جدول جو
جدول جو

معنی پیربرد - جستجوی لغت در جدول جو

پیربرد(بَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 30هزارگزی باختر شیراز و 6 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون. کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 84 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرداد
تصویر پیرداد
(پسرانه)
داده پیر یا بچه ای که در پیری داده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرمرد
تصویر پیرمرد
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
پیش بردن، به انجام رساندن کاری با کامیابی و پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن:
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.
فردوسی.
چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه.
فردوسی.
زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه.
فردوسی.
عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.
عطار.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.
سعدی.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم.
سعدی.
پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.
سعدی.
ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.
سعدی.
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
(گلستان).
پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی برد
تصویر پی برد
اکتشاف، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
تاخیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
ادراک، درک کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: پیرزن، جوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
تقدّمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
Furtherance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
avancement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پدر مرده، نوعی نفرین، پدرمرده، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
avanço
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
অগ্রগতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
содействие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
Förderung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
просування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
postęp
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
ترقی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
maendeleo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
avanzamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
ilerleme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
진전
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
進展
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
הִתקַדְמוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
प्रगति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
推进
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
ความก้าวหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
bevordering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
avance
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیشبرد
تصویر پیشبرد
kemajuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی