جدول جو
جدول جو

معنی پیربدیر - جستجوی لغت در جدول جو

پیربدیر
(بَ)
دهی از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22 هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد بسردشت. کوهستانی، سردسیر، سالم. دارای 35 تن سکنه. آب آن از رودخورخوره، محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیر دیر
تصویر پیر دیر
در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل
رهبر، پیشوا
شخص بسیار آزموده و با تجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ دَ / دِ)
رهبان:
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر.
سعدی.
، قائد. پیشوا. امام، سخت آزموده در امری سخت با آگاهی در کاری: فلان پیر دیر است، از رموز کارها بس آگاهست
لغت نامه دهخدا
(بِ)
هر از گاهی. هر از چندی. دیردیر. رجوع به دیردیر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت:
ای خلف از راه مخالف بتاب
تیغ بیفکن که منم آفتاب
شاه منم ملک خلافت مراست
تو خلفی از تو خلافت خطاست
غصب مکن منصب پیشین ما
غصب روا نیست در آئین ما
ای پسر ار چه بشهی درخوری
با پدر خویش مکن سروری
تیغ مکش تا نشوی شرمسار
شرم منت نیست ز خود شرم دار
تیغ که سهراب برستم کشید
هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید
با چو منی تیغفشانی مکن
دولت من بین و جوانی مکن
گر سپهم پا برکاب آورد
ریگ بیابان بحساب آورد
کوه بجنبد چو بجنبم ز جای
چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای
گرچه جوانیت ز فرزانگی است
این ز جوانی نه که دیوانگی است
کودکی ار چند هنرپرورست
خرد بود گر همه پیغمبرست
کی رسد این مرتبۀ فن بتو
از پدر من بمن از من بتو
(جواب پیر بداغ مر پدر را) :
ای دل و دولت بلقای تو شاد
باد ترا شوکت و بخت و مراد
نیستم آن طفل که دیدی نخست
بالغم و ملک ببالغ درست
شرط ادب نیست مرا طفل خواند
بخت چو بر جای بزرگم نشاند
هر دو جوانیم من و بخت من
با دو جوان پنجه بهم بر مزن
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
تیغ مکش بر رخ فرزند خویش
رخنه مکن گوهر دلبند خویش
پختۀ ملکی دم خامی مزن
من ز تو زادم نه تو زادی ز من
شاخ کهن علت بستان بود
نخل جوان زیب گلستان بود
کشور من نیست کم از کشورت
لشکر من نیست کم از لشکرت
خطۀ بغداد بمن شد تمام
کی دهم از دست بسودای خام
چون تو طلب میکنی از من سریر
من ندهم گر تو توانی بگیر.
پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند:
خاک بر سر جهان فانی را
که ز بهر دو روز بی بنیاد
قصد خون پسر کند والد
وز فنای پدر پسر دلشاد
وان برادر که قاصد جانست
ملک الموت دانش نه همزاد
از قرابت غریب نیست بدی
بود خویش حسین پور زیاد.
آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست:
عجب درمانده ای نیکو بیندیش
میان این همه بیگانه سان خویش
نهادی ناقصی را نام خواهر
حسودی را لقب کردی برادر
برادر خیز ازینها خیر مطلب
چراغ صومعه از دیر مطلب
خودی را یک طرف کن زود برخیز
تو خویش خویش باش از خویش بگریز.
چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر میرزاجهانشاه از سلسلۀ قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعۀ بغداد را تصرف کرد و بسال 870 هجری قمری بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت:
استمیرم ایواسنی نارنی
قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار.
و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. واین بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ 3 ص 13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود
لغت نامه دهخدا
(بِ /بُ یَ / یِ)
کسی را گویند که هنوز جوان باشد لیکن موی بدن او تمام سفید شده باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دیردیر، دیربدیر، مقابل زود بزود، (یادداشت مؤلف) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بِ رِ / حِ رَ بِ رَ)
مانند حوربور است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حوربور شود
لغت نامه دهخدا
(بُ / با)
جرج. بشردوست آمریکائی، متولد در دانور. وی ببسط و توسعۀ تعلیمات در میان طبقات کارگر کمک بسیار کرده است (1795- 1869 میلادی)
لغت نامه دهخدا
دیرادیر، دیربدیر، با فاصله زمانی، هر از چندی: حکیمان دیردیر خوردند و عباد نیم سیر، (سعدی)،
معشوقه که دیردیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند،
سعدی
لغت نامه دهخدا
یاکوب (1791-1864 میلادی)، آهنگساز آلمانی یهودی الاصل و نام واقعیش یاکوب لیبمان بیر بود، در صورتهای مختلف موسیقی تصنیفاتی دارد ولی شهرت و موفقیتش در نوشتن اپرا بود، از اپراهای اوست: روبرت شیطان، پیغمبر آفریقایی و غیره، واگنر از او تأثیر برداشته است
لغت نامه دهخدا
رهبان پیر کشیش روحانی: مغانرا خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. (سعدی)، قاید پیشوا، سخت آزموده بسیار مجرب: قلان پیر دیر است. یا پیر سالخورده (سالخورده)، پیر کهن سال. یا پیر سغدی. آلتی موسیقی در قدیم و ظاهرا شهرود (منسوب بابوحفص سغدی) : نخستین شکستند بر خوان خمار پس از بزم و رامش گرفتند کار. شد از ناله آن پیر سغدی بجوش که نامش بخاری بر آرد خروش. (گرشاسب نامه 271)، شراب کهنه. یا پیر سگ. سگ سالخورده، دشنامی است پیران را. یا پیر سگ. دشنامی است پیران را. یا پیر ششم چرخ. مشتری برجیس اورمزد. یا پیر صحبت. مرشد پیر طریقت: نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب نا جنس احتراز کنیدخ (حافظ) توضیحدر نسخ دیگر: پیر میفروش این است. یا پیر صفه هفتم. ستاره زحل کیوان: آنکه پیر صفه هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گران آمدست. (سنائی) یا پیر طریقت. مرشد شیخ: پیر طریقت گفت: الهی، عارف ترا بنور تو میداند... . یا پیر غلام. غلام پیر خدمتکار سالخورده، کهتر سالخورده برابر پادشاهان و بزرگان از خود بتواضع بدین کلمه یاد کند. یا پیر فلک. فلک کهن سال گیتی سالخورده، زحل کیوان. یا پیر کار. استاد کار دانای کار: کدو خوش بنزدیک نرگس بکار سفارش چه حاجت ک تویی پیر کار. (ظهوری) یا پیر کشته غوغا. عثمان ابن عفان. یا پیر کفتار. کفتار پیر و مسن، پیری پلید و بد. یا پیر کفتار. پیری پلید و بد. (غالبا زنان یکدیگر را بهنگام توهین خطاب کنند)، یا پیر کله پز. طباخی که سر بریان و پاچه پزد. یا پیر کنعان. یعقوب علیه السلام: شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت. (حافظ) یا پیر گیر. خطابی طنز آمیز گبر و زردشتی کهن سال را، خطابی توهین آمیز کافر را (مطلقا)، یا پیر گرگ. -1 گرگ سالخورده گرگ مسن، اصطلاحی است ستایش آمیز مردی آزموده مجرب و گربز و دلیر گرگ پیر: شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زد آن گو پیر گرگ، (شا. لغ)، دشنام گونه ای پیران آزموده و محیل را: بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیر گرگ. (دقیقی) یا پیر گرگ بغل زن. سقرلاط دوز: همه عمر سر گشته گردون دوید چنین پیر گرگ بغل زن ندید. (وحید در وصف سقرلاط دوز) یاپیر مغان. بزرگ مغان پیشوای دین زردشتی، رهبان دیر، ریش سفید میکده پیرمیفروش: گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است گفت: این عمل بمذهب پیر مغان کنند. (حافظ)، رند، پیر طریقت. یا پیر منحنی نالان. -1 سالخورده گوژ پشت زاری کننده، چنگ خمیده. یا پیر میخانه. پیر میکده: پیر میخانه همی خواند معمایی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن ک (حافظ) -2 پیر طریقت. یا پیر میفروش. پیر خمار سالخورده باده فروش، پیر میکده: دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد، گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زیاد. (حافظ)، پیر طریقت. یا پیر میکده. پیر میفروش: به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات ک بخواست جام می وگفت: عیب (راز) پوشیدن، پیر طریقت. یا پیر و استاد. مرشد کامل و معلم: هر چه از پیر و استاد میدانست بکار برد. یا پیر و پاتال پیر پاتال پیر پاتیل پیر پتال. پیر. یا پیر و پکر. رجوع به هریک از این دو شود. یا پیر و پیغمبر. مرشد و نبی: سوگند به پیر و پیغمبر (قسم مغلظ و شدید)، یا پیر وجوان. شیخ وشاب همه همگان قاطبتا: همه مر گراییم پیر و جوان که مرگست چون شیر و ما آهوان. (شا. لغ) یا پیر هافهافو هفهفو. پیری که دندانهای وی ریخته سخت پیر. یا پیر هشت خلد. رضوان فرشته موکل بر بهشت. یا پیر هفت فلک. زحل کیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراگیر
تصویر پیراگیر
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
درختان مقدس در باور مردم، نام مکان مقدسی در شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی