جدول جو
جدول جو

معنی پیغوی - جستجوی لغت در جدول جو

پیغوی(پَ غَ)
لقب شاعری بنام حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی. (رجوع به حواشی تاریخ بیهقی سعید نفیسی ج 3 ص 1362 ببعد شود)
لغت نامه دهخدا
پیغوی(پَ / پِ غَ)
منسوب به پیغو (مصحف یبغو) ، نام عمومی ملوک سرزمین پیغو (یبغو) که قسمتی است از ترکستان:
همه ایرجی زادۀ پهلوی
نه افراسیابی و نه پیغوی.
دقیقی.
ز یاقوت سیصد کمر پیغوی.
اسدی.
، تورانی:
بدادندش آن نامۀ خسروی
نوشته برو بر خط پیغوی.
دقیقی.
نبشت اندر آن نامۀ خسروی
نکو آفرین بر خط پیغوی.
دقیقی.
زبانها نه تازی و نه پهلوی
نه چینی نه ترکی و نه پیغوی.
خسروی.
، از مردم پیغو. ترک:
تا شاعران بشعر بگویند و بشنوند
وصف دو زلف و دو لب خوبان پیغوی.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیغون
تصویر پیغون
پیغان، پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغو
تصویر پیغو
پرنده ای شکاری از تیرۀ باز با بال های سفید، نوک سیاه و چشم های قهوه ای مایل به قرمز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ غُ وی)
منسوب به بیغو.
- کمر بیغوی، کمرکه بیغو را شاید. کمر گرانبها:
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی.
اسدی.
رجوع به یبغوی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
دهان تنگ. (برهان) ، مرطبان کوچک و امثال آن. (برهان). مرتبان کوچک
لغت نامه دهخدا
یکی از شعرای ایران و از اهالی ساوه بوده و بساوجی معروف شده. این بیت از اوست:
بنومیدی گذشت این عید بی رخسار زیبایش
نبوسیدیم دستش را نیفتادیم درپایش.
(از قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست:
ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن
ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.
(از قاموس الاعلام ترکی)
(مصطفی چلبی) از شعرای عثمانیست، اهل تکفورطاغ و از قالیونچی ها. بسال 1150 هجری قمری درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ رَ / رُ وی)
متابعت. اقتداء. اسوه. تأسی. تبعیت. پس روی. اقتفاء. اتباع. ظلف: آنچه شرط شده بر من (مسعود) در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). پس بجای آورد امیرالمؤمنین همه آنچه از این قبیل بود و پیروی کرد آنها را. (تاریخ بیهقی ص 308). مستقیم بردن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او و نیکوتر طورهادر پیروی او. (تاریخ بیهقی ص 314). پیروی کنم و سرنزنم و اخلاص ورزم و شک نیاورم. (تاریخ بیهقی ص 317).
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد.
نظامی.
سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوۀ نو کند پیروی.
نظامی.
حذر از پیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر ازین غول بیابانی نیست.
سعدی.
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری.
سعدی.
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا بفتوای خرد حرص بزندان کردم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ملک صالح، ، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر و آخرین آنان، او پس از مرگ علی، معروف بملک منصور، در 783 هجری قمریجلوس کرد و بعلت حداثت سن اتابک او برقوق چرکسی به ادارۀ امور پرداخت و پس از یک سال و نیم به اتفاق امرا رسماً تاج شاهی بر سر نهاد و او آخرین این سلسله است و پس از او غلامان چرکسی به حکومت مصر رسیدند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
تاسی، تبعیت، اقتداء، متابعت، پس روی، اسوه
فرهنگ لغت هوشیار
حاکم خلخ، پادشاه ترکستان: اندر عمل تسکین عیار بک غازی بندند میان پیشت صد پیغو و صد تکسین. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
((پَ یا پِ رَ))
پس روی، متابعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
تقلید، اطاعت، تبعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی
متضاد: سرپیچی، تخلف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیغام
فرهنگ گویش مازندرانی