پریسکوپ (Periscope) یا پیرابین دستگاهی که به دوربین متصل است و به مدد آن نماهای بسیار سر بالا، بالای نقطه دید، زوایای عجیب و غریب، جلوه های ویژه و ماکتی را فیلم برداری می کنند.
پریسکوپ (Periscope) یا پیرابین دستگاهی که به دوربین متصل است و به مدد آن نماهای بسیار سر بالا، بالای نقطه دید، زوایای عجیب و غریب، جلوه های ویژه و ماکتی را فیلم برداری می کنند.
سازمان تربیتی و ورزشی در بیشتر کشورهای جهان که شاگردان مدارس و جوانان را با منش پیشاهنگی که پرورش جسم و فکر و آمادگی برای کارهای نیک است آشنا می سازد، نوعی تعلیم وتربیت ورزشی برای شاگردان مدارس و جوانان که شبیه تعلیمات نظامی است و جوانان را ورزیده، نیکوکار و فداکار بارمی آورد
سازمان تربیتی و ورزشی در بیشتر کشورهای جهان که شاگردان مدارس و جوانان را با منش پیشاهنگی که پرورش جسم و فکر و آمادگی برای کارهای نیک است آشنا می سازد، نوعی تعلیم وتربیت ورزشی برای شاگردان مدارس و جوانان که شبیه تعلیمات نظامی است و جوانان را ورزیده، نیکوکار و فداکار بارمی آورد
جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: کنایه از دادخواهی کردن. در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می کرده و به پای علم داد می رفته تا داد او را از ستمگر بستانند پیراهن مراد: پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می دوزند و بر تن می کنند تا حاجتشان برآورده شود
جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: کنایه از دادخواهی کردن. در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می کرده و به پای عَلَم داد می رفته تا داد او را از ستمگر بستانند پیراهن مراد: پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می دوزند و بر تن می کنند تا حاجتشان برآورده شود
پیراهان. پیرهن. پیرهند. جامۀ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص. (منتهی الارب). کرته. سربال. (دهار). جبه. سربله. جلباب. (منتهی الارب) : همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش. فردوسی. خنک در جهان مرد برتر منش که پاکی و شرمست پیراهنش. فردوسی. که هر دو ز یک بیخ و پیراهنیم ببیشی چرا تخمها برکنیم. فردوسی. بزد چنگ و بدرید پیراهنش درخشان شد آن لعل زیبا تنش. فردوسی. جهان را بلی کدخدایی بجست که پیراهن داد پوشد نخست. فردوسی. بدردهمی پیش پیراهنش درخشان شود آتش اندر تنش. فردوسی. بخاک اندر افکنده پر خون تنت زمین بستر و گور پیراهنت. فردوسی. چو پیراهن زرد پوشید روز سوی باختر گشت گیتی فروز. فردوسی. بینداخت پیراهن مشک رنگ چو یاقوت شد چهر گیتی برنگ. فردوسی. کنون کار پیش آمدت سخت باش بهر کار پیراهن بخت باش. فردوسی. زمین پوشد از نور پیراهنا شود تیره گیتی بدو روشنا. فردوسی. فرستاده رفتی سوی دشمنش که بشناختی راز پیراهنش. فردوسی. یکی زرد پیراهن مشکبوی بپوشید و گلنارگون کرد روی. فردوسی. زره بود بر تنش پیراهنش کله ترگ بود و قبا جوشنش. فردوسی. برو آستین هم ز پیراهن است. فردوسی. پیراهن لولویی برنگ کامه وان کفش دریده و بسر بر لامه. مرواریدی. پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر، اندر آن حکمتست ایزدی. (تاریخ بیهقی). دانم ازین دشمن بدخو که هیچ زو نشود خالی پیراهنم. ناصرخسرو. صبا از خاطرت بوئی بگل داد ز شادی چند پیراهن بیفروز. خاقانی. خیاط روزگار ببالای هیچکس پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد. خاقانی. چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش. سعدی. لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند. سعدی. ز مصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی. سعدی. جنتت جامۀ پاکست و عذابت دوزخ هست پیراهن چرکین چو ضمیر اشرار. نظام قاری (دیوان البسه ص 12). رودۀ نرم ستان از جهت پیراهن کانچه در زیر بود نرم به از استظهار. نظام قاری (دیوان البسه ص 13). - امثال: مثل پیراهن تن کسی بودن. مثل پیراهن عثمان. مثل پیراهن عمر. هر که یک پیراهن بیش از تو دارد، با او دست و گریبان مشو. غلاله، پیراهن کوتاه. ملاتب، پیراهنهای کهنه. (منتهی الارب). تجبیب، پیراهن را جیب کردن. (تاج المصادر). ادراع، پیراهن پوشیدن زن. اقمصه، پیراهنها. تقمص، پیراهن پوشیدن. (منتهی الارب) (دهار). تقمیص، پیراهن پوشانیدن. (منتهی الارب). پیراهن درپوشیدن. (تاج المصادر). سربله، پیراهن پوشاندن. (دهار). ایتتاب، پیراهن بی آستین پوشیدن زن. (تاج المصادر). بقیره، پیراهن بی آستین. هفهاف، پیراهن نیک شفاف. هفاف، پیراهن تنگ شفاف و براق و درخشنده و سبک. هرموله، خرقۀ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. فروج، پیراهن طفلان از پس شکافته. علقه، پیراهنی است بی آستین، جبه، نوعی از پیراهن. جوب، گریبان کردن پیراهن را. دجه، گویک پیراهن. قمیص سنبلانی، پیراهن دراز و فراخ. تدایع، پیراهن پوشانیدن زن را. درع المراءه، پیراهن زن. دراعه، پیراهن فراخ. قرقل، پیراهن زنان. خیلع، خیعل، پیراهن بی آستین. (منتهی الارب). صاحب آنندراج گوید: با لفظ بر تن دوختن و در بر کردن و قبا کردن و کشیدن و کندن مستعمل است و مطلع از تشبیهات اوست، کلمه پیراهن با کلماتی ترکیب یا بکلماتی اضافه شود و یا مضاف الیه قرار گیرد چون: زیر پیراهن، پیراهن بخت: چنین گفت (رستم) کای جوشن کارزار برآسودی از جنگ یک روزگار کنون کار پیش آمدت سخت باش به هر کار پیراهن بخت باش. فردوسی. - پیراهن آبی کردن، کنایه از لباس ماتم پوشیدن. (آنندراج) : هستی جاوید باشد ماتم خود داشتن خضر پیراهن بمرگ خویش آبی میکند. شوکت. - پیراهن بر قد کسی بریدن، بر اندام او راست کردن: لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند. سعدی. - پیراهن سیمابی، سفید. (آنندراج) : چون سحر پیراهن خاکست سیمابی ز اشک چون فلک آئینۀ مهرست زنگاری ز آه. سلمان. - پیراهن فانوس، جامۀ فانوس. - پیراهن قبا کردن، چاک کردن پیراهن. چاک زدن وپاره کردن پیراهن. (برهان). رجوع به پیرهن قبا کردن شود: پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. - پیراهن کاغذی. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود. - پیراهن کعبه، جامۀ کعبه: انداخته گاه فارغ از دیر پیراهن کعبه بربت دیر. دقیقی (از آنندراج). - پیراهن مراد، پیراهن که زنان روز بیست و هفتم رمضان با پول کدیه خرند و میان دو نماز ظهر و عصر در مسجد دوزندو بر تن کنند برآمدن حاجتی را
پیراهان. پیرهن. پیرهند. جامۀ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص. (منتهی الارب). کرته. سربال. (دهار). جبه. سربله. جلباب. (منتهی الارب) : همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش. فردوسی. خنک در جهان مرد برتر منش که پاکی و شرمست پیراهنش. فردوسی. که هر دو ز یک بیخ و پیراهنیم ببیشی چرا تخمها برکنیم. فردوسی. بزد چنگ و بدرید پیراهنش درخشان شد آن لعل زیبا تنش. فردوسی. جهان را بلی کدخدایی بجست که پیراهن داد پوشد نخست. فردوسی. بدردهمی پیش پیراهنش درخشان شود آتش اندر تنش. فردوسی. بخاک اندر افکنده پر خون تنت زمین بستر و گور پیراهنت. فردوسی. چو پیراهن زرد پوشید روز سوی باختر گشت گیتی فروز. فردوسی. بینداخت پیراهن مشک رنگ چو یاقوت شد چهر گیتی برنگ. فردوسی. کنون کار پیش آمدت سخت باش بهر کار پیراهن بخت باش. فردوسی. زمین پوشد از نور پیراهنا شود تیره گیتی بدو روشنا. فردوسی. فرستاده رفتی سوی دشمنش که بشناختی راز پیراهنش. فردوسی. یکی زرد پیراهن مشکبوی بپوشید و گلنارگون کرد روی. فردوسی. زره بود بر تنش پیراهنش کله ترگ بود و قبا جوشنش. فردوسی. برو آستین هم ز پیراهن است. فردوسی. پیراهن لولویی برنگ کامه وان کفش دریده و بسر بر لامه. مرواریدی. پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر، اندر آن حکمتست ایزدی. (تاریخ بیهقی). دانم ازین دشمن بدخو که هیچ زو نشود خالی پیراهنم. ناصرخسرو. صبا از خاطرت بوئی بگل داد ز شادی چند پیراهن بیفروز. خاقانی. خیاط روزگار ببالای هیچکس پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد. خاقانی. چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش. سعدی. لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند. سعدی. ز مصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی. سعدی. جنتت جامۀ پاکست و عذابت دوزخ هست پیراهن چرکین چو ضمیر اشرار. نظام قاری (دیوان البسه ص 12). رودۀ نرم ستان از جهت پیراهن کانچه در زیر بود نرم به از استظهار. نظام قاری (دیوان البسه ص 13). - امثال: مثل پیراهن تن کسی بودن. مثل پیراهن عثمان. مثل پیراهن عمر. هر که یک پیراهن بیش از تو دارد، با او دست و گریبان مشو. غلاله، پیراهن کوتاه. ملاتب، پیراهنهای کهنه. (منتهی الارب). تجبیب، پیراهن را جیب کردن. (تاج المصادر). ادراع، پیراهن پوشیدن زن. اقمصه، پیراهنها. تقمص، پیراهن پوشیدن. (منتهی الارب) (دهار). تقمیص، پیراهن پوشانیدن. (منتهی الارب). پیراهن درپوشیدن. (تاج المصادر). سربله، پیراهن پوشاندن. (دهار). ایتتاب، پیراهن بی آستین پوشیدن زن. (تاج المصادر). بقیره، پیراهن بی آستین. هفهاف، پیراهن نیک شفاف. هفاف، پیراهن تنگ شفاف و براق و درخشنده و سبک. هرموله، خرقۀ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. فروج، پیراهن طفلان از پس شکافته. علقه، پیراهنی است بی آستین، جبه، نوعی از پیراهن. جوب، گریبان کردن پیراهن را. دجه، گویک پیراهن. قمیص سنبلانی، پیراهن دراز و فراخ. تدایع، پیراهن پوشانیدن زن را. درع المراءه، پیراهن زن. دراعه، پیراهن فراخ. قرقل، پیراهن زنان. خیلع، خیعل، پیراهن بی آستین. (منتهی الارب). صاحب آنندراج گوید: با لفظ بر تن دوختن و در بر کردن و قبا کردن و کشیدن و کندن مستعمل است و مطلع از تشبیهات اوست، کلمه پیراهن با کلماتی ترکیب یا بکلماتی اضافه شود و یا مضاف الیه قرار گیرد چون: زیر پیراهن، پیراهن بخت: چنین گفت (رستم) کای جوشن کارزار برآسودی از جنگ یک روزگار کنون کار پیش آمدت سخت باش به هر کار پیراهن بخت باش. فردوسی. - پیراهن آبی کردن، کنایه از لباس ماتم پوشیدن. (آنندراج) : هستی جاوید باشد ماتم خود داشتن خضر پیراهن بمرگ خویش آبی میکند. شوکت. - پیراهن بر قد کسی بریدن، بر اندام او راست کردن: لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند. سعدی. - پیراهن سیمابی، سفید. (آنندراج) : چون سحر پیراهن خاکست سیمابی ز اشک چون فلک آئینۀ مهرست زنگاری ز آه. سلمان. - پیراهن فانوس، جامۀ فانوس. - پیراهن قبا کردن، چاک کردن پیراهن. چاک زدن وپاره کردن پیراهن. (برهان). رجوع به پیرهن قبا کردن شود: پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. - پیراهن کاغذی. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود. - پیراهن کعبه، جامۀ کعبه: انداخته گاه فارغ از دیر پیراهن کعبه بربت دیر. دقیقی (از آنندراج). - پیراهن مراد، پیراهن که زنان روز بیست و هفتم رمضان با پول کدیه خرند و میان دو نماز ظهر و عصر در مسجد دوزندو بر تن کنند برآمدن حاجتی را
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 170هزارگزی جنوب کهنوج، سر راه مالرو انگهران به کهنوج. کوهستانی، گرمسیر، دارای 40 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 170هزارگزی جنوب کهنوج، سر راه مالرو انگهران به کهنوج. کوهستانی، گرمسیر، دارای 40 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چقلوندی و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به چقلوندی، دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 210 تن سکنه، آب آن از سراب پیرماهی، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنین از طایفۀ نقی میباشند، عده ای دارای ساختمان و عده ای درسیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چقلوندی و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به چقلوندی، دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 210 تن سکنه، آب آن از سراب پیرماهی، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنین از طایفۀ نقی میباشند، عده ای دارای ساختمان و عده ای درسیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پیر هرات. پیر هروی. (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبدالله انصاری: و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیرهری و... است (در هرات). (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 152). رجوع به عبدالله انصاری شود
پیر هرات. پیر هروی. (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبدالله انصاری: و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیرهری و... است (در هرات). (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 152). رجوع به عبدالله انصاری شود
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 14هزارگزی جنوب باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو سلوانا به ارومیه، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 41 تن سکنه، آب آن از شهرچای، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 14هزارگزی جنوب باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو سلوانا به ارومیه، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 41 تن سکنه، آب آن از شهرچای، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام دو هنرمند ایتالیائی، پدر و پسر. پدر (ژان باپتیست پیرانزی) متولد در ونیز حدود 1720 و متوفی بسال 1778 میلادی و پسر (فرانسوا پیرانزی) متولد در رم بسال 1748 و متوفی بسال 1810 میلادی و هر دو از هنروران معروف و در نقاشی و نقاری مهارت کامل داشته اند و صور ابنیه و آثار عتیقۀ رم و غیره را جمع و ترسیم کرده و در 29 جلد بطبع رسانیده و آلبوم بسیار زیبائی بوجود آورده اند
نام دو هنرمند ایتالیائی، پدر و پسر. پدر (ژان باپتیست پیرانزی) متولد در ونیز حدود 1720 و متوفی بسال 1778 میلادی و پسر (فرانسوا پیرانزی) متولد در رم بسال 1748 و متوفی بسال 1810 میلادی و هر دو از هنروران معروف و در نقاشی و نقاری مهارت کامل داشته اند و صور ابنیه و آثار عتیقۀ رم و غیره را جمع و ترسیم کرده و در 29 جلد بطبع رسانیده و آلبوم بسیار زیبائی بوجود آورده اند
پیراهن، پیرهن، پیرهند، کرته، قمیص: این نفس جان دامنم برتافته ست بوی پیراهان یوسف یافته ست، مولوی، برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی، مولوی، رجوع به پیراهن شود
پیراهن، پیرهن، پیرهند، کرته، قمیص: این نفس جان دامنم برتافته ست بوی پیراهان یوسف یافته ست، مولوی، برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی، مولوی، رجوع به پیراهن شود
عمر بن متی. یکی از دانشمندان نساطره در قرن شانزدهم میلادی بوده. او راست ترجمه کتاب ’الجدل’ تألیف ماری بن سلیمان دانشمند نسطوری قرن دوازدهم میلادی که بزبان کلدانی سریانی نوشته و عمر بن متی الطیرهانی بمشارکت صلبیابن یوحنا الموصلی آن کتاب را نقل و ترجمه بزبان عربی کرده اند. کتاب مذکور با ترجمه لاتینی آن به اهتمام و عنایت اب جسمندی برم از سال 1896 تا سال 1899 میلادی بطبع رسیده، موضوع کتاب تواریخ بطارکۀ نساطره تا سال 317 میلادی است. رجوع بکتاب الاّداب السریانیه تألیف اب روبنس دودوال شود. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255)
عمر بن متی. یکی از دانشمندان نساطره در قرن شانزدهم میلادی بوده. او راست ترجمه کتاب ’الجدل’ تألیف ماری بن سلیمان دانشمند نسطوری قرن دوازدهم میلادی که بزبان کلدانی سریانی نوشته و عمر بن متی الطیرهانی بمشارکت صلبیابن یوحنا الموصلی آن کتاب را نقل و ترجمه بزبان عربی کرده اند. کتاب مذکور با ترجمه لاتینی آن به اهتمام و عنایت اَب جسمندی برم از سال 1896 تا سال 1899 میلادی بطبع رسیده، موضوع کتاب تواریخ بطارکۀ نساطره تا سال 317 میلادی است. رجوع بکتاب الاَّداب السریانیه تألیف اَب روبنس دودوال شود. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255)
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
عمل پیشاهنگ پیشرو بودن: شبانی بود گله گوسفند داشت تیسی را ز روی نام به پیشاهنگی گله مرتب گردانید، تربیت جوانان نیکو کار طبق مقررات مخصوص. توضیح این کلمه را بدین معنی در قرن حاضر برابر انگلیسی اسکاوت ترینینگ پذیرفته اند. توضیح، سازمان جهانی تربیتی و ورزشی که تشکیلات آن تا حدی شبیه سازمان نظامی است. منش افراد پیشاهنگ: آماده باش و روش آنان هر روز لااقل یک کار نیک انجام بده. است. موسس این سازمان لرد بیدن یاول است
عمل پیشاهنگ پیشرو بودن: شبانی بود گله گوسفند داشت تیسی را ز روی نام به پیشاهنگی گله مرتب گردانید، تربیت جوانان نیکو کار طبق مقررات مخصوص. توضیح این کلمه را بدین معنی در قرن حاضر برابر انگلیسی اسکاوت ترینینگ پذیرفته اند. توضیح، سازمان جهانی تربیتی و ورزشی که تشکیلات آن تا حدی شبیه سازمان نظامی است. منش افراد پیشاهنگ: آماده باش و روش آنان هر روز لااقل یک کار نیک انجام بده. است. موسس این سازمان لرد بیدن یاول است
اگر بیند که پیراهن نو و فراخ پوشیده داشت، دلیل که عیش بر وی فراخ شود. اگر بیند پیراهن تنگ است، دلیل که عیش بر وی تنگ گردد. اگر دید پیراهن او دریده است، دلیل که رازش آشکار شود. اگر دید پیراهن بی گریبان است بی آستین و یک درز است پوشیده، دلیل که اجلش نزدیک باشد. اگر بیند پیراهن دراز داشت، دلیل که کارش بد شود و مرادش برآید. اگر بیند گریبان پیراهن از پی دریده است، دلیل که او را به دروغ تهمت نهند. اگر بیند پیراهن به کسی داد و آن کس پیراهن را به وی فرو مالید، دلیل که بی غم شود و او را بشارت رسد. اگر بیند پیراهن خون الود در دست داشت، دلیل که همیشه غمگین باشد. اگر بیند پیراهن دریده پوشیده، دلیل که کارش پراکنده شود و رازش آشکار شود. جابر مغربی پیراهن سفید در خواب دیدن، مرد است و بعضی از معبران گویند: پیراهن زن است و دلیل حال و کار او است در کسب معیشت. اگر بیند پیراهن نو و فراخ پوشیده است، دلیل است بر صلاح کار و نیکوئی احوال. اگر بیند پاره ای از پیراهن او دریده است، تاویلش میانه است درنیکی و بدی. اگر بیند پیراهن وی کهن و چرکین است، دلیل که درویشی و بیچارگی و رنج و غم بدو رسد و هرچند پیراهن را کهنه تر و دریده تر بیند، بلا مصیبت و بیمش بیشتر است، که خداوند خواب هلاک شود. اگر کس بند پادشاه او را پیراهن خود داد و پوشید، دلیل که پادشاهی از وی بستاند. حضرت دانیال دیدن پیراهن در خواب، چون نو و فراخ است، دلیلش بر شش وجه است. اول: دیدن مردم. دوم: ستر. سوم: عیش خوش. چهارم: ریاست. پنجم: رامش و خرمی. ششم: بشارت. اگر کسی بیند پیراهن نو پوشیده است، دلیل که به ظاهر نیکو است و به باطن بد. اگر بیند پیراهن و شلوارش جمله چرکین است و کهن، دلیل که اگر توانگر است، درویش شود و در غم و اندوه گرفتار شود.
اگر بیند که پیراهن نو و فراخ پوشیده داشت، دلیل که عیش بر وی فراخ شود. اگر بیند پیراهن تنگ است، دلیل که عیش بر وی تنگ گردد. اگر دید پیراهن او دریده است، دلیل که رازش آشکار شود. اگر دید پیراهن بی گریبان است بی آستین و یک درز است پوشیده، دلیل که اجلش نزدیک باشد. اگر بیند پیراهن دراز داشت، دلیل که کارش بد شود و مرادش برآید. اگر بیند گریبان پیراهن از پی دریده است، دلیل که او را به دروغ تهمت نهند. اگر بیند پیراهن به کسی داد و آن کس پیراهن را به وی فرو مالید، دلیل که بی غم شود و او را بشارت رسد. اگر بیند پیراهن خون الود در دست داشت، دلیل که همیشه غمگین باشد. اگر بیند پیراهن دریده پوشیده، دلیل که کارش پراکنده شود و رازش آشکار شود. جابر مغربی پیراهن سفید در خواب دیدن، مرد است و بعضی از معبران گویند: پیراهن زن است و دلیل حال و کار او است در کسب معیشت. اگر بیند پیراهن نو و فراخ پوشیده است، دلیل است بر صلاح کار و نیکوئی احوال. اگر بیند پاره ای از پیراهن او دریده است، تاویلش میانه است درنیکی و بدی. اگر بیند پیراهن وی کهن و چرکین است، دلیل که درویشی و بیچارگی و رنج و غم بدو رسد و هرچند پیراهن را کهنه تر و دریده تر بیند، بلا مصیبت و بیمش بیشتر است، که خداوند خواب هلاک شود. اگر کس بند پادشاه او را پیراهن خود داد و پوشید، دلیل که پادشاهی از وی بستاند. حضرت دانیال دیدن پیراهن در خواب، چون نو و فراخ است، دلیلش بر شش وجه است. اول: دیدن مردم. دوم: ستر. سوم: عیش خوش. چهارم: ریاست. پنجم: رامش و خرمی. ششم: بشارت. اگر کسی بیند پیراهن نو پوشیده است، دلیل که به ظاهر نیکو است و به باطن بد. اگر بیند پیراهن و شلوارش جمله چرکین است و کهن، دلیل که اگر توانگر است، درویش شود و در غم و اندوه گرفتار شود.