هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مِثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن ِ منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
از بن کنده بیکبارگی برکنده: چندان گردانش که از پی دانگی با پدر و مادر و نبیره زند مشت. اف ز چوبین حقیر و بی هنر از عقل جان ز تن آن خسیس بادا پیخشت. (غیاثی)
از بن کنده بیکبارگی برکنده: چندان گردانش که از پی دانگی با پدر و مادر و نبیره زند مشت. اف ز چوبین حقیر و بی هنر از عقل جان ز تن آن خسیس بادا پیخشت. (غیاثی)
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود