جدول جو
جدول جو

معنی پیربداغ - جستجوی لغت در جدول جو

پیربداغ
(بُ)
پسر میرزاجهانشاه از سلسلۀ قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعۀ بغداد را تصرف کرد و بسال 870 هجری قمری بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت:
استمیرم ایواسنی نارنی
قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار.
و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. واین بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ 3 ص 13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرداد
تصویر پیرداد
(پسرانه)
داده پیر یا بچه ای که در پیری داده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرداغ
تصویر پرداغ
پردردوغم مثلاً دل پرداغ، شخص بسیار اندوهگین و ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). پیرانداخ
لغت نامه دهخدا
جامۀ پیش باز آستین کوتاه، (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازآنندراج)، بالش زین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیرکوفته بروغن سرخ کرده
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 12 هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی، دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و خرما و برنج کاری، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هرچیز منسوب به پیربداغ عموماًو نوعی از امرود خصوصاً، و پیربداغ شخصی است چنانکه از مثنوی محسن تأثیر بوضوح می پیوندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیاز خرد بریدۀ در روغن سرخ کرده، پیاز بقطعات کوچک و خرد بریده و بر روغن سرخ کرده، پیاز روغن
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 73 هزارگزی شمال باختری کبودرآهنگ کنار راه اتومبیل رو اکنلو به قهرد، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 402 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات دیم و انگور و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی راه آن مالرو است و تابستان از قهرد به اکنلو اتومبیل می توان برد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22 هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد بسردشت. کوهستانی، سردسیر، سالم. دارای 35 تن سکنه. آب آن از رودخورخوره، محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان واقع در 40هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. دارای 77 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و میوۀ جنگلی. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چشمۀ پیربناب، دو فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مغرب شیراز است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت:
ای خلف از راه مخالف بتاب
تیغ بیفکن که منم آفتاب
شاه منم ملک خلافت مراست
تو خلفی از تو خلافت خطاست
غصب مکن منصب پیشین ما
غصب روا نیست در آئین ما
ای پسر ار چه بشهی درخوری
با پدر خویش مکن سروری
تیغ مکش تا نشوی شرمسار
شرم منت نیست ز خود شرم دار
تیغ که سهراب برستم کشید
هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید
با چو منی تیغفشانی مکن
دولت من بین و جوانی مکن
گر سپهم پا برکاب آورد
ریگ بیابان بحساب آورد
کوه بجنبد چو بجنبم ز جای
چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای
گرچه جوانیت ز فرزانگی است
این ز جوانی نه که دیوانگی است
کودکی ار چند هنرپرورست
خرد بود گر همه پیغمبرست
کی رسد این مرتبۀ فن بتو
از پدر من بمن از من بتو
(جواب پیر بداغ مر پدر را) :
ای دل و دولت بلقای تو شاد
باد ترا شوکت و بخت و مراد
نیستم آن طفل که دیدی نخست
بالغم و ملک ببالغ درست
شرط ادب نیست مرا طفل خواند
بخت چو بر جای بزرگم نشاند
هر دو جوانیم من و بخت من
با دو جوان پنجه بهم بر مزن
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
تیغ مکش بر رخ فرزند خویش
رخنه مکن گوهر دلبند خویش
پختۀ ملکی دم خامی مزن
من ز تو زادم نه تو زادی ز من
شاخ کهن علت بستان بود
نخل جوان زیب گلستان بود
کشور من نیست کم از کشورت
لشکر من نیست کم از لشکرت
خطۀ بغداد بمن شد تمام
کی دهم از دست بسودای خام
چون تو طلب میکنی از من سریر
من ندهم گر تو توانی بگیر.
پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند:
خاک بر سر جهان فانی را
که ز بهر دو روز بی بنیاد
قصد خون پسر کند والد
وز فنای پدر پسر دلشاد
وان برادر که قاصد جانست
ملک الموت دانش نه همزاد
از قرابت غریب نیست بدی
بود خویش حسین پور زیاد.
آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست:
عجب درمانده ای نیکو بیندیش
میان این همه بیگانه سان خویش
نهادی ناقصی را نام خواهر
حسودی را لقب کردی برادر
برادر خیز ازینها خیر مطلب
چراغ صومعه از دیر مطلب
خودی را یک طرف کن زود برخیز
تو خویش خویش باش از خویش بگریز.
چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دردناک. المناک. پر از درد و داغ. پر از درد و رنج:
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
سه دیگر که پرداغ دارد جگر
پر از خون دل از درد چندان پسر.
فردوسی.
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کرده است پرداغ دل.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیربدان
تصویر هیربدان
رئیس هیربدان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی چاشنی. طرز تهیه آن چنین است که روغن را داغ کنند و سیر کوبیده را داخل آن ریزند همین که سرخ شد نعنا داغ را در آن کنند و چون رنگش برگردد آن را داغ کرده بروی غذاها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداغ
تصویر پرداغ
دردناک، پر از درد و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
درختان مقدس در باور مردم، نام مکان مقدسی در شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ درخت توت نر که جهت خوراک کرم ابریشم ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سیر تفت داده
فرهنگ گویش مازندرانی