- پیلگوش
- آنچه مانند گوش فیل باشد
معنی پیلگوش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مصغر پیلگوش پیلگوش خرد، ریواس
برنگ پیل بلون فیل، مانند فیل از گرانی و تناوری دارای جثه فیل
پیلگوش سوسن: چون گل سرخ از میان پیلغوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش. (رودکی)، گل نیلوفر، آلتی باشد بترکیب بیلی پهن که دوپهلوی او را بلند و یک پهلوی او را صاف کنند و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن کنند و بیرون ریزند خاک انداز
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
گل زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید، برای مثال چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرین گوشوار از خوب گوش (رودکی - ۵۳۶)
گل زنبق، سوسن، برای مثال بر پیل گوش قطرۀ باران نگاه کن / چون اشک چشم عاشق گریان همی شده (کسائی - ۳۳) آنکه گوش های پهن مانند گوش فیل دارد، برای مثال از آن پیل گوشان برآورد جوش / به هر گوشه زایشان سرافکند و گوش (اسدی - ۱۷۱) آنچه مانند گوش فیل باشد
به رنگ پیل، خاکستری، مانند فیل از بزرگی و سنگینی
گوش سخت شنوا که زود شنوند آواز آهسته را
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
پیلگوش
کبودرنگ، به رنگ نیل
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری برای اطلاع از آینده (ازدواج بهبود مرض و غیره) کنند و آن چنان است که نیت کنند و در سر چهارراهی ایستند و بسخن نخستین کسانی که از آنجا رد شوند گوش دهند و همان را تعبیر کنند
پیلگوش از گیاهان
لاجوردی، کبود
ترشک، ریواس
غیبگو
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
پیش گوئی کردن، خبر دادن و آگاهانیدن از قبل
خرده فروش، پیله ور
دارو فروش، عطار
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقط فروش، سقطی، چرچی، خرده فروش، پیله ور
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
کسی که آینده را پیش بینی کند، کسی که از آینده خبر بدهد
کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می گوید، کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می رساند
((لُ))
فرهنگ فارسی معین
شمعک، طبقه همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیه طبقه ها کمتر است و معمولاً به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده می شود
دریچه ای در پایین معده که محتویات معده از طریق آن وارد روده می شود، باب المعده
نوعی آبگینه که در پیگو سازند و سبز رنگ باشد مانند زمرد، قسمی لعل: تو پیگویی از آن باشد مقام لعل در پیگو تو ویرانی از آن آمد مقام گنج در ویران. (ناصر خسرو)
مسواک، درخت اراک
مسواک، مسواکی که از چوب اراک درست کنند، در علم زیست شناسی درخت اراک
نوعی آبگینۀ سبز رنگ که در ناحیۀ پیگو در هندوستان ساخته می شده، نوعی لعل