جدول جو
جدول جو

معنی پیمبری - جستجوی لغت در جدول جو

پیمبری(پَ یَ / یُ بَ)
عمل پیمبر. پیغامبری. رسالت:
او را پیمبری دگران را مشعبدی است
هرگز مشعبدی نبود چون پیمبری.
ادیب صابر.
هر چار چار حدّ بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
دو گهر دان پیمبری و کرم
زاده از کان کاینات به هم.
خاقانی.
گرچه محمد پیمبری بعرب یافت
صبح کمالش ز حد شام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پیمبری
پیام آوری خبر بری رسالت، پیغمبری نبوت رسالت: گر چه محمد پیمبری بعرب یافت صبح کمالش ز حد شام برآمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
تعقیب، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
پیغامبر، پیامبر، پیمبر، رسول، نبی، نبی اللّٰه، وخشور، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
پیغمبر اولوالعزم: پیامبری که تابع پیغمبر دیگر نباشد. پیغمبران اولوالعزم پنج تن بوده اند مثلاً نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد که آخرین پیغمبران است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمبر
تصویر پیمبر
پیغمبر، رسول، نبی اللّٰه، پیغامبر، نبی، وخشور، پیامبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
کارمندی که استخدام او با قرارداد باشد، قراردادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
پیش بردن، به انجام رساندن کاری با کامیابی و پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیمری
تصویر پلیمری
اجسامی که از اجتماع چند مولکول در یک مولکول تشکیل یافته باشند
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در پای منبر می ایستد و درحالی که روضه خوان بالای منبر است اشعاری می خواند، کنایه از اشعاری که پامنبری می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ غَ بَ)
عمل پیغمبر. نبوت. نباوه. (منتهی الارب). رسالت. پیغامبری. پیامبری. پیمبری:
نشست اندرایران به پیغمبری
بکاری چنان یافه و سرسری.
دقیقی.
یکی پیر پیش آمدش سرسری
بایران بدعوی پیغمبری.
دقیقی.
بزابلستان شد به پیغمبری.
که نفرین کند بر بت آزری.
دقیقی.
که نپسندد او را (زرتشت را) به پیغمبری.
سر اندر نیارد بفرمانبری.
دقیقی.
ز چین نزد شاپور شد بارخواست
به پیغمبری شاه را یارخواست.
فردوسی.
چنان دان که شاهی و پیغمبری
دو گوهر بود در یک انگشتری.
فردوسی.
ببرد (محمد ’ص’) از همه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری.
اسدی.
سر علمها علم دین ست کان
مثل میوۀ باغ پیغمبری ست.
ناصرخسرو.
بلی این و آن هر دو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.
ناصرخسرو.
عدل کن زآنکه در ولایت دل
در پیغمبری زند عادل.
سنائی.
سر ز هوا تافتن از سروری ست
ترک هوا قوت پیغمبری ست.
نظامی.
شنیدم که مانی بصورتگری
ز ری سوی چین شد به پیغمبری.
نظامی.
چندین هزار سکه به پیغمبری زدند
اول بنام آدم و خاتم بمصطفی.
سعدی.
، فرستادگی. پیام آوری. قاصدی:
هماناکز ایران یکی لشکری.
سوی ما بیامد به پیغمبری.
فردوسی.
کزین پس بیائی به پیغمبری
ترا خاک داند که اسکندری.
فردوسی.
چو آن پاسخ نامه گشت اسپری
زنی بود گویا به پیغمبری.
فردوسی.
شوم پیش دژبان به پیغمبری
نمایم بدو مهر و انگشتری.
فردوسی.
به پیغمبری رنج بردم بسی
نپرسید از این باره از من کسی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
عمل پیامبر. پیغمبری. وخشوری. رسالت. پیام گزاری
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. (آنندراج). پیغمبر. رسول. پیغام برنده. فرستاده. که پیغام برد. خبر برنده:
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخلۀ کلیم پیمبر شد.
منجیک.
پیمبر تویی هم تو پیل (ببر) دلیر
بهر کینه گه بر سرافراز شیر.
فردوسی.
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی داشت از باد و از خاک راز.
فردوسی.
پیمبر به اندیشه باریک بود
بیامد بشهری که تاریک بود.
فردوسی.
چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام.
فردوسی.
، فرستادۀ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی:
پیمبر (خضر) سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
فردوسی.
پیمبر فرستاد زی او خدای
مهانش همه پیش بودند پای.
فردوسی.
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
منوچهری.
شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
چنان دان که هود اندر آن روزگار
پیمبر بد از داور کردگار.
اسدی.
جمله مقرند این خران که خداوند
از پس احمد پیمبری نفرستاد.
ناصرخسرو.
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
هر فروتر به بزرگیست عزیز
هر پیمبر بخدا محترم است.
خاقانی.
