معنی پیلپا در فرهنگ فارسی عمید

دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا، در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،، نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،، ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایه

معنی پیلپا در فرهنگ لغت هوشیار

پای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویه

معنی پیلپا در فرهنگ فارسی معین

پای پیل، مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود

معنی پیلپا - جستجوی لغت در جدول جو

پیلپا: دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا
در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،
نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، برای مثال چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،
ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایهدارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا
در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،
نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، برای مِثال چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،
ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایه

فرهنگ فارسی عمید

پیلپا: پای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویهپای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویه

فرهنگ لغت هوشیار

پیلپا: پای پیل، مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود

فرهنگ فارسی معین

فیلپا

دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، پیلپا

فرهنگ فارسی عمید

پیلسا

پیل آسا، پیل مانند مانند پیل

فرهنگ فارسی عمید

پیچپا

خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
کلنجک، پنج پا، کلنجار

فرهنگ فارسی عمید

پیلپای

پای پیل پای فیل، دارای پایی چون پیل: گور جست و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیلپای

فرهنگ لغت هوشیار

پیلسا

درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل

فرهنگ لغت هوشیار

پیلوا

دارو فروش، عطار

فرهنگ لغت هوشیار

پیلپایه

ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید

فرهنگ لغت هوشیار

پیل پا

قدح بزرگ شرابخوری

فرهنگ فارسی معین

معنی پیلپا - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما