جدول جو
جدول جو

معنی پیشخدمت - جستجوی لغت در جدول جو

پیشخدمت
کسی که در خانه یا اداره ای کارهای سرپایی را انجام بدهد، خدمتگزار، نوکر
تصویری از پیشخدمت
تصویر پیشخدمت
فرهنگ فارسی عمید
پیشخدمت
نوکری که در مجلس خدمت کند، خدمتکار، پیشکار
تصویری از پیشخدمت
تصویر پیشخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
پیشخدمت
پادو، پیشکار، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، فراش، مستخدم، نوکر
متضاد: ارباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشخدمت
۱ـ دیدن پیشخدمت در خواب، علامت آن است که به لذات حقیر تن خواهید داد و پاکی درون خود را آلوده خواهید ساخت. ، ۲ـ اگر دختری خواب ببیند پیشخدمت رستورانی شده است، علامت آن است که عاشق مردی خوش گذران خواهد شد. ، ۳ـ دیدن پیشخدمتی نامرتب و عصبانی در خواب، علامت آن است که افرادی خود را به خانه شما دعوت خواهند کرد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپیشخدمت
تصویر سرپیشخدمت
سرپرست پیشخدمتان در خانه یا اداره، بزرگ تر پیشخدمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابل پسادست، معاملۀ نقد، برای مثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(غُ مِ خِ مَ)
پیشخدمت نابالغ. پسر نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری که در اندرون خدمت شاه کردی از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن و امثال آن
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
رئیس پیشخدمتان. مهتر خدمتکاران
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
مقابل. روبرو. نزدیک. برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پسادست و نسیه به معنی نقد. (از برهان). زری که گاه خریدن چیزی فروشنده را دهند:
ستدوداد مکن هرگز جز پیشادست
که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد.
ابوشکور.
ستدوداد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست.
لبیبی.
، اجرت پیشی. (برهان). مزد پیش. اجرت پیش. برابر دستادست بمعنی نقد و پسادست بمعنی نسیه. مزدپیشی که قبل از انجام کار بفروشنده یا کننده دهند. بیعانه. سلم، پیشدست و مقدم و غالب. (فرهنگ نظام) ، پیشدستی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
حالت و چگونگی پیشقدم. عمل پیشقدم. سبقت و چستی. صاحب آنندراج آرد: تصمیم در کاری و جلو رفتن با جسارت و با لفظ کردن و نمودن و شدن و بودن استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
عمل پیش خدمت. شغل پیشخدمت. خدمتگزاری
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپردۀ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج). خدمتگزار:
این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست
این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلام پیشخدمت
تصویر غلام پیشخدمت
زاور پیشیار ریدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر پیشخدمت
تصویر سر پیشخدمت
رئیس پیشخدمتان رئیس خدمتگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
سر پیشیار رئیس پیشخدمتان مهتر خدمتکارانرئیس خدام. یاپیشخدمت باشی سلام. منصبی در عهد قاجاریه که صاحب آن مامور تنظیم امور سالم و تشریفات بود
فرهنگ لغت هوشیار
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نخست بکاری در آید مقدم سابق، آنکه بر دیگران سابقه دوستی و خدمتگزاری دارد، (فتوت) بزرگ قوم کبیر شیخ پدر مقدم قاید راس الحزب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشخدمت
تصویر خوشخدمت
آنکه فرمان بزرگتر خود را خوب انجام بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشخدمتی
تصویر پیشخدمتی
پیشیاری عمل و شغل پیشخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشقدمی
تصویر پیشقدمی
حالت و کیفیت پیشقدم سبقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
((دَ))
معاون، پیشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
((دَ))
دستمزد پیش از انجام کار، معامله نقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشگام، سابق، مقدم
متضاد: دنباله رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع دامن زنانه، دامنی که به هنگام پنبه چینی چون پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
بشقاب، سبقت گرفتن در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی