جدول جو
جدول جو

معنی پیلپایه - جستجوی لغت در جدول جو

پیلپایه
(پا یَ/ یِ)
پیلپای. ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ: در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40). شبها در مسجد میگشتم و زار زار میگریستم و سر خود بر پیلپایه میزدم. (رشحات علی بن حسن کاشفی)
لغت نامه دهخدا
پیلپایه
ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اصل، بی اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپا، گوش خزک، گوش خز، سدپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مثال حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد / علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی - ۷/۱۸۰) تهمت، افترا
فرهنگ فارسی عمید
(چِ یِ)
یکی از منازل مابین راور کرمان و طبس که در صحرای لوت واقع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ پیِ)
تودۀ جانور مرکب از پولیپ ها که در خانه های مجزا گرد می آیند. پلیپیه ها به شکل های نرم و سخت و آهکی دیده میشوند
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سه پایۀ آهنین که دیگ بر آن نهند و در زیر آن آتش کنند تا پخته شود و آن را دیگدان یعنی ظرف دیگ مانند گلاب دان که ظرف گلاب است گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج). دیگدان آهنی. (شرفنامه). دیگپای و سه پایۀ آهنین. (ناظم الاطباء). حامیه. دیگدان و سه پایۀ آهنین باشد. (برهان). دیگدان آهنی. (جهانگیری) : اثفیه (ج، اثافی) ، دیگپایۀ گلین. منصب، دیگپایۀ آهنین. المثفاه، داغی که بصورت دیگپایه بر شتر نهند. التثفیه، دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). الاّس، مورد و باقی خاکستر در میان دیگپایه. (مهذب الاسماء) ، اجاق. آتشدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار
چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن.
منوچهری.
بگذرد دیگپایه را ز حجر
بگذرد آتشی که ازحجر است.
خاقانی.
و حالی بفرمود تا خیمه ای زدند و دیگپایه برنهادند. (سندبادنامه ص 300).
، نام فارسی صورت فلکی موسوم به عیوق و شلیاق که آن را سلحفات و اثافی و چنگ رومی نیز نامند. از کواکب عقرب روشن تر ستاره ای بود که با دو ستارۀ تاریکتر که از دو جانب او باشدبر خطی مقوس آن را قلب العقرب خوانند و ستاره ای است روشن که بر میان آسمان گذرد که با دوستاره خرد بر مثال مثلثی متساوی الاضلاع باشد و عوام آن را دیگپایه خوانند. (اسطرلاب نامه در همین لغت نامه) : هقعه سه ستارۀ خرد است بر نهاد دیگ پایه. (التفهیم) عضدالدوله از وی پرسید که این کدام کوکب است گفت عیوق است که پیر زنان که در خانه ها پشم میریسند آن را دیگپایه گویند. (ترجمه صورالکوکب عبدالرحمان صوفی)
لغت نامه دهخدا
(وْ یَ / یِ)
در اصطلاح بنایان هریک از پایه های اصلی و عمده بنائی
لغت نامه دهخدا
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای،
منوچهری،
بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قارورۀ جان گزای،
نظامی،
، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا،
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است در ایالت میرات از هندوستان. واقع در 35 هزارگزی جنوب غربی میرات. دارای دو بت خانه بزرگ و دستگاههای منسوجات پنبه ای و تجارتی رایج. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ)
پالوانه. پرستوک. (برهان) :
آب و آتش بهم نیامیزد
پالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
و رجوع به پالوانه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج) (برهان). فیشفارج، غذای مختصری که قبل از دیگر ماحضر صرف میشده است. الفیشفارج. بوارد. پیشپاره، قسمت قدامی دریده
لغت نامه دهخدا
(لْ یَ / یِ)
مرغکی است که آنرا پرستوک خوانند. (برهان). پرستو
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آگنده شده با مغز بادام. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 444 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نهری در بولیویا (بولیوی) و تابع رود خانه پیلکومایو. و آن از قسمت جنوبی بولیویا سرچشمه گیرد و پس از طی مسافتی قریب به 800 هزار گز در خاک جمهوری آرژانتین به نهر پیلکومایو ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بیدپای، از حکمای هند، آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود، (از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن پیلان را نگاهدای کنند: گوسفند از بیم آتش خود را در پیلخانه او گند... آتش درنی افتاد وقتت گرفت و پیلخانه در گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
آنچه بدان چیزی را صافی کنند پالونه صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوایه
تصویر پیلوایه
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
پای پیل پای فیل، دارای پایی چون پیل: گور جست و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیلپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
آرایش وزیور، تهمت وافترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
پرپا، هزارپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگپایه
تصویر دیگپایه
اجاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اصل و اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوایه
تصویر پالوایه
پالوانه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگپایه
تصویر دیگپایه
((یَ یا یِ))
سه پایه آهنین که دیگ را روی آن می گذارند، نام ستاره ای است در صورت فلکی چنگ رومی، نسرواقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
((پُ یِ))
هزارپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
((یِ))
زیور، زینت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اساس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
فیلتر، صافی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی
متضاد: اساسمند، موثق، دروغ، کذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریزریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی