نام چندین شهر از برزیل و از آن جمله شهرکی در جمهوری آلاگوآس از برزیل و در ساحل دریاچۀ مانگوایه در مصب رودی که به همین دریاچه ریزد و مرکز داد و ستد کلی پنبه، تنباکو و نیشکر است که در خود این سرزمین به عمل آید، (قاموس الاعلام ترکی) نام چندین قصبه در جزائر فیلیپین، (قاموس الاعلام ترکی)، شهرکی است در قضای لاگونه از جزیره لوسون، از جزائر فیلیپین، در 61 هزارگزی جنوب شرقی مانیل نزدیک دریاچۀ لی و در جلگه ای بسیار حاصلخیز، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبه و اسکله ای در جمهوری پاراگوآی آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
نام چندین شهر از برزیل و از آن جمله شهرکی در جمهوری آلاگوآس از برزیل و در ساحل دریاچۀ مانگوایه در مصب رودی که به همین دریاچه ریزد و مرکز داد و ستد کلی پنبه، تنباکو و نیشکر است که در خود این سرزمین به عمل آید، (قاموس الاعلام ترکی) نام چندین قصبه در جزائر فیلیپین، (قاموس الاعلام ترکی)، شهرکی است در قضای لاگونه از جزیره لوسون، از جزائر فیلیپین، در 61 هزارگزی جنوب شرقی مانیل نزدیک دریاچۀ لی و در جلگه ای بسیار حاصلخیز، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبه و اسکله ای در جمهوری پاراگوآی آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
گنج، خزینه ای که بنا بروایت دینکرت گشتاسب یا دارا پسر دارا اوستا کتاب مقدس زرتشتیان را در دو نسخه بر یکصدوبیست هزار پوست گاو با مرکب طلا نویسانده یکی را در این گنج و دیگری را در خزینۀ استخر (دژنپشت) سپرد و چون اسکندر قصر شاهان را آتش زد، نسخۀ آخری را بسوخت و نسخۀ اولی را از گنج شاپیگان بیرون آورده امر کرد مطالبی از آن را که راجع به طب و نجوم بود به یونانی ترجمه کردند و سپس آن را هم بسوخت و اوستای زمان ساسانیان در قرون بعد از سینه ها جمع آوری شد، (ایران باستان چ مشیرالدوله ج 2 صص 1516 - 1517) (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 4)
گنج، خزینه ای که بنا بروایت دینکرت گشتاسب یا دارا پسر دارا اوستا کتاب مقدس زرتشتیان را در دو نسخه بر یکصدوبیست هزار پوست گاو با مرکب طلا نویسانده یکی را در این گنج و دیگری را در خزینۀ استخر (دژنپشت) سپرد و چون اسکندر قصر شاهان را آتش زد، نسخۀ آخری را بسوخت و نسخۀ اولی را از گنج شاپیگان بیرون آورده امر کرد مطالبی از آن را که راجع به طب و نجوم بود به یونانی ترجمه کردند و سپس آن را هم بسوخت و اوستای زمان ساسانیان در قرون بعد از سینه ها جمع آوری شد، (ایران باستان چ مشیرالدوله ج 2 صص 1516 - 1517) (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 4)
دارای پیچ، تابدار، باپیچ، باخم، شکن دار: در بعضی بلاد درخت آن (یاسمین) عظیم میگردد و ساق سفید آن اندک پیچدار و برگهای آن اندک ریز و طولانی و مشرف بر دو جانب شاخۀ آن رسته و خوش منظر ... (مخزن الادویه ص 577 ذیل یاسمین)
دارای پیچ، تابدار، باپیچ، باخم، شکن دار: در بعضی بلاد درخت آن (یاسمین) عظیم میگردد و ساق سفید آن اندک پیچدار و برگهای آن اندک ریز و طولانی و مشرف بر دو جانب شاخۀ آن رسته و خوش منظر ... (مخزن الادویه ص 577 ذیل یاسمین)
پینداروس، یکی از بزرگترین شعرای یونان باستان است، در 520 قبل از میلاد در شهر تیبه تولد یافته و در441 قبل از میلاد در گذشته است، غزلیات، قصائد، مراثی و انواع دیگری از اشعار دارد، وی مظهر لطف و حمایت هیرون پادشاه سیراکوز (سرقسطه) و اسکندر پادشاه مقدونیه و دیگر اکابر و اعاظم عصر خود واقع شده است نه تنها آتنی ها بلکه جماهیر دیگر یونان وی را احترام بسیار می کرده اند تا آنجا که در زمان حیات مجسمۀ ویرا در تیبه نصب نموده اند و هنگام وفات امتیازات زیادی درباره خانوادۀ او قائل شده اند و وقتی که به امر اسکندر کبیر به تخریب تیبه اقدام کردند توصیۀ مخصوص به محافظت خانه پیندار شده بود، از تمام اشعارش فقط45 غزل باقی مانده که به کرات طبع و نشر شده و به السنۀ اروپایی ترجمه گشته است، (قاموس الاعلام ترکی)، پیندار بزرگترین شاعر غزل سرای یونان، وی در 521 قبل از میلادتولد یافت و برخی از مورخین معتقدند که تا حدود 440قبل از میلاد از حیات بهره مند بوده است، پینداروس به واسطۀدلکش و بلند بودن اشعار شهرت بسیار یافت، چنان که جباران و سلاطین بسیاری از بلاد و نواحی یونان او را بدربار خویش می خواندند و می نواختند، شهر تب در زمان حیات پینداروس او را مجسمه ای ساخت و تا یک قرن پس از مرگ وی خانه اش را به نهایت دقت و احترام نگه داشتند و یونانیان بر خانوادۀ وی تا دیرزمان بدیدۀ احترام می نگریستند، پینداروس را آثار فراوانی بوده است که جز برخی از آن جمله اکنون در دست نیست، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 468)، و نیز رجوع به پندار شود
پینداروس، یکی از بزرگترین شعرای یونان باستان است، در 520 قبل از میلاد در شهر تیبه تولد یافته و در441 قبل از میلاد در گذشته است، غزلیات، قصائد، مراثی و انواع دیگری از اشعار دارد، وی مظهر لطف و حمایت هیرون پادشاه سیراکوز (سرقسطه) و اسکندر پادشاه مقدونیه و دیگر اکابر و اعاظم عصر خود واقع شده است نه تنها آتنی ها بلکه جماهیر دیگر یونان وی را احترام بسیار می کرده اند تا آنجا که در زمان حیات مجسمۀ ویرا در تیبه نصب نموده اند و هنگام وفات امتیازات زیادی درباره خانوادۀ او قائل شده اند و وقتی که به امر اسکندر کبیر به تخریب تیبه اقدام کردند توصیۀ مخصوص به محافظت خانه پیندار شده بود، از تمام اشعارش فقط45 غزل باقی مانده که به کرات طبع و نشر شده و به السنۀ اروپایی ترجمه گشته است، (قاموس الاعلام ترکی)، پیندار بزرگترین شاعر غزل سرای یونان، وی در 521 قبل از میلادتولد یافت و برخی از مورخین معتقدند که تا حدود 440قبل از میلاد از حیات بهره مند بوده است، پینداروس به واسطۀدلکش و بلند بودن اشعار شهرت بسیار یافت، چنان که جباران و سلاطین بسیاری از بلاد و نواحی یونان او را بدربار خویش می خواندند و می نواختند، شهر تب در زمان حیات پینداروس او را مجسمه ای ساخت و تا یک قرن پس از مرگ وی خانه اش را به نهایت دقت و احترام نگه داشتند و یونانیان بر خانوادۀ وی تا دیرزمان بدیدۀ احترام می نگریستند، پینداروس را آثار فراوانی بوده است که جز برخی از آن جمله اکنون در دست نیست، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 468)، و نیز رجوع به پندار شود
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
مانند فیل، فیل آسا، پیل سان، فیلوار: چون بوم بام چشم به ابرو برد بخشم وز کینه گشته پرۀ بینیش پیلوار، سوزنی، ، چون فیل از گرانی و عظم جثه، به اندازه و به قدر پیل، (فرهنگ نظام)، به قدر جسد پیل، (انجمن آرا)، به گونۀ فیل از تناوری: که او پهلوان جهان را ببست تن پیلوارش به آهن بخست، دقیقی، سرانجام ترکان بتیرش زنند تن پیلوارش بخاک افکنند، دقیقی، جهان بر جهاندار تاریک شد تن پیلواریش باریک شد، دقیقی، فرامرز را زنده بردار کرد تن پیلوارش نگونسار کرد، فردوسی، ز پای اندر آمد تن پیلوار جدا کردش از تن سر اسفندیار، فردوسی، سر فور هندی بخاک اندر است تن پیلوارش بچاک اندر است، فردوسی، نه خسروپرستی نه یزدان پرست تن پیلوار سپهبد که خست، فردوسی، تن پیلوارش چو این گفته شد شد از تشنگی سست و آشفته شد، فردوسی، کمربند کاکوی بگرفت خوار ز زین برگرفت آن تن پیلوار، فردوسی، تنش پیلوار و رخش چون بهار پدر چون بدیدش بنالید زار، فردوسی، سر تاجدار از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار، فردوسی، تن پیلوارش به بر در گرفت فراوان بر او آفرین برگرفت، فردوسی، کنون چنبری گشت بالای سرو تن پیلوارت بکر دار غرو، فردوسی، کشد جوشن و خود و کوپال من تن پیلوار و بر و یال من، فردوسی، ز بهر نام اگر شاه زاولی محمود به پیلوار بشاعر همی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد، امیر معزی، عبور آن دهد کو بود مورخوار دهد پیل را طعمه پیلوار، نظامی، ، مقدار بار یک فیل، مقداری که بر پیلی بارتوان کرد، مقدار حمل یک فیل، پیلبار: به یک بار چندان که یک پیلوار همانا بسنگ رطل بد هزار، اسدی، طعم خاک وقدرآتش جوی، کآب و باد را ست گرت رنگ و بوی بخشد پیلور صد پیلوار، سنائی، عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعر پیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام، سوزنی، زر پیلوار از تو مقصود نیست که پیل تو چون پیل محمود نیست، نظامی، ، بسیار بسیار، (برهان)
مانند فیل، فیل آسا، پیل سان، فیلوار: چون بوم بام چشم به ابرو برد بخشم وز کینه گشته پرۀ بینیش پیلوار، سوزنی، ، چون فیل از گرانی و عظم جثه، به اندازه و به قدر پیل، (فرهنگ نظام)، به قدر جسد پیل، (انجمن آرا)، به گونۀ فیل از تناوری: که او پهلوان جهان را ببست تن پیلوارش به آهن بخست، دقیقی، سرانجام ترکان بتیرش زنند تن پیلوارش بخاک افکنند، دقیقی، جهان بر جهاندار تاریک شد تن پیلواریش باریک شد، دقیقی، فرامرز را زنده بردار کرد تن پیلوارش نگونسار کرد، فردوسی، ز پای اندر آمد تن پیلوار جدا کردش از تن سر اسفندیار، فردوسی، سر فور هندی بخاک اندر است تن پیلوارش بچاک اندر است، فردوسی، نه خسروپرستی نه یزدان پرست تن پیلوار سپهبد که خست، فردوسی، تن پیلوارش چو این گفته شد شد از تشنگی سست و آشفته شد، فردوسی، کمربند کاکوی بگرفت خوار ز زین برگرفت آن تن پیلوار، فردوسی، تنش پیلوار و رخش چون بهار پدر چون بدیدش بنالید زار، فردوسی، سر تاجدار از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار، فردوسی، تن پیلوارش به بر در گرفت فراوان بر او آفرین برگرفت، فردوسی، کنون چنبری گشت بالای سرو تن پیلوارت بکر دار غرو، فردوسی، کشد جوشن و خود و کوپال من تن پیلوار و بر و یال من، فردوسی، ز بهر نام اگر شاه زاولی محمود به پیلوار بشاعر همی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد، امیر معزی، عبور آن دهد کو بود مورخوار دهد پیل را طعمه پیلوار، نظامی، ، مقدار بار یک فیل، مقداری که بر پیلی بارتوان کرد، مقدار حمل یک فیل، پیلبار: به یک بار چندان که یک پیلوار همانا بسنگ رطل بد هزار، اسدی، طعم خاک وقدرآتش جوی، کآب و باد را ست گرت رنگ و بوی بخشد پیلور صد پیلوار، سنائی، عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعر پیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام، سوزنی، زر پیلوار از تو مقصود نیست که پیل تو چون پیل محمود نیست، نظامی، ، بسیار بسیار، (برهان)
دارای پیش، دارای ضمه، ماما، قابله، (زمخشری)، مام ناف، پیش نشین، حربه ای باشد بسیار بزرگ که از آهن و فولاد سازند و بر آن حلقه های چهار گوشه هم از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز کشند، (برهان)، نیزۀ دسته ستبر و کوتاه که بدان خوک و گراز کشند، حربه ای باشد که از آهن و فولاد بسازند بر صورت نیزه و کوتاه تر از آن و چون بشکار خوک و گراز روند خوک بر ایشان حمله کندآنرا بر پیشانی گراز فرو کنند چنانکه نتواند پیش آمدن، و سپس او را با شمشیر و دشنه کشند، (آنندراج)
دارای پیش، دارای ضمه، ماما، قابله، (زمخشری)، مام ناف، پیش نشین، حربه ای باشد بسیار بزرگ که از آهن و فولاد سازند و بر آن حلقه های چهار گوشه هم از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز کُشند، (برهان)، نیزۀ دسته ستبر و کوتاه که بدان خوک و گراز کشند، حربه ای باشد که از آهن و فولاد بسازند بر صورت نیزه و کوتاه تر از آن و چون بشکار خوک و گراز روند خوک بر ایشان حمله کندآنرا بر پیشانی گراز فرو کنند چنانکه نتواند پیش آمدن، و سپس او را با شمشیر و دشنه کشند، (آنندراج)
آنکه به بیل کار کند، (آنندراج)، کسی که زمین را با بیل میکند و پاک میکند، (ناظم الاطباء)، که بیل بهمراه دارد برای کندن زمین یا برگرداندن مجرای آب و جز آن، در مواقع سیل و استعانت برگرداندن جریان آب مردم فریاد برآرند: ’بیلدارهرای’، ’کلندارهرای’ (در تداول مردم قزوین)، (یادداشت مؤلف)
آنکه به بیل کار کند، (آنندراج)، کسی که زمین را با بیل میکند و پاک میکند، (ناظم الاطباء)، که بیل بهمراه دارد برای کندن زمین یا برگرداندن مجرای آب و جز آن، در مواقع سیل و استعانت برگرداندن جریان آب مردم فریاد برآرند: ’بیلدارهرای’، ’کلندارهرای’ (در تداول مردم قزوین)، (یادداشت مؤلف)
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
نوعی است از تیره مخروطیان شبیه سرو دارای چوبی چرب و تند بو و برگهای ساده و پهن چوب آن بمصرف دکل کشتی میرسد، درختی است مانند کاج و شیره ای دارد که سابقا بمصرف علاج لقوه میرسید صنوبر هندی شجره الجن
نوعی است از تیره مخروطیان شبیه سرو دارای چوبی چرب و تند بو و برگهای ساده و پهن چوب آن بمصرف دکل کشتی میرسد، درختی است مانند کاج و شیره ای دارد که سابقا بمصرف علاج لقوه میرسید صنوبر هندی شجره الجن
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله