جدول جو
جدول جو

معنی پیرل - جستجوی لغت در جدول جو

پیرل
(رُ)
نوعی رستنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرو
تصویر پیرو
آنکه از پی دیگری می رود، ازپی رونده، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسۀ پول
نوعی سرو کوهی در جنگل های شمال ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره
تصویر پیره
پیر، سال خورده، در تصوف مرشد، خلیفه، جانشین مرشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیردل
تصویر پیردل
کارآزموده، دل آگاه، کنایه از عاقل، دانا، خردمند، صاحب خرد، لبیب، متفکّر، خردومند، فروهیده، اریب، بخرد، فرزان، حصیف، داناسر، خردپیشه، خردور، راد، فرزانه، متدبّر، نیکورای
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 29/5 هزارگزی شمال کلیبر و 29/5 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل. دارای 258 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان انگوت بخش کرمی شهرستان اردبیل، واقع در 24هزارگزی شمال باختری کرمی و 14هزارگزی شوسۀ کرمی به اردبیل، جلگه، گرمسیر، دارای 140 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سالخوردگی کهنسالی سیخوخت مقابل جوانی. یا روز پیری. هنگام سالخوردی زمان کهنسالی: بهشتاد شد سالیان قباد نبد روز پیری هم از مرگش شاد. (شا. بخ 2308: 8) یا مقام پیری. شیخوخت. یا پیری است و فراموشی. پیران بهنگام فراموشی گویند، جوانان که چیزی را فراموش کرده بشوخی چنین گویند. یا پیری است و هزار عیب. پیری عیبهای بسیار همراه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیره
تصویر پیره
مرشد، خلیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
تابع، مقتدی، مقلد، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
آنک دلی پیر دارد مجرب و عاقل مانند پیر: باش باعشاق چون گل درجوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
پیر کوچک اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
((پَ یا پِ رُ یا رَ))
پس رو، دنبال رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیری
تصویر پیری
سالخوردگی، کهنسالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسه پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیره
تصویر پیره
محافظت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیری
تصویر پیری
کهولت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
مرید، طرفدار، تابع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیری
تصویر پیری
Senility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
Following
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
następny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیری
تصویر پیری
senilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیری
تصویر پیری
senilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
seguinte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیری
تصویر پیری
老年痴呆
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
跟随的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیری
تصویر پیری
старість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیری
تصویر پیری
starość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
наступний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
folgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیری
تصویر پیری
Senilität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
следующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیری
تصویر پیری
старость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
seguente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی