده که مرا و را آغاز و انجام نیست. {مقابل پیموده
فرموده
ذرع کردن، اندازه گرفتن با گز و ذراع، راه رفتن
پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
گذشتن سپری شدن: پیموده شد از گنبد بر من چهل و دو جویای خرد گشت مرا نفس سخنور. (ناصرخسرو)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
در اوستا لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله داستانی
باتجربه
باطل، بیفایده، عبث
پهن شده کوفته شده پراکنده
کوفته شده با پایا با ضربه پهن گشته له شده
بیابان فراخ بر جایی همیشگی دیرند
ماژول، مقیاس
بی فایده، بی سبب، باطله، عبث
شربتی که با یخ یا برف و رشته نشاسته یا سیب رنده کرده درست کنند
مجرب، ممتحن، سنجیده
آرایش
افسرده غمناک اندوهگین، پلاسیده خشک شده خوشیده، بی طراوت بی رونق: (گیاهان ز خشک و ز تر بر گزید ز پژمرده و هر چه رخشنده دید) (فردوسی)
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
فیروزه، سنگهای قیمتی بزرگ که از معدن بدست بیاید
لگد کوب شده پایمال: بس مور کو ببردن نان ریزه ای ز راه پی سوده کسان شود و جان زیان کند. (خاقانی)، اراده کردن مشتاق
پی بریده معقور (اسب و مانند آن) : خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا. (سوزنی)
بیهودن، نیم سوخته گشتن به آتش
در خور پیمودن، آنچه بکیل در آید مانند گندم و جو، آنچه قابل نوشیدن باشد مانند شراب عرق و جز آن
حالت و کیفیت پیموده
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند
گفته شده، حکم، دستور، امر
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته
ناحق، باطل، یاوه، بی فایده، عبث