جدول جو
جدول جو

معنی پیشک - جستجوی لغت در جدول جو

پیشک
اندکی پیش، کمی روبه جلو
تصویری از پیشک
تصویر پیشک
فرهنگ فارسی عمید
پیشک
(شَ)
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است:
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34).
ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 18).
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم.
نظامی قاری (دیوان البسه ص 99).
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سحر. پیشک ازصبح. سحری
لغت نامه دهخدا
پیشک
اندکی پیش، نوعی پارچه یا جامه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دانست و جامه و ابزار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشک
شش شب گذشته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچک
تصویر پیچک
(دخترانه)
گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود، ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند، پیش از موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
چیزی که کسی به عنوان هدیه به دیگری تقدیم کند، هدیه، برای مثال می خواستمت پیشکشی لایق خدمت / جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم (سعدی۲ - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران:
خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش
گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگرست.
خاقانی.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
دل روی نمایت دهم ار روی نمائی.
خاقانی.
بهر چنین هودجی بار کشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.
خاقانی.
با پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم.
خاقانی.
دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم.
خاقانی.
جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند.
خاقانی.
چون شراب تلخ و شیرین در کشی
پیشکش صد جان شیرین آورم.
خاقانی.
ای دل بجفات جان نهاده
جان پیشکشت جهان نهاده.
خاقانی.
جان چه خاکست که پیش تو کشم
پیشکشهای تو زر بایستی.
خاقانی.
دل پیشکش تو جان نهاده ست
عشقت بدل جهان نهاده ست.
خاقانی.
تا سر دارم سر تو دارم
جان پیشکش در تو دارم.
نظامی.
در آموختش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش.
خاقانی.
ز خدمت گسی کرد و بنواختش
بسی گنج زر پیشکش ساختش.
نظامی.
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر.
نظامی.
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دستخوش کرد.
نظامی.
به هر منزلی کوعنان کرد خوش
همش نزل بودند و هم پیشکش.
نظامی.
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را بر افروخت مغز.
نظامی.
میزبان چون ز کار خوان پرداخت
بیش از اندازه پیشکشها ساخت.
نظامی.
چو نزلی چنین پیش مهمان کشید
جز این پیشکشها فراوان کشید.
نظامی.
اولش پیشکش درود آورد
و آنگه از مرکبش فرود آورد.
نظامی.
پیشکش میسازم از گلگون اشک
رخش کبرت را عنان چنبر کنی.
عطار.
میکشم پیشکش لعل تو جان
این قدر تحفۀ ما نپذیرد.
عطار.
تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20).
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم.
سعدی.
بجان او که گرم دسترس بجان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی.
حافظ
ماهی که قدش بسرو میماند راست
آیینه بدست روی خود می آراست.
، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از پیش پیش. زودتر از گاه مقرر. دادن یا فرستادن یا ستاندن چیزی سلف قبل از موعد مقرر. سلف. قبلاً، استسلاف، بها پیشکی گرفتن، به مساعده. بطور مساعده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشیک
تصویر پشیک
گربه سنور
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که به درد بیماران رسیدگی کند و به دارو شفا بخشد، حکیم جغد کسی که تداوی امراض کند کسی که مرضی را معالجه و دستوردوایی برای بهبود دهد کسی که حرفه اش معالجه بیماران و مرضی باشد طبیب. یا پزشک یکم. درجه بالای پزشکی معمول در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن بالاتر از پزشک دوم است. یا پزشک دوم. یکی از پایه های پزشکی معمول و مجری در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن پایین تر از پزشک یکم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشک
تصویر پوشک
گربه
فرهنگ لغت هوشیار
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ کوچک پیچ خرد، سربندزنان مقنعه: و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته، گروهه ریسمان و ابریشم استوانه ای که بدور آن سم یا نخ پیچیده شود بوبین کویل، انگشتری بی نگین که از شاخ و استخوان سازند، گیاهی از تیره پیچکیان که پایا میباشد و دارای گونه های متعدد است و برگهایش سر نیزه یی و دندانه دار است و گلهایش بشکل زنگوله است و بیشتر آبی رنگ و دارای جام 5 قسمتی است. گونه های این گیاه بحد وفور در ایران و آسیای صغیر میروید. شیرابه آن در تداوی بعنوان مسهل استعمال میشده است لوایه حشیشه مهبوله بروچیچکینیلوفر، کتوس، دار دوست -8 عشقه. یا پیچک باغی. نیلوفر باغی. یا پیچک دیواری. مو چسب 0 یا پیچک صحرایی. نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشک
تصویر پاشک
پاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، کسب، هنر، صنع، صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
لیف خرما که از آن رسن یا چیز دیگر میبافند
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که گربه را بدان رانند آوازی برای راندن گربه مقابل پیش پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
تبادر، مبادرت، بدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیتک
تصویر پیتک
کرمی است که جامه های پشمی را بخورد و تباه کند پیت بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجشک
تصویر پجشک
طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
طبیب پزشک. سرگین گوسفند و بز و امثال آن پشک پشکل پشکل شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
بخشیدن کوچکی چیزی را به بزرگی، تقدیمی، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
از پیشزودتر از هنگام مقرر، آنچه که پیش دهند برای خرید یااجاره یا کرایه خانه دکان و مانند آن مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
((شَ))
کاری که پیش از وقت انجام شود، پولی که پیش از وقت پرداخت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشک
تصویر پرشک
آب قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دکتر، طبیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، شغل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
اهدا، تقدیم، اعطا، کادو، هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
سبقت
فرهنگ واژه فارسی سره
ارمغان، اهدا، تحفه، تعارف، تقدیم، تقدیمی، هدیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که مکان ساختن مرز را در شالیزار معین می کند، هدیه
فرهنگ گویش مازندرانی
ارائه، پیشنهاد
دیکشنری اردو به فارسی