به ر عیت ملک همان انداخت
که به امت پیمبر اندازد.
خاقانی.
کانجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را.
خاقانی.
چنان داد فرمان در آن راه نو
که خضر پیمبر بود پیشرو.
نظامی.
ترا چندین پیمبر کرد آگاه
که خواهد بود کاری سخت در راه.
عطار (اسرارنامه).
- امثال:
طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمه پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب).
،
{{اسم خاص}} پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص) :
اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
ناصرخسرو.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش.
ناصرخسرو.
وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ
خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب.
ناصرخسرو.
از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا.
ناصرخسرو.
ز پیری بر نجست هر کس مگرمن
که از وی رسیدم به آل پیمبر.
ناصرخسرو.
آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب بهنگام هجرتش.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات
گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟
ناصرخسرو.
آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر
وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش.
ناصرخسرو.
ای ناصردین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
سوزنی.
چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم
چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب.
ادیب صابر.
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن.
سنائی.
آن خدیجه ست کز ارادت عقل
مال و جان بر پیمبر افشانده ست.
خاقانی.
دید پیمبر نه بچشمی دگر
بلکه بچشم سر این چشم سر.
نظامی.
قول پیمبر بکار بند و میازار
خاطرمور ضعیف و پشۀ لاغر.
بهار (از فرهنگ ضیاء).
- پیغمبر تازی، محمد بن عبداﷲ (ص).
- پیغمبر مختار،محمد بن عبداﷲ (ص)
لغت نامه دهخدا
آنست که قمر بچهارم برج باشد از برج آفتاب و درجات قمر چند درجات او. و اینرا تربیع اول خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
قرار دادی
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمائی
تصویر پیمائی
عمل پیماینده، آسمان پیمائی، باد پیمائی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه واسطه ابلاغ (کتبی یا شفاهی) باشد رسول پیام آور، قاصد پیک برید، پیغمر پیغامبر وخشور نبی رسول: و درود بر پیامبر گزیده محمد مصطفی و بر اهل بیت و یاران وی. (دانشنامه. منطق 1)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیغامبر. ابلاغ پیغام رسالت رساندن پیام، ابلاغ پیغام خدای بخلق نبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
رسول، نبی، فرستاده خدا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در پای منبر میایستد و در حالی که روزه خوای بالای منبر است اشعاری میخواند
فرهنگ لغت هوشیار
پیام آوری قاصدی رسالت: پیغمبری رنج بردم بسی نپرسید ازین باره از من کسی. (شا. بخ 1487: 6)، نبوت رسالت پیغامبری: مگر خواب را بیهده نشمری یکی بهره دانش ز پیغمبری. (شا. بخ 2367: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
رسالت، پیغمبری، پیامگزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماری
تصویر تیماری
اندوهگینی، گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمبر
تصویر پیمبر
رسول، پیغام آور، فرستاده، پیغام برتده از جانب خدا یا مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
ناتندرستی ناخوشی مرض
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ بَ))
کسی که در پایین منبر با خواندن اشعار مذهبی و مرثیه خوانی به روضه خوان اصلی کمک می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبر
تصویر پیامبر
((پَ بَ))
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا، پیغامبر، پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
((پِ))
کارمندی که استخدام رسمی نباشد، قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
((پِ غَ بَ))
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا، پیغامبر، پیامبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
پیام آوری، قاصدی، نبوت، رسالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی برد
تصویر پی برد
اکتشاف، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
رسالت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیغامبری، پیغمبری، رسالت، نبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیامبری، رسالت، نبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند از حال صلاح به فساد مبدل شد، دلیل کند بر نجسی و ادباری. اگر به خلاف این بیند، دلیل شود بر سعد و اقبال دین و دنیای وی. جابر مغربی
اگر دید که او پیغمبری شد از جمله پیغمبران و خلق را به خدا می خواند و راه توحید همی نمود، دلیل که نخست به محنت و بلا گرفتار شود و بعد از آن بر دشمنان ظفر یابد. اگر دید زاهد و مصلح شد، همین دلیل کند، لکن محنت و بلای وی در دنیا کمتر از آن بود. اگر دید که او محتشم و توانگر شد، نعمت دنیا بر وی فراخ شود، اما دین او تباه گردد. حضرت دانیال
اگر بیند نام وی متغیر شد، چنانکه او را به نام نیک خواندند، چون محمد و محمود وسعید و صالح و علی و مثل این، دلیل بود که او را به ذکر خیر و نیکی یاد سازند. اگر به خلاف این دید، مردمان وی را به شر و بدی یاد کنند. اگر بیند او پادشاه یا امیر یا قاضی شد، دلیل که در شغل خویش عدل و انصاف نگاه دارد. اگر به خلاف این بیند، دلیل شر و بدی بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب