برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳) دباغت کردن پوست حیوانات
برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مِثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳) دباغت کردن پوست حیوانات
مزین بکاستن مرتب بوسیله بریدن زواید: ای جهان از عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته. (انوری)، زنیت شده (مطلقا) مزین: وی مستعدان روز کار و بانواع فضل و کمال آراسته و بعنوان هنر پروری پیراسته بود، صیقل شده (شمشیرخنجروغیره) زدوده، زدوده (ازغم)، وصله کرده رفو شده، تنبیه کرده سیاست شده، دباغی شده آش نهاده مدبوغ: قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاتم. (سوزنی) -7 مهیا بسیجیده آماده: خود تو آماده بوی و آراسته جنگ او را خویشتن پیراسته. (رودکی)
مزین بکاستن مرتب بوسیله بریدن زواید: ای جهان از عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته. (انوری)، زنیت شده (مطلقا) مزین: وی مستعدان روز کار و بانواع فضل و کمال آراسته و بعنوان هنر پروری پیراسته بود، صیقل شده (شمشیرخنجروغیره) زدوده، زدوده (ازغم)، وصله کرده رفو شده، تنبیه کرده سیاست شده، دباغی شده آش نهاده مدبوغ: قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاتم. (سوزنی) -7 مهیا بسیجیده آماده: خود تو آماده بوی و آراسته جنگ او را خویشتن پیراسته. (رودکی)
چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع: گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن، مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن، اتصال دو کوکب مقال انصراف، نظم انتظام: چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. (شا. لغ)، استمرار دوام بقا: شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. (فرخی) یا پیوستگی بااختر (کوکب)، بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزجه خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد: هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است. طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب. و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. (مثنوی)
چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع: گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن، مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن، اتصال دو کوکب مقال انصراف، نظم انتظام: چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. (شا. لغ)، استمرار دوام بقا: شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. (فرخی) یا پیوستگی بااختر (کوکب)، بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزجه خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد: هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است. طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب. و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. (مثنوی)