جدول جو
جدول جو

معنی پیلگون - جستجوی لغت در جدول جو

پیلگون
برنگ فیل، همانند فیل از گرانی و تناوری، چون پیل بجثه
لغت نامه دهخدا
پیلگون
برنگ پیل بلون فیل، مانند فیل از گرانی و تناوری دارای جثه فیل
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
فرهنگ لغت هوشیار
پیلگون
به رنگ پیل، خاکستری، مانند فیل از بزرگی و سنگینی
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
(دخترانه)
نیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
عدی معادل هزارهزار، دو کرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل گوش
تصویر پیل گوش
گل زنبق، سوسن، برای مثال بر پیل گوش قطرۀ باران نگاه کن / چون اشک چشم عاشق گریان همی شده (کسائی - ۳۳)آنکه گوش های پهن مانند گوش فیل دارد، برای مثال از آن پیل گوشان برآورد جوش / به هر گوشه زایشان سرافکند و گوش (اسدی - ۱۷۱) آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلغوش
تصویر پیلغوش
گل زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید، برای مثال چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرین گوشوار از خوب گوش (رودکی - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
کبودرنگ، به رنگ نیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلوان، برای مثال دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانه ای در خورد پیل (سعدی - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوان
تصویر پیلوان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلگوش
تصویر فیلگوش
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاون
تصویر پالاون
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل ۱۰۹، میلیارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ وَ)
نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشۀ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261)
لغت نامه دهخدا
به رنگ نیل، کبود، لاجوردی، آسمانگون، (ناظم الاطباء)، آبی تند، آبی سیر، ادکن، نیل فام، نیل رنگ:
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین هم به کردار دریای خون،
فردوسی،
بپوشید پس جامۀ نیلگون
همان نیلگون غرق گشته به خون،
فردوسی،
سپیده چو بر چرخ لشکر کشید
شب نیلگون دامن اندرکشید،
فردوسی،
برآمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بی دلان شیدا،
فرخی،
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او،
منوچهری،
شاخ بنفشه باز چو زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان،
اسدی،
در او شش ستون خیمۀ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون،
اسدی،
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون،
اسدی،
باقی است روح کردۀ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کردۀ این نیلگون رحاست،
ناصرخسرو،
خود چنین برشد بلند از ذات خویش
خیر خیر این نیلگون بی در کلات،
ناصرخسرو،
چیزی همی عجب تر از این در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره،
ناصرخسرو،
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا،
خاقانی،
چون سیب نخلبند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکه این نیلگون خیام،
خاقانی،
بنفشه نیلگون و لاله دلسوز
نقاب گل ربوده باد نوروز،
نظامی،
شب و روز ازین پردۀ نیلگون
بسی بازی چابک آرد برون،
نظامی،
ز بس پیل کآمد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون،
نظامی،
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فرودوختند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 267)،
- نیلگون پرده، نیلگون وطا، کنایه از آسمان است:
در آن ماند کاین پردۀ نیلگون
چه بازی شب از پرده آرد برون،
نظامی،
- نیلگون پرده ها، کنایه از آسمان ها است، (انجمن آرا) (برهان قاطع)،
- نیلگون چرخ، کنایه از آسمان است،
- نیلگون چادر، کنایه از آسمان است:
چو خورشید از آن چادر نیلگون
غمی شد بدرید و آمد برون،
فردوسی،
- نیلگون حصار، کنایه از آسمان است،
- نیلگون خیام، کنایه از آسمانها، (برهان قاطع) (آنندراج)،
رو که ز میخ سرای پردۀ قدرت
فلکۀ این نیلگون خیام برآمد،
خاقانی،
- نیلگون رحا (رحی)، آسیای کبود،
-، کنایه از آسمان است:
باقی است روح کردۀ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کردۀ این نیلگون رحاست،
ناصرخسرو،
- نیلگون گنبد، کنایه از آسمان است،
- نیلگون وطا، کنایه از آسمان است، (از برهان) :
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از چرام (قسمت دوم از اقسام چهار بنچۀ ایل جانکی کوه گیلویۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
پیلگون، (فرهنگ فارسی معین)، به رنگ فیل، فیل رنگ، دارای جثه ای شبیه فیل، فیل مانند، فیلوار
لغت نامه دهخدا
پیلغوش، پیغلوش، سوسن منقش، فیلگوش، آذان الفیل، (منتهی الارب)، نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد، رجوع به پیلغوش شود:
بر پیلگوش قطرۀباران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان غمزده
گویی که پر باز سفید است برگ آن
منقار بازلؤلؤ ناسفته برچده،
کسائی،
می خور کت باد نوش، بر سمن و پیلگوش
روزرش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد،
منوچهری،
آمد بباغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش درآورده سر به هم،
منوچهری،
غنچه با چشم گاو چشم بناز
مرغ با گوش پیلگوش براز،
نظامی،
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاو چشمی پیلگوشی،
نظامی،
باد از غبار اسب تو حسن بصر نهد
پنهان ز روح نامیه در چشم پیلگوش،
سیف اسفرنگی،
بی نورتر ز بخت خود از خشم پیلگوش
بی برگ تر ز فضل خود از شاخ نسترن،
سیف اسفرنگی،
جلیس او شوی آنگه که چشم و گوشت را
کزآن جمال و فعال حبیب دریابی
چو گاو چشم ز دیدار عیب سازی کور
چو پیلگوش ز گفتار خلق کر یابی،
سلمان (از شرفنامه)،
، گل نیلوفر، (برهان)، اسم فارسی لوف الکبیر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، لوف الصغیر، نام دوائی که آنرا لوف گویند و بیخ آنرا بعربی اصل اللوف و بیونانی دیوباقونیطس خوانند، (برهان)، نام داروئی است که عورات بسایند و در سر بمالند و عطاران در اخلاط خوشبویها ترکیب کنند، هندش نکه گویند، (شرفنامه)،
که گوشی چون فیل دارد باعتقاد عوام،
قومی از یأجوج که گوش پهن دارند، (فرهنگ نظام) :
از آن پیلگوشان برآورد جوش
بهر گوشه ز ایشان سرافکند و گوش،
اسدی،
پدید آمد از بیشه وز تیغ کوه
ازان پیل گوشان گروها گروه،
اسدی،
،
خاک انداز، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی آنرا بلند کنند و یک پهلو او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند وبیرون ریزند، (انجمن آرا) :
آفتابش پیلگوش خاکروب
آسمانش گنبد خرگاه باد،
ابوالفرج رونی،
،
نام حلوائی است، (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیمگون
تصویر سیمگون
نقره گون سپید فام، نوعی اسب سپید رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیل مراقبت کند نگهبان فیل کسی که بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند فیلبان: مسعود پیلبانرا سیاست فرود اما چه سود. پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
گژف گون تیره گون برنگ قیر سیاه فام: شب آمد جهان قیرگون شد برنگ همه بازگشتند لشکر ز جمگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوان
تصویر پیلوان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسیلیون
تصویر پسیلیون
لاتینی اسفرزه از گیاهان اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
پیلگوش سوسن: چون گل سرخ از میان پیلغوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش. (رودکی)، گل نیلوفر، آلتی باشد بترکیب بیلی پهن که دوپهلوی او را بلند و یک پهلوی او را صاف کنند و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن کنند و بیرون ریزند خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوشک
تصویر پیلگوشک
مصغر پیلگوش پیلگوش خرد، ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
هزار ملیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
لاجوردی، کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوش
تصویر پیلگوش
آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
فرانسوی وسان سد بیور هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
((نِ))
لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
آبی، ارزق، اغبر، کبود، کبود، نیلی، نیل فام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه در بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی