جدول جو
جدول جو

معنی پیشمبر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشمبر
(شَ بُ)
نام موضعی به کلا رستاق مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 8 و 108)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمبر
تصویر پیمبر
پیغمبر، رسول، نبی اللّٰه، پیغامبر، نبی، وخشور، پیامبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
پیغامبر، پیامبر، پیمبر، رسول، نبی، نبی اللّٰه، وخشور، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
پیغمبر اولوالعزم: پیامبری که تابع پیغمبر دیگر نباشد. پیغمبران اولوالعزم پنج تن بوده اند مثلاً نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد که آخرین پیغمبران است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیامبر
تصویر پیامبر
پیغمبر، نبی اللّٰه، رسول، پیغامبر، پیمبر، وخشور، نبی، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد، آنکه پیشتر بعده معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره) ، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آنکه پیش از دیگران برد (در نرد و غیره) ، (اصطلاح اسبدوانی) اسبی که جایزۀ نخستین رامیبرد و برندۀ نخستین است. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. (آنندراج). پیغمبر. رسول. پیغام برنده. فرستاده. که پیغام برد. خبر برنده:
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخلۀ کلیم پیمبر شد.
منجیک.
پیمبر تویی هم تو پیل (ببر) دلیر
بهر کینه گه بر سرافراز شیر.
فردوسی.
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی داشت از باد و از خاک راز.
فردوسی.
پیمبر به اندیشه باریک بود
بیامد بشهری که تاریک بود.
فردوسی.
چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام.
فردوسی.
، فرستادۀ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی:
پیمبر (خضر) سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
فردوسی.
پیمبر فرستاد زی او خدای
مهانش همه پیش بودند پای.
فردوسی.
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
منوچهری.
شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
چنان دان که هود اندر آن روزگار
پیمبر بد از داور کردگار.
اسدی.
جمله مقرند این خران که خداوند
از پس احمد پیمبری نفرستاد.
ناصرخسرو.
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
هر فروتر به بزرگیست عزیز
هر پیمبر بخدا محترم است.
خاقانی.
به ر عیت ملک همان انداخت
که به امت پیمبر اندازد.
خاقانی.
کانجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را.
خاقانی.
چنان داد فرمان در آن راه نو
که خضر پیمبر بود پیشرو.
نظامی.
ترا چندین پیمبر کرد آگاه
که خواهد بود کاری سخت در راه.
عطار (اسرارنامه).
- امثال:
طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمه پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب).
،
{{اسم خاص}} پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص) :
اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
ناصرخسرو.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش.
ناصرخسرو.
وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ
خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب.
ناصرخسرو.
از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا.
ناصرخسرو.
ز پیری بر نجست هر کس مگرمن
که از وی رسیدم به آل پیمبر.
ناصرخسرو.
آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب بهنگام هجرتش.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات
گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟
ناصرخسرو.
آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر
وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش.
ناصرخسرو.
ای ناصردین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
سوزنی.
چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم
چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب.
ادیب صابر.
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن.
سنائی.
آن خدیجه ست کز ارادت عقل
مال و جان بر پیمبر افشانده ست.
خاقانی.
دید پیمبر نه بچشمی دگر
بلکه بچشم سر این چشم سر.
نظامی.
قول پیمبر بکار بند و میازار
خاطرمور ضعیف و پشۀ لاغر.
بهار (از فرهنگ ضیاء).
- پیغمبر تازی، محمد بن عبداﷲ (ص).
- پیغمبر مختار،محمد بن عبداﷲ (ص)
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی. رسول. آنکه واسطۀ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه. رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود، قاصد. برید. پیک. پیک خبر رساننده. (شرفنامه) ، پیام آور. رجوع به پیام آور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طا)
پیغام برنده. پیغامبر. رسول. نبی. فرستادۀ خدا. وخشور. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب) :
بشاه جهان (گشتاسپ) گفت (زرتشت) پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم.
دقیقی.
چنین گفت با شاه گندآوران
نشانست خوابت ز پیغمبران.
فردوسی.
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیر گیها بدین آب شوی.
فردوسی.
بر آئین زرتشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم.
فردوسی.
هرچند در ازل رفته بود که وی پیغمبر خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم ترشد. (تاریخ بیهقی). معجزاتی که میگویند این دو تن را (اردشیر و اسکندر را) بوده است چنانکه پیغمبران را بوده است. (تاریخ بیهقی). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او، که بر ایشان باد درود، گفته شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). بحق پیغمبران که فرستاده شده اند بسوی خلق... (تاریخ بیهقی).
نور پیغمبرش همی خواندند
یاش سایۀ اله میگوید.
خاقانی.
شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو.
مولوی.
- امثال:
هیچکس در خانه پیغمبر نشد.
تو بهتر میدانی یا پیغمبر خدا؟
،
{{اسم خاص}} پیغمبر اسلام، یعنی محمد مصطفی (ص). پیغمبر مختار. نور. (منتهی الارب) :
که من شهر علمم علی ام در است
درست این سخن گفت پیغمبر است.
فردوسی.
به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانش بر یک بیک همچنین.
فردوسی.
همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل.
منوچهری.
مابجانب عراق... مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان تا سنت پیغمبر ما... بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی).
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستادۀ بهترش.
اسدی.
خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی ب خانه پیغمبر.
ناصرخسرو.
اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای
مشکن حمایتش که بزرگست حشمتش.
ناصرخسرو.
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری.
مولوی.
- پیغمبر عربی، محمد مصطفی (ص).
- پیغمبر چاهی، یوسف بن یعقوب علیه السلام.
- پیغمبر گم کرده فرزند، یعقوب علیه السلام. (آنندراج).
- پیغمبر مختار، پیغمبر اسلام. (ص 647 رودکی ج 1).
، فرستاده. فرسته. پیغامبر. که پیام برد. پیک. قاصد. پیام آور:
چو آگاهی آمد به پرویز شاه
که پیغمبر قیصر آمد ز راه...
فردوسی.
که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه.
فردوسی.
شنیدم که خراد از ایران زمین
بیامد به پیغمبری سوی چین.
فردوسی.
کنون نو شود در جهان داوری
چو موبد بیاید به پیغمبری.
فردوسی.
رود سوی رستم به پیغمبری
بگوید همه هرچه شد داوری.
فردوسی.
برفروز آذر برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.
منوچهری.
(برای فهم مقصود منوچهری از پیغمبر آذر رجوع به قصیدۀ او بمطلع: بر لشکر زمستان نوروز نامدار... شود)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ بَ)
اشموئیل پیغمبر، دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه. واقع در 24 هزارگزی مرکز بخش و 18 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر دارای 276 تن سکنه. آب آن از قنات کوچک و محصول آن غلات. شغل اهالی آن زراعت. راه آنجا مالرو است و زیارتگاهی بنام اشموئیل پیغمبر دارد. در یک هزارگزی ده غاری بنام چیچه بار وجود داردکه از سقف آن آب قطره قطره بحوض وسط غار میریزد و غار طبیعی بنظر می آید. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج. دامنه، معتدل، دارای 321 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و زعفران و تریاک وشغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمتگزار، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشمرگ
تصویر پیشمرگ
فدای او شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرمتر
تصویر پیرمتر
وسیله ای برای اندازه گیری حرارتهای بسیار بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشپار
تصویر پیشپار
حلوایی است پیشپاره
فرهنگ لغت هوشیار
پیام آوری قاصدی رسالت: پیغمبری رنج بردم بسی نپرسید ازین باره از من کسی. (شا. بخ 1487: 6)، نبوت رسالت پیغامبری: مگر خواب را بیهده نشمری یکی بهره دانش ز پیغمبری. (شا. بخ 2367: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغامبر
تصویر پیغامبر
فرستاده خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
زیاده، بسیار، بی حساب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمبر
تصویر پیمبر
رسول، پیغام آور، فرستاده، پیغام برتده از جانب خدا یا مردم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه واسطه ابلاغ (کتبی یا شفاهی) باشد رسول پیام آور، قاصد پیک برید، پیغمر پیغامبر وخشور نبی رسول: و درود بر پیامبر گزیده محمد مصطفی و بر اهل بیت و یاران وی. (دانشنامه. منطق 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
رسول، نبی، فرستاده خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغمبر
تصویر پیغمبر
((پِ غَ بَ))
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا، پیغامبر، پیامبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبر
تصویر پیامبر
((پَ بَ))
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا، پیغامبر، پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشمار
تصویر پرشمار
پرتعداد، عدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
بی حساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
رسالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیام بر
تصویر پیام بر
وخشور
فرهنگ واژه فارسی سره
رسول، مرسل، نبی، وخشور
فرهنگ واژه مترادف متضاد