جدول جو
جدول جو

معنی پیرمحمد - جستجوی لغت در جدول جو

پیرمحمد
(مُ حَمْ مَ)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 16هزارگزی شمال خاوری دیزگران و دو هزارگزی چنگزه. کوهستانی، سردسیر. دارای 156 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و توتون و لبنیات مختصر و قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پیرمحمد
(مُ حَمْ مَ)
ابن جهانگیربن امیرتیمور گورکان (امیرزاده) نوادۀ تیمور و جانشین و ولیعهد وی. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 426- 566 شود). و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پسر غیاث الدین جهانگیر و نوۀ تیمور لنگ حسب الامر جد خود بهندوستان لشکرکشی و ملتان را ضبط کرد. پدرش اکبر اولاد تیمور بود و در ایام حیات جدش درگذشت. تیمور وی را به ولیعهدی تعیین کرد، اماپیرمحمد در موقع وفات جدش در قندهار بود و لذا از پادشاهی محروم شد و پسرعمویش سلطان خلیل بن امیرانشاه در سمرقند حضور داشت فرصتی را غنیمت شمرد و تخت و تاج را تصاحب کرد، پیرمحمد بطلب حق سلطنت با لشکر بسوی سمرقند آمد، اما در بلخ مغلوب گردید و بسال 809 هجری قمری بدست پیرعلی تاز یکی از امراء خود بقتل رسید
ابن امیر یادگار شاه ارلات (امیر..) عم امیر زین العابدین ارلات و از یاران و سران خاقان منصور سلطان حسین میرزا بایقرا. وی در کنار آب مرغاب بدست فوجی از امراء سلطان محمود میرزا کشته شده است. (رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 138، 146، 148 و 153 شود)
ابن یوسف آنقروی یا قرمانی الارکلی. او راست: ملتقط صحاح الجوهری بنام الملتحق بمختارالصحاح. و نیز او راست: ترجمان در لغت به ترکی. رجوع به ص 280 و 281 ج 2 فهرست کتابخانه مدرسه سپهسالار شود
ابن موسی برسوی، معروف به کول کدیسی، متوفی بسال 982 هجری قمری. او راست: بضاعهالقاضی لاحتیاجه الیه فی المستقبل والماضی. نیز رجوع به رحمی برسوی شود
حاکم بلخ بعهد محمد همایون پادشاه تیموری هند. (تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار ص 320 و 321 و 327 و 329 و 366)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارمحمد
تصویر یارمحمد
(پسرانه)
یار (فارسی) + محمد (عربی) یار و یاور محمد (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیراحمد
تصویر شیراحمد
(پسرانه)
شیر (فارسی) + احمد (عربی) مرکب از شیر (شجاع) + احمد (ستوده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرمحمد
تصویر شیرمحمد
(پسرانه)
شیر (فارسی) + محمد (عربی) مرکب از شیر (شجاع) + محمد (ستوده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرمرد
تصویر پیرمرد
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ دِ)
دوازدهمین از امرای ازبک شیبانی (1007 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ابن قطب الدین خویی حنفی. وی راست: شرح فصوص صدرالدین قونوی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ رِ وُ)
زاویۀ پیرمحمد داروری، نام خانقاهی بقریۀ دارور منسوب به پیرمحمد داروری. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 418 شود)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ)
از امیران میرزا شاهرخ پسر امیر تیمور گورکان. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 482)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن:
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.
فردوسی.
چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه.
فردوسی.
زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه.
فردوسی.
عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.
عطار.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.
سعدی.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم.
سعدی.
پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.
سعدی.
ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.
سعدی.
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
(گلستان).
پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ شِ)
ابن علی (یا پیر محمد بن علی عاشق) او راست ترجمه شرح حدیث الأربعین ابن کمال پاشا بترکی و معراج الایاله و منهاج العداله بترکی. و ترجمه السیاسهالشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه ابن تیمیه با اضافاتی بعهد سلطان سلیم عثمانی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
متخلص به عزمی. وی مثنوی ’مهر و مشتری’ محمد بن احمد را بترکی نقل کرده اما به اتمام نرسانده است
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ)
از سران سپاه خراسان بعهد سلطان ابوسعید. وی در جنگ با ترکمانان بحدود قراباغ واران بقتل رسیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 92)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ بُ)
از نوادگان تیمور و از شاهزادگان سلسلۀ تیموری. وی بعهد شاهرخ (حدود سال 832 هجری قمری) درگذشته است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 620)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ابن ملک معزالدین حسین کرت (ملک) برادر ملک غیاث الدین پیرعلی حاکم سرخس. میان دو برادر کرّتی غبار کدورت درگرفت، و ملک غیاث الدین سرخس را در محاصره آورد لیکن پس از مدتی در بندان مصلحان درمیان آمدند و گرگ آشتی پدید آمد. پیرمحمد بدست میرانشاه پسر امیرتیمور در هرات کشته شده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 387 و 388 و 433 و 434 شود
ابن ملک غیاث الدین پیرعلی بن ملک معزالدین حسین کرت (ملک). وی در سمرقند بسال 791 بدست میرانشاه پسر امیرتیمور گورکان کشته شده است. او دختر برادر تیمور یونیچ قتلق آغا را بزنی گرفته است (حدود سال 778 هجری قمری). (کتاب رجال حبیب السیر ص 66 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 388، 431، 434، 444 و 544) (از سعدی تا جامی ص 200)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ بَ)
حاکم قم بروزگار الوند میرزا و سلطان مرادمیرزا. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 445 و 446)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. واقعدر 30هزارگزی باختر الشتر و 18هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. جلگه. سردسیر. مالاریائی. دارای 180 تن سکنه. آب آن از نهر پیرمحمدشاه. محصول آنجا غلات و تریاک و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ کولیوند میباشند. امامزاده ای بنام پیرمحمدشاه آنجاست اما ساختمان آن کهن نیست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در 56هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 1500گزی باختر شوسۀ سنندج. دشت سردسیر، دارای 100 تن سکنه. آب آن از رود خانه رازآور. محصول آنجا غلات و حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت است و از برنجان اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ مُ حَمْ مَ)
از پارسی گویان دکن است، این بیت را مؤلف مقالات الشعراء از او ثبت کرده است:
خویشتن پاک کن اینجا و میفکن بشمار
چون حباب از سر این بحر دمی خوش برآر.
رجوع به مقالات الشعراء ص 816 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 8 هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند و 4 هزارگزی مغرب نوشاد، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کوه گیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ مُ حَمْ مَ)
از نواحی دمشق است از اقلیم بیت آلابار است به محمد بن الولید بن عبدالله بن مروان بن الحکم اموی فرزند ام البنین دختر عبدالعزیز بن مروان نسبت دارد که عبدالعزیز او را شایستۀ خلافت میدید و همین محمد با دخت عم خود یعنی دختر یزید بن عبدالملک ازدواج کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 9هزارگزی جنوب رودسر و 4هزارگزی شمال رحیم آباد. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 283 تن سکنه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از نهر پلرود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. گنبدی آجری به ارتفاع 15 متر از آثار ابنیۀ قدیم و دبستانی 4 کلاسه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 8هزارگزی شمال باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو گچین به ارومیه جلگه معتدل، مالاریائی. دارای 150تن سکنه. آب آن از روضه چای. محصول آنجا غلات و توتون و انگور و حبوبات و چغندر. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی. راه آن ارابه رو است. تابستان از راه ارابه رو گچین میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ می مُ حَمْ مَ)
پسر سلطان محمود غزنوی بود که چندی بعد از پدر به تخت شاهی نشست. رجوع به محمد و غزنویان، و فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری کدکن با 396 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صدفی اورنوی. وی مفتاح کنوز استاد خود خیرالدین را بترکی ترجمه کرده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. واقع در 27هزارگزی شمال خاوری قلعه زراس. کنار راه مالرودشت گل به حوضه. کوهستانی، معتدل. دارای 217 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گیوه چینی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
قرامان. از شاهزادگان قرامان، دشمنان قدیم و دیرین آل عثمان ومورد حمایت اوزون حسن آق قوینلو. (از سعدی تا جامی ص 454). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیراحمد پسر ابراهیم بک از بیکهای قره مان است و مادرش دختر سلطان مرادخان بوده، و در زمان سلطان محمدخان ثانی مدتی سمت بیکی قره مان را داشته، و در محاربۀ با اوزون حسن مغلوب شده و با پادشاه پیمانها بسته و بدفعات شکسته، و مایل به اتفاق و همدستی با برخی از اجانب بوده و از اینرو احمدپاشا با عساکر ویرا در قلعۀ منان دربندان ساخت وی پس از مدتی مقاومت از روی نومیدی خود را از دیوار قلعه بزیر افکند و بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
ابن اتابک پشنگ بن سلغرشاه بن اتابک احمد از اتابکان لر بزرگ. وی از سال 792 تا 798 هجری قمری امارت داشته است. رجوع بتاریخ مغول اقبال ص 448 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 440 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ دِ اَوْ وَ)
هشتمین از امرای ازبک شیبانی بماوراءالنهر (963- 968 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: پیرزن، جوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد