جدول جو
جدول جو

معنی پیلاس - جستجوی لغت در جدول جو

پیلاس
پیلاسته، پیلسته، بمعنی عاج که دندان پیل باشد، (آنندراج)، رجوع به پیلسته شود
لغت نامه دهخدا
پیلاس
قصبه ای است در خطۀ اندلس از اسپانیا، در ایالت اشبیلیه، واقع در 30 هزارگزی جنوب غربی شهر اشبیلیه، آنجا بنا به روایتی میهن موریلو یکی از بزرگترین نقاشان اسپانیاست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پیلاس
عاج فیل
تصویری از پیلاس
تصویر پیلاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
پیل آسا، پیل مانند مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
میوه ای گرد و کوچک، شیرین و سفید یا سرخ که هسته ای کوچک دارد، درخت این میوه که بلند و دارای برگ های دندانه دار و گل های سفید است
ظرف بلوری پایه دار برای نوشیدن انواع نوشابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
پلاس، فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
از نامهای خاص یهودان و در مقام تذلیل و ناپاکیزگی کسی گویند: فلان ملا پیناس است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
پیلسای
لغت نامه دهخدا
پیتر سیمون، طبیعی دان آلمانی، مولد برلین 1741م، 1153/ هجری قمری و وفات 1811م، 1225/ هجری قمری وی در اورال، دریای خزر، آلتائی و چین سیاحت و بسیاری اکتشافات علمی کرده و او را کتابهای چند است
پسر اواندر و او بنابرقول ویرژیلیوس بدست تورنوس پادشاه قوم روتولی که در لاسیوم میزیستند کشته شد و انئاس انتقام وی بستد، (تمدن قدیم)
یکی از نامهای می نرو الهۀ جنگ
لغت نامه دهخدا
نام کوهی ازشعب سلسله جبال آلپ، بلندترین قلۀ آن 2343 گز است، نام کوهی از سلسله جبال سونه میان ایالات لوآره و رون بفرانسه، رود ژیر از آن سرچشمه گیرد
لغت نامه دهخدا
نام بازیگری است که در پانتومیم (لالبازی) شهرت فوق العاده یافته و در خطۀ قدیم کیلیکیا (کیلیکیه) از آناطولی میزیسته و در عصر او گوستوس (اغسطس) درروم مشغول بازیگری بوده است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دوست ارست و شوهر الکتر، رجوع به ارست (از اساطیر یونان) شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیلاد پسر استرفیوس پادشاه فوکیده و دوست صادق ارست از قهرمانان یونان قدیم که وی را همه جا دنبال میکرد و آنی از او جدا نمیگشت و باخواهرش الکتره ازدواج کرد و پس از گذشته شدن پدر بجای وی نشست، نام وی در محبت و صداقت مثل گشته است
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
در تداول مردم بروجرد و لران آن سامان، حبه. دانه. عجمه در انگور و جز آن
لغت نامه دهخدا
نام چندین شهر از برزیل و از آن جمله شهرکی در جمهوری آلاگوآس از برزیل و در ساحل دریاچۀ مانگوایه در مصب رودی که به همین دریاچه ریزد و مرکز داد و ستد کلی پنبه، تنباکو و نیشکر است که در خود این سرزمین به عمل آید، (قاموس الاعلام ترکی)
نام چندین قصبه در جزائر فیلیپین، (قاموس الاعلام ترکی)، شهرکی است در قضای لاگونه از جزیره لوسون، از جزائر فیلیپین، در 61 هزارگزی جنوب شرقی مانیل نزدیک دریاچۀ لی و در جلگه ای بسیار حاصلخیز، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه و اسکله ای در جمهوری پاراگوآی آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حاکم قدس از جانب رومیان در زمان مسیح. صاحب قاموس مقدس آرد: پیلاطس (یوحنا 19:1) که او را پنطیوس پیلاطس می گفتند (متی 27:2) و او شخصی بود که در سال 29 میلادی از جانب رومیان حاکم یا نایب الحکومۀ یهودیه بود و چند سال قبل و بعد از صعود عیسی حکومت مینمود. پای تختش قیصریه بود و باورشلیم آمده درمحکمه قوم را داوری مینمود. (یوحنا 18:28) لکن حکومتش بواسطۀ کثرت ظلم و سخت دلی پسندیدۀ یهود نبود وهمواره طالب منفعت ذاتی خود بود علاوه بر اینها عیسی مسیح را با وجود عدم تقصیر به یهود تسلیم کرد و حال آنکه خود بذاته اقرار نمود براین که خطائی که موجب قتل باشد در او نیافتم. لکن از قرار معلوم تسلیم کردن حضرت مسیح به یهود محض محافظت ولایت و خشنودی یهود بود و با وجودیکه بر برائت و پاکی او اقرار نمود بازبواسطۀ کثرت صداهای وحشیانه که میگفتند صلیبش کن خونش بر گردن ما و اولاد ما باد، بدین مطلب تن در داده وی را بدیشان سپرد و اگر فی الحقیقه پیلاطس شخص محترم و نجیب و عادلی میبود آن شخص مقدس را که بی گناه بوداز دست دشمنانش خلاصی می بخشید چنانکه خواهش یهود را در خصوص تغییر نوشتۀ صلیب رد نمود (یوحنا 19:19- 22) اما امکان دارد که از کردۀ خود پشیمان شده باشد زیرا که کشیکچیان را بر قبر مسیح گذارد تا جسدش را محافظت کنند (متی 27:62- 66) و در سال 36 میلادی سامریان که آتش یاغی گری ایشان را با خونریزی کلی فرو نشانده بود شکایت او را بحضور واتیلوس حاکم سوریه بردندو او پیلاطس را بروم فرستاد تا به امپراطور جواب دهدو قبل از ورود او طبریوس وفات کرد. گویند که کلیگیولا (کالیگولا) او را اخراج بلد نموده به وین فرستاده وآن شهری بود که رود رون در ولایت غلاطیه بنا شده بود و در آنجا خود را بقتل رسانید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
پلاو، جزیره کوچکی است در ساحل شمالی از تونس بمسافت 1500 گز و در شمال غربی دماغۀ فارینای معروف به رأس سیدی علی المکی واقع شده است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به کنایه سخن گفتن، (از ’ول س’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُسْ)
نام سه قصبه در پلوپونس یعنی شبه جزیره موره از یونان قدیم، یکی درالیده و دیگری در تری فیلیا و سومی در مسینیا و کنار دریا واقع شده است و گویند این اخیر کرسی نسطور بوده است و بگفتۀ استرابون دومین. و آن در محل قصبۀ ناوارین قرار داشته. (رجوع به قاموس الاعلام ترکی و نیز ایران باستان ج 1 ص 767 شود)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی منفرددر اواسط مجارستان در ساحل راست رود دانوب و مرتفعترین قلۀ آن 755 گز بلندی دارد و در 23 هزارگزی شمال غربی بوداپست واقع گشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
نام ایالت مستقلی در مجارستان در جوار کوه پیلیس، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
شعوری بدان معنی پلاس یعنی گلیم و نمد و جل و کهنه داده است و ظاهراً این صورت، لفظ ترکی پلاس فارسی است، و رجوع به نرم دار شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام رئیس یونانی دستۀ یونانی از سی سی نیان که در جدال میکال که بین ایرانیان و یونانیان روی داد کشته شد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پسر نپتونوس. پادشاه ایولخس از بلاد تسالی. دختران او به اغوای مده به امید اینکه جوانی از سر گیرد او را سر بریده و قطعه قطعه کردند و با ایمانی کورکورانه در آب جوش انداختند. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلیاس، در اساطیر یونان نام فرزندی است که از پیرونپتون بعمل آمده و تیروزن کرتیاس پادشاه ایولخس بود مولود را به کوهی انداخته بودند و چوپانان به پرورش او پرداختند هنگام وفات کرتیاس برادرش تخت و تاج را ضبط کرد و اهل و عیال وی را بکشت فقط یاسون از چنگش رهائی یافته بود برای امحاء این یک تن نیز او را به سیاحت بحری موسوم به آرگنت تشویق کرد. دختران او به نیت اعادۀ جوانی پدر به ساحره ای مسمّاه به مدیا مراجعه کردند ساحره گفت نخست باید خون این پیر را از تن وی بیرون کرد. دختران قول او را باور کرده پدر خود را بکشتند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند واقع در 18هزارگزی باختر شهر نهاوند، بین رود خانه گاماسیاب و رود خانه سراب گیلان، دشت و سردسیر، دارای 640 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
له لیلاس کمونی از سن، آرندیسمان سن دنیس به فرانسه، دارای 19500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لیوان آبخوری، ظرفی بلورین به اشکال مختلف که آشامیدن را به کارست
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری رینه، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول آن لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دیه های لاریجان است، (از سفرنامۀ رابینو بخش فارسی ص 154)
لغت نامه دهخدا
میوه ای است کوچک به قدر فندق که شیرین و از جنس آلوبالو است اما کم رنگ تر از آن و اول میوه ای است که در ایران بعد از توت در بهار به دست می آید، (از فرهنگ نظام)، این میوه گوشت دار و هسته ای و دارای ریشه های سطحی است و در خاکهای بارخیز رستی و آهکی خوب میروید، در خاکهای شنی چندان رشد نمی کند، و بلندی درخت گیلاس از پنج تا هفت متر میرسد، چوب آن سخت و سنگین است و به مصرف بسیاری از کارها میرسد، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 241) : و در این چهار باغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه که اندر بهشت باشد، (تاریخ بخارای نرشخی)،
- گیلاس وحشی، نوعی از گیلاس خودرو است بیشتر در جنگلهای شمال ایران میروید، روستاییان از پوست آن کیف و صندوق می سازند، (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 242) (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 37)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری لردگان با 221 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یکی از مقربین (کلود) امپراطور روم که او برای ازدواج با اگری پین کلود، مخدوم خویش را مسموم ساخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاس
تصویر ایلاس
گواژه زدن (گواژه کنایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
فرانسوی کاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
فنجان، لیوان مخصوصاً لیوان پایه دار بلوری
فرهنگ فارسی معین
درختی است از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. میوه اش سفت و خوشمزه و شیرین است
فرهنگ فارسی معین
پارچ، لیوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حال، پلاسیده
فرهنگ گویش مازندرانی