- پیرهان
- پیراهن: دریغ غر بچگانی که چون غلام شدند (ک) مزین از کله و پیرهان و دستارم. (سوزنی)
معنی پیرهان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حامیان، طرفداران
جامه نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند، جبه، پیرهن، لباس بلند ونازک زنان
پیراهن: برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی. (مولوی)
جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: کنایه از دادخواهی کردن. در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می کرده و به پای علم داد می رفته تا داد او را از ستمگر بستانند
پیراهن مراد: پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می دوزند و بر تن می کنند تا حاجتشان برآورده شود
پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: کنایه از دادخواهی کردن. در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می کرده و به پای علم داد می رفته تا داد او را از ستمگر بستانند
پیراهن مراد: پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می دوزند و بر تن می کنند تا حاجتشان برآورده شود
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
((هَ))
فرهنگ فارسی معین
تن پوش، لباس
پیراهن عثمان کردن: بهانه کردن، دستاویز قرار دادن
پیراهن بیشتر پاره کردن: کنایه از سن و تجربه بیشتر داشتن
پیراهن عثمان کردن: بهانه کردن، دستاویز قرار دادن
پیراهن بیشتر پاره کردن: کنایه از سن و تجربه بیشتر داشتن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه سپهدار افراسیاب تورانی و یکی از شخصیتهای محبوب در داستان سیاوش
پیراهن: کبک پوشیده یکی پیرهن خزکبود کرده باقیر مسلسل دو بر پیر هنا. (منوچهری) یا از پیرهن کسی آمدن، از نزدیکان وی بودن باوی یک اصل داشتن: ای شاه، چه بود اینکه ترا پیش آمدک دشمنت هم از پیرهن خویش آمد... (علی مکی یبکی) یا از شادی در پیرهن نگنجیدن، سخت شاد شدن انبساط بسیار یافتن، یا در پیرهن نگنجیدن، انبساط بسیارداشتن: پرده بردار و برهنه گو که من می نگنجم با صنم در پیرهن. (مثنوی) یا چند پیرهن زیادتر پاره کردن از کسی. تجربه زیادتر از او داشتن، یا در یک پیرهن بودن، سخت گستاخ و صمیمی بودن: راد با شاعر تواند بود در یک پیرهن رفت نگذارد به پیراهن که تا گوید سلام. (سوزنی)
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
روحانی
اکیاس
آنچه بفرزند رسیده باشد از پدر
سیرگان
بی حواس
برهان
سیرجان
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
نام روز سیزدهم از ماه تیر
مهمان میهمان
آنکه دهانش مملو از چیزی باشد
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
آشکارا، ظاهر
جویان در حال پژوهیدن
فرانسوی در سد
آنچه بدان زینت افزاید پیرایه
منسوب به پیراهن، که از پیراهن توان کرد: پارچه پیراهنی
پیراستن
مانند پیران
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)