دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 30هزارگزی باختر شیراز و 6 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون. کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 84 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 30هزارگزی باختر شیراز و 6 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون. کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 84 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن: یکی پیرمرد است بر سان شیر نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی. چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه. فردوسی. زن و کودک و پیرمردان براه برفتند گریان بنزدیک شاه. فردوسی. عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد. عطار. ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی. جوانی فرارفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی بدرد. سعدی. یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم. سعدی. پیرمردی لطیف در بغداد دختر خود بکفشدوزی داد. سعدی. ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سربرآورد کای پیرمرد. سعدی. جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. (گلستان). پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن: یکی پیرمرد است بر سان شیر نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی. چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه. فردوسی. زن و کودک و پیرمردان براه برفتند گریان بنزدیک شاه. فردوسی. عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد. عطار. ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی. جوانی فرارفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی بدرد. سعدی. یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم. سعدی. پیرمردی لطیف در بغداد دختر خود بکفشدوزی داد. سعدی. ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سربرآورد کای پیرمرد. سعدی. جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. (گلستان). پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)