جدول جو
جدول جو

معنی پیشدامن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشدامن
(مَ)
پیش بند. لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران بر جلوی دامن از کمر به زیر آویزند. پیش گیر. پیش بند کارگران. چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد:
از آن درفش فریدون گرفت عالم را
که پیشدامن آهنگر صفاهانست.
سراجا نقاش (از آنندراج).
، هر یک از دو قسمت از دامن جلو لباس. مقابل پس دامن. قسمت قدامی دامن جامه، آنچه فراترک از دامن باشد. (آنندراج) ، خادم. پیشکار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیشدامن
لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران جلو دامن از کمر بزیر آویزند پیش بند پیشگیر، چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیشدامن آهنگر صفاها نیست. (سراجانقاش)، هریک از دو قسمت از دامن جلو لباس مقابل پس دامن، خادم پیشکار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ پارچه یا چرم که کارگران هنگام کار کردن جلو دامن خود از کمر آویزان می کنند، پیش بند، قسمت جلو لباس یا دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
کاری که ناگهان پیش آید، حادثه، واقعه، رویداد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از نواحی جنوب چهارجوی واقع در جنوب غربی پسکی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، معتدل، دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ مَ)
مادرزن را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عفیف. عفیفه. باعفاف. پاک. خشک دامن. پاکجامه:
یکی پاکدامن که آهسته تر
نکوتر بدیدار و شایسته تر.
فردوسی.
زن پاکدامن به پرسنده گفت
که شویست و هم کودک اندر نهفت.
فردوسی.
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل.
سعدی (گلستان).
در حق من بدرد کشی ظن ّ بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ.
عیبم بپوش زنهار ای خرقۀ می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد.
حافظ.
حافظ بخود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پیش داننده، که از پیش داند، پیش بین
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیشداد، رجوع به پیشدادیان شود
لغت نامه دهخدا
دارای ضمه بودن، مضموم بودن حرف، دارای پیش بودن، مامائی، (زمخشری)، قابلگی، مام نافی، پیش نشینی
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
خوشتامن. مادرزن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر
سه پایه زن شده خوشدامن ترا داماد.
سوزنی.
، مادر شوهر. خوشتامن. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران جلو دامن از کمر بزیر آویزند پیش بند پیشگیر، چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیشدامن آهنگر صفاها نیست. (سراجانقاش)، هریک از دو قسمت از دامن جلو لباس مقابل پس دامن، خادم پیشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدامن
تصویر پاکدامن
پاک، با عفاف، عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشدامن
تصویر خوشدامن
مادر زن مادر شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار وسقط فروش بر پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
از پیش داده، عادل
فرهنگ لغت هوشیار
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداری
تصویر پیشداری
مامائی، قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیشداد، هر یک از پادشاهان سلسله داستانی پیشدادی، جمع پیشدادیان: پادشاهان پیشدادیان یازده تن و مدت ملکشان دو هزار و چهارصد و پنجاه سال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
((مَ))
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
هر یک از پادشاهان سلسله پیشدادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
نخستین قانونگزار، هوشنگ پیشداد به موجب داستان های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشدامن
تصویر خشدامن
((خُ مَ))
خشتامن، مادرزن، مادرشوهر، خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
اتفاق، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب
متضاد: بی عفاف، ناپاکدامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع دامن زنانه، دامنی که به هنگام پنبه چینی چون پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش آمدن، پیش آمد، حادثه
فرهنگ گویش مازندرانی