جدول جو
جدول جو

معنی پیرکمان - جستجوی لغت در جدول جو

پیرکمان
(کَ)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزان
تصویر پیروزان
(پسرانه)
نام برادر شاپور اول، نام یکی از سرداران یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیراهان
تصویر پیراهان
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیر مغان
تصویر پیر مغان
رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از گیاهان که دارای ساقه های پیچیده و گل های پنج قسمتی و میوۀ کپسولی شکل هستند
فرهنگ فارسی عمید
مجلس نمایندگان ملت در کشورهای مشروطه و جمهوری که در آنجا قوانین را تصویب می کنند و به کارهای قوۀ مجریه رسیدگی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرکمان
تصویر تیرکمان
تیروکمان، کمان
تیرکمان آبی: در علم زیست شناسی گیاهی پایا، با ساقه های دراز و برگ هایی شبیه پیکان که در میان آب و جاهای بسیار مرطوب می روید
فرهنگ فارسی عمید
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360)
لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام تیره گیاهانی دارای ساقهای پیچیده و گلهای پنج قسمتی و منظم با پرچمهای بر روی گلبرگها چسبیده با میوۀ کپسولی شکل شامل دو خانه یا بیشتر و در ساق و برگ لوله های دارای شیرابۀساده با اثر مسهلی. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 240)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 24 هزارگزی جنوب الیگودرز. کنار راه مالرو پرت پل به جاخشک. کوهستانی، معتدل. دارای 138 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی. پیشوای مجوسیان، مالک و رهبان دیر، ریش سفید میکده. پیر می فروش:
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند.
خاقانی.
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز بپور مغان نشاید داد.
نظامی.
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند.
حافظ.
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم.
حافظ.
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم.
حافظ.
دولت پیرمغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر.
حافظ.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در آن سراو گشایش در آن درست.
حافظ.
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم.
حافظ.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
حافظ.
خادم پیر مغان شو کاتبی چون عاقبت
مرد گردد هر که از دل خدمت مردی کند.
کاتبی.
نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص 265 و 278 شود، رند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی: رند)
لغت نامه دهخدا
پیراهن، پیرهن، پیرهند، کرته، قمیص:
این نفس جان دامنم برتافته ست
بوی پیراهان یوسف یافته ست،
مولوی،
برو بر بوی پیراهان یوسف
که چون یعقوب ماتم دار گشتی،
مولوی،
رجوع به پیراهن شود
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن،
جمع واژۀ پیرای، بمعنی پیراینده، پیرایندگان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 15هزارگزی جنوب خاور فلاورجان، متصل براه آب نیل بپل بابامحمود. جلگه، معتدل، دارای 467 تن سکنه. آب آن از زاینده رود محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو است. دبستان و زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، معتدل، دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ)
مجلس عوام. مجلس شوری. مجلس شورای ملی. ندوه. دارالندوه، انجمن بزرگان مملکت در دربار سابق فرانسه، دیوان عالی عدلیه پیش از 1791م. علاوه بر مأمورینی که عهده دار قضاء در امور بورژواها و عوام الناس بودند در دورۀ فئودالیته (ملوک الطوائف) پادشاهان فرانسه در دربار خود مجلسی ترتیب داده بودند که خود بر آن ریاست داشتند و آن مرکب از پرها یعنی اعضای شورای عالی بود. این مجلس بنام شورای سلطنتی در مسائلی که پادشاه بدوارجاع میکرد تحقیق و رسیدگی میکرد و چون اندک اندک به نسبت وسعت قلمرو سلطنت بر کارهای شوری افزوده شد آنرا به دو قسمت کردند نخست شورای اعظم یا شورای سلطنتی که مأمور مسائل اداری بود و دوم انجمن قضائی که متکفل تأمین عدالت بود. این تقسیم مهم در زمان لوئی نهم صورت گرفت و همین پادشاه بود (نه چنانکه گفته اند فیلیپ لوبل) که انجمن قضائی را که پایۀ پارلمان گردید، ثبات بخشید. پارلمان شامل سه مجلس میشد: نخست مجلس اعظم و دیگر مجلس مرافعات و سوم مجلس تحقیق و رسیدگی. پارلمان در امور دیگری از قبیل مسائل سیاسی وتعلیماتی نیز مداخله میکرد. و چون شوری مکلف تدوین قوانین نیز بود چنین استنباط میشود که حق استیضاح ازدولت و حکومت را نیز داشته است و از این حق هم چند بار استفاده کرده است و اگرچه شاه بر شوری ریاست داشت ولی عموماً ملت در مقابل شاه از شوری حمایت میکرد و همین امر خود موجب تعدیل استبداد سلاطین میگردید و بهمین سبب هم پارلمان توانست با سیاست مالی (مازارن) و بعد از او با استبداد مفرط (لوئی پانزدهم) مبارزه کند. شواری عالی قضائی پاریس همچنانکه در دربار سلطنتی توسعه می یافت بواسطۀ تشکیلات منظم و نیرومند و استفاده از اصل وراثت مشاغل، در نواحی مختلف کشور فرانسه نیز تشکیل و تکمیل میشد. در سال 1770م./ 1183هجری قمری رئیس عدلیۀ موپئو مصمم شد که عدلیۀ سلطنتی را بر مبانی جدید استوار کند ولی مؤسسۀ او یعنی پارلمان موپئو پیشرفتی نکرد و زود منحل شد. در سال 1789م.1203/هجری قمری در فرانسه سیزده پارلمان وجود داشت و از آنجمله پارلمان نانسی بود که به سال 1775م./ 1188هجری قمری تأسیس شد. حدود اختیارات پارلمانها متفاوت بود و پارلمان پاریس بر همه آنها حکومت میکرد
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مولانا پیرجمال. یکی از مشاهیرشعرای ایران است و از اهالی اردستان نزدیک به اصفهان بود، و سمت مریدی پیر مرتضی علی را داشته و در حلقۀ صاحبدلان میزیسته است و دیوانی مرتب دارد. ازوست:
کی بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم، پیش تو بر سنگ زنم
آذر در آتشکده آرد: مولانا ملاپیرجمال اصل آن حضرت از قصبۀ اردستان من توابع اصفهانست. گویند مرد صاحبدل و نه چون دیگران مقید به آب و گل بوده و از مریدان حضرت پیر مرتضی علی است و مرقد مطهر پیر مرتضی علی در اردستانست وحضرت پیرجمال دیوان مبسوطی در مراتب عرفان دارند چون این مختصر قابل درج این همه لئالی و درر نبود تیمناً این یک رباعی از ایشان ثبت شد - انتهی. و سپس رباعی مذکور در فوق را آرد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اولاف کریستیان. (1767- 1917 میلادی) فیزیکدان نروژی. وی درتکمیل طریقۀ تثبیت نیتروژن بوسیلۀ قوس برقی سهیم بود و در مغناطیس کار کرد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
حوال، حول، حولیه، پیرامن، گرد، دور، گردامون، حریم، حوالی، اطراف، دورتادور، گرداگرد، دوروبر، اکناف، گردبرگرد:
ترکان البته پیرامون ما نگشتند که ایشان نیز بخویشتن مشغول بودند، (تاریخ بیهقی ص 622)، فرمود که شما را نهی کردم و گفتم در پیرامون این درخت مگردید و متعابت سخن دشمن مکنید، (قصص الانبیاء ص 19)، و هر ستونی چندانست که دست پیرامون درنتواند آورد، (مجمل التواریخ والقصص)، و چون سپاه بهرام بندوی را دیدند هیچ شک نکردند که نه خسروست و پیرامون بایستادند، (مجمل التواریخ والقصص)،
ماند ببهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آمدند پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت میکند بیرونش،
خاقانی،
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر،
خاقانی،
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند ...
سعدی،
طوف، طواف، طوفان، تطواف، پیرامون کعبه گشتن، (منتهی الارب)، عنان، عراق، طور، پیرامون سرای، طور، طوران، پیرامون چیزی گردیدن، استطاقه، پیرامون چیزی گشتن، کفاف الشی ٔ، پیرامون و کنارۀ هر چیزی، عرین، پیرامون سرای و شهر، عقوه، پیرامون و گرداگرد سرای، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری نیشابور. جلگه، معتدل، دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول، قوس قزح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسۀ خلخال به اردبیل. کوهستانی معتدل. دارای 59 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی شمال میناب، سر راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 30 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیر مغان
تصویر پیر مغان
ریش سفید، پیشوای مجوسیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
حوالی، حول، گرداگرد چیزی، اطراف، دور و بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
نام تیره گیاهانی دارای ساقهای پیچیده و گلهای پنج قسمتی و منظم با پرچمهایی بر روی گلبرگهای چسبیده و وبا میوه کبسولی شکل شامل دو خانه یا بیشتر و در ساق و برگ لوله هایی دارای شیرابه ساده بااثر مسهلی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تیر و کمان، کمان. یا تیر کمان آبی. گیاهی از تیره بارهنگهای آبی جزورده تک لپه ییها که آبزی و پایا و علفی است و دارای ساقه ای افقی میباشد که از آن برگهای هوایی و برگهای آبی خارج شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارلمان
تصویر پارلمان
مجلس عوام، مجلس شورا، انجمن بزرگان مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارلمان
تصویر پارلمان
((لُ))
مجلس نمایندگان که وظیفه قانون گذاری را در کشور به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
بازیچه کودکان به صورت قطعه کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخه کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
درخصوص، جو، محیط، حدود، حواشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرزمان
تصویر دیرزمان
بلندمدت
فرهنگ واژه فارسی سره