جدول جو
جدول جو

معنی پیشادست - جستجوی لغت در جدول جو

پیشادست
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابل پسادست، معاملۀ نقد، برای مثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
فرهنگ فارسی عمید
پیشادست
(دَ)
مقابل پسادست و نسیه به معنی نقد. (از برهان). زری که گاه خریدن چیزی فروشنده را دهند:
ستدوداد مکن هرگز جز پیشادست
که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد.
ابوشکور.
ستدوداد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست.
لبیبی.
، اجرت پیشی. (برهان). مزد پیش. اجرت پیش. برابر دستادست بمعنی نقد و پسادست بمعنی نسیه. مزدپیشی که قبل از انجام کار بفروشنده یا کننده دهند. بیعانه. سلم، پیشدست و مقدم و غالب. (فرهنگ نظام) ، پیشدستی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پیشادست
اجرت پیش از کار
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
فرهنگ لغت هوشیار
پیشادست
((دَ))
دستمزد پیش از انجام کار، معامله نقد
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پستادست
تصویر پستادست
پسادست، چیزی که پول آن مدتی پس از معامله داده شود، نسیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشخدمت
تصویر پیشخدمت
کسی که در خانه یا اداره ای کارهای سرپایی را انجام بدهد، خدمتگزار، نوکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
دست دراز کردن برای انجام دادن کاری، گرفتن چیزی پیش از دیگران، در کاری بر کسی پیشی گرفتن، برای مثال تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی - ۷/۲۱۱)، بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ دَ)
مقابل. روبرو. نزدیک. برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مزد پیشی که قبل از انجام دادن کار بفروشنده یا کننده دهند اجرت پیشی بیعانه مقابل پسا دست، وجهی که هنگام خریدن چیز بفروشنده دهند نقد مقابل نسته پسادست: ستد و داد جز به پیشا دست داوری باشد و زیان و شکست. (لبیبی)، پیشدست مقدم، پیشدستی تقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشخدمت
تصویر پیشخدمت
نوکری که در مجلس خدمت کند، خدمتکار، پیشکار
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدستی
تصویر پیشدستی
در کاری بر کسی پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
((دَ))
معاون، پیشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirtation, Flirtatiousness, Preemption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
flirt, coquetterie, préemption
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بشقاب، سبقت گرفتن در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
חיזור , זִכוּת קְדִימוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
छेड़छाड़ , पूर्वसूचना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
menggoda, pendahuluan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
การจีบ , การจองล่วงหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
flirten, voorkeursrecht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
flerte, preempção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
coqueteo, coquetería, prevención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
flirtare, prelazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
调情 , 优先购买权
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
flirt, preempcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
флірт , попередження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirten, Vorwegnahme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
флирт , упреждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
ナンパ , 先取
دیکشنری فارسی به ژاپنی