جدول جو
جدول جو

معنی پیرهرات - جستجوی لغت در جدول جو

پیرهرات
(رِ هََ)
دهی جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان خمسۀ طوالش. واقع در 14هزارگزی جنوب هشت پر و 3هزارگزی باختر شوسۀ بندر انزلی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 239 تن سکنه. آب آن از رودمحلی. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرهراس
تصویر پرهراس
ترسان، برای مثال به یزدان نباید بودن ناسپاس / دل ناسپاسان بود پرهراس (فردوسی - ۶/۴۹۰)، ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از دهستان خدابنده لوی بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه واقع در 9هزارگزی شمال باختر صحنه و جنوب کوه آقداش، کوهستانی. سردسیر. دارای 325 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات آبی و دیمی و قلمستان و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری. و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 8هزارگزی شمال باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو گچین به ارومیه جلگه معتدل، مالاریائی. دارای 150تن سکنه. آب آن از روضه چای. محصول آنجا غلات و توتون و انگور و حبوبات و چغندر. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی. راه آن ارابه رو است. تابستان از راه ارابه رو گچین میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان دارای 146 تن سکنه. آب آن از چشمه. صنایع دستی زنان قالیبافی. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پُ هََ)
پرترس. پربیم:
همی بود ازیشان دلش پرهراس
که روزی شوند اندرو ناسپاس.
فردوسی.
دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
ز دادار گیهان دلم پرهراس
کجا گشته بودم ازو ناسپاس.
فردوسی.
به یزدان نباید شدن ناسپاس
دل ناسپاسان بود پرهراس.
فردوسی.
ز دیوان هر آنکس که بد ناسپاس
وزیشان دل انجمن پرهراس.
فردوسی.
بیامد، به یزدان شده ناسپاس
سری پر ز کین و دلی پرهراس.
فردوسی.
از آن رقعه بودی دلش پرهراس
نیایش کنان بود در شب سه پاس.
فردوسی.
جهان را ازو بود دل پرهراس
همی داشتندی شب و روز پاس.
فردوسی.
ز نوشین روان شد دلش پرهراس
همی رای زد روز و در شب سه پاس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پیرهن، پیراهان، پیراهن، رجوع به پیرهن و پیراهن شود:
دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)
مزین از کله و پیرهان و دستارم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان فومن. واقع در 4هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 10هزارگزی شمال ماسال. جلگه و معتدل و مرطوب. دارای 266 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه شاندرمن. محصول آنجا برنج و ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دختر اپی مته و پاندوره زن دکالین (از اساطیر یونانی) رجوع به دکالین شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بزعم افسانه پردازان یونانی نخستین زنی است که در کار خانه خلقت بوجود آمده و دختر پاندوره و اپیمیتوس بوده و بزعم اینان با پادشاه تسالیا دوکالیون ازدواج کرده است وچنین پندارند که صاحب طوفان همین سلطان بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرجرات
تصویر پرجرات
دلاور و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهراس
تصویر پرهراس
پرترس، پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: دریغ غر بچگانی که چون غلام شدند (ک) مزین از کله و پیرهان و دستارم. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
دو روز دیگر، پس فردا
فرهنگ گویش مازندرانی