جدول جو
جدول جو

معنی پیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیدنی
تیره ای از طایفۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدنی
تصویر دیدنی
سزاوار دیدن، لایق نگریستن، قابل دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ دَ)
پرشدنی. مملوشدنی. قابل پرشدن. انباشتنی. که پریدن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه به کار چاپیدن آید و درخور چاپیدن بود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
قابل چسپیدن. درخور چسپیدن. متصل شدنی. چسپ شدنی. رجوع به چسپیدن و چسپیده شود
لغت نامه دهخدا
پیدن، شهری از مقدونیه بر ساحل خلیج ترمائیک، و در آنجا پرسه بسال 168 قبل از میلاد مغلوب پل امیل شد، رجوع به پیدن و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1196 و ج 3 ص 2023 و 2024 و 2163 شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیدنه یکی از قصبات قدیمی مقدونیه واقع در ساحل غربی خلیج سلانیک، در ابتدا جزء مستعمرات یونان بشمار میرفت، آرکلائوس اول از ملوک مقدونیه ضبط کرد و فیلیپ آنرا استوار ساخت، بسال 316 اولمپیاس مادر اسکندر از این قصبه از طرف کساندر محصور شده بود، مدت مدیدی مقاومت کرد اما سرانجام مقتول شد، و باز بسال 168 قبل از میلاد پاولوس امیلیوس در این قصبه قوای پرسیوس را تار و مار ساخت و مقدونیه را تحت استیلای خویش درآورد، نام باستانی این قصبه کیترون بوده است و امروز بشکل یک قریۀ بزرگ و موسوم به کیترو میباشد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
قابل پختن. که پختن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
که پریدن تواند. قابل پریدن
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
قابل طپیدن
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
قابل چپیدن. درخور چپیدن. و رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
مرکّب از: تپیدن + ’ی’، لیاقت. رجوع به طپیدنی و تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که قاپیدن را نشاید. که نتوانش قاپید. مقابل قاپیدنی. رجوع به قاپیدن و قاپیدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدنی
تصویر پریدنی
که پریدن بتواند قابل پریدن، که قابل پریدن باشد پر شدنی انباشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدنی
تصویر دیدنی
قابل دیدن مرئی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی