جدول جو
جدول جو

معنی پیلوم - جستجوی لغت در جدول جو

پیلوم
(لُمْ)
نام ژوبین گران وزن رومیان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلسم
تصویر پیلسم
(پسرانه)
نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، مسواکی که از چوب اراک درست کنند، در علم زیست شناسی درخت اراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلسم
تصویر پیلسم
سم ستبر و سخت، اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقط فروش، سقطی، چرچی، خرده فروش، پیله ور
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
دریچه ای در پایین معده که محتویات معده از طریق آن وارد روده می شود، باب المعده
فرهنگ فارسی عمید
اراک، چوبی که بدان مسواک کنند و عربان اراک خوانند، (برهان)، چوب دندان شوی، درختی است که بچوب آن مسواک کنند و آنرااراک گویند، (منتهی الارب) : عرمض، عرماض، درخت خرد کنار و پیلو، (منتهی الارب)، بار درخت اراک را نیز گفته اند، (برهان)، خمط، جهاد، عقش جهاض، بارپیلو که سبز باشد یا عام است، عنابه، بارپیلو، بریر، نخستین برپیلو، کباث، بر درخت پیلو که نیک پخته باشد، غراب، خوشۀ نخستین از برپیلو، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام برادر پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب تورانی. وی به دست رستم کشته شد:
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس
باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم.
خاقانی.
فردوسی داستان کشته شدن پیلسم را چنین آرد، آنگاه که افراسیاب بکین کشته شدن پسر لشکر به ایران آورد و سپاه دو کشور از دو سوی برابر هم رده بر کشیدند و جنگ در پیوست:
بیامد به قلب سپه پیلسم
دلی پر ز کین، چهره کرده دژم
چنین گفت با شاه توران سپاه
که ای پرخرد نامبردار شاه
گرایدونکه از من نداری دریغ
یکی باره با جوشن و ترگ و تیغ
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
بپیش تو آرم سر و رخش اوی
همان گرز و تیغ جهانبخش اوی
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
بدو گفت کای نامبردار شیر
همانا که پیلت نیارد بزیر
اگر پیلتن رابچنگ آوری
زمانه بر آساید از داوری
بتوران نباشد چوتو کس بجاه
بتخت و بمهر و بتیغ و کلاه
بگردون سپهر اندر آری سرم
سپارم بتو دختر و افسرم
از ایران و توران دو بهرآن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامدبر شاه پیروز بخت
بدو گفت کاین مرد برنای تیز
همی با تن خویش دارد ستیز
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویشتن زیر گرد آورد
همی در گمان افتد از نام خویش
نبیند همی کام و فرجام خویش
بود زین سخن نیز با شاه ننگ
شکسته شود دل سپه را بجنگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون تر براو مهر مهتر بود
بپیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارم دژم
اگر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم ببخت تو بر شاه ننگ
بپیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دست برد
همانا کنون زورم افزون تر است
شکستن دل من نه اندر خور است
بر آید به دست من این کار کرد
بگرد در اختر بد مگرد
چو بشنید ازو این سخن شهریار
یکی اسپ شایستۀ کارزار
بدو داد با تیغ و گرزگران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گویند کو روز جنگ اژدهاست
بگویید تا پیشم آید بجنگ
که بر جنگ او کرده ام تیز چنگ
چو بشنید گفت این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
بدو گفت رستم بیک ترک جنگ
همانا نسازد که آیدش ننگ
برآویختند آن دو جنگی بهم
دمان گیو گودرز با پیلسم
یکی نیزه زد گیو را کز نهیب
برون آمدش هر دو پاش از رکیب
فرامرز چون دید یار آمدش
همان یار جنگی بکار آمدش
بزد تیغ بر نیزۀ پیلسم
از آن تیغ شد نیزۀ او قلم
دگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
همی گشت با هردو یل پیلسم
بمیدان بکردار شیر دژم
چو رستم ز قلب سپه بنگرید
دو گرد دلیر گرانمایه دید
برآویخته بایکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
بدل گفت رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کسی باد و دم
و دیگر که از پیر سرموبدان
ز اخترشناسان و از بخردان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود
که گر پیلسم از بد روزگار
گذر یابد و بیند آموزگار
نبرده چنو در جهان سربسر
به ایران وتوران نبندد کمر
همانا که او را زمان آمده ست
که ایدر بجنگم دمان آمده ست
بلشکر چنین گفت کز جای خویش
میازید خود پیشتر پای خویش
شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زورو دم
یکی نیزۀ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سرگرفت
گران شد رکیب و سبک شد عنان
بچشم اندرآورد رخشان سنان
همی گشت بر لب برآورده کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کزآن پس نپیچی عنان سوی جنگ
بسوزد دلم بر جوانی تو
دریغا بر پهلوانی تو
بگفت و برانگیخت از جا نوند
درآمد بکین چون سپهر بلند
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش بکردار گوی
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قتلگاه
چنین گفت کاین را بدیبای زرد
بپیچید کز گرد شد لاجورد
عنان را بپیچید از آن رزمگاه
بیامد دمان تا بقلب سپاه
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم درگذشت از پزشک
دل لشکر شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
خروش آمد از لشکر هر دو روی
ده ودار گردان پرخاشجوی
خروشیدن کوس بر پشت پیل
ز هر سو همی رفت تا چند میل
زمین شد ز نعل ستوران ستوه
همی کوه دریا شد و دشت کوه...
همه سنگ مرجان شد و خاک خون
بسی سروران را سرآمد نگون...
(شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 695 تا 699)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
داروفروش. (انجمن آرا) (شرفنامه). داروفروش و عطار. (برهان). پیلور
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
پیله ور. عطار. خرده فروش. داروفروش. کسی که داروو سوزن و نخ و مهره به خانه ها برد و فروشد. صیدلانی. صیدنانی. (تفلیسی) (صراح) (السامی). رجوع به پیله ورشود: صندلانی، مرد پیلور. (منتهی الارب) :
در ته پیلۀ فلک پیلور زمانه را
نیست به بخت خصم تو، داروی درد مدبری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لُسْ)
نام سه قصبه در پلوپونس یعنی شبه جزیره موره از یونان قدیم، یکی درالیده و دیگری در تری فیلیا و سومی در مسینیا و کنار دریا واقع شده است و گویند این اخیر کرسی نسطور بوده است و بگفتۀ استرابون دومین. و آن در محل قصبۀ ناوارین قرار داشته. (رجوع به قاموس الاعلام ترکی و نیز ایران باستان ج 1 ص 767 شود)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشۀ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نهری بجانب شمال شرقی روسیه و آن از کوه اووالی واقع در حدود ایالت دولکدا سرچشمه گیرد و در خطۀ پرم، بسوی جنوب غربی جاری شود و پس از طی مسافتی در حدود 100 هزار گز بنهر کامه که از رودخانه های تابع ولگا میباشد ریزد. قسمت اعظم از مجرای آن برای سیر ’صال’، یعنی تیرهای به هم بسته صلاحیت دارد و مجرایش به التمام برای سیر سفائن مناسب است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
دارو فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، درخت اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
خرده فروش، پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسم
تصویر پیلسم
اسبی دارای سمی ضخیم و گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوت
تصویر پیلوت
((لُ))
شمعک، طبقه همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیه طبقه ها کمتر است و معمولاً به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
((وَ))
داروفروش
فرهنگ فارسی معین
پله، پلکان
فرهنگ گویش مازندرانی
تغییر وضعیت و ابری شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
پیغام
فرهنگ گویش مازندرانی
فراسوی قله های پر درخت، زمین های واقع در ورای تپه ها که
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاه آقطی
فرهنگ گویش مازندرانی