جدول جو
جدول جو

معنی پیداگردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیداگردیدن
(هَُ)
علن. علانیه. علون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن:
یکی اژدها گشت پیدا ز راه
بکردش بما روز روشن سیاه.
فردوسی.
بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
تاغمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد
هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد.
سعدی.
چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع، پیداو ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا گردیدن
تصویر پیدا گردیدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فَ)
بسته شدن در یک لتی. بهم فراز آمدن هر دو مصراع در دولختی، سابق آمدن. سبق بردن. انزهاق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
آشکار ندیدن:
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ چِ نِ / نَ دَ)
سپید شدن:
ز ناپاک زاده مدارید امید
که زنگی بشستن نگردد سپید.
فردوسی.
بکوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی بگرمابه گردد سپید.
سعدی.
رجوع به سپید شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دی دَ)
شکار شدن. شکار گشتن. به دام افتادن:
سعدیا لشکر خوبان بشکار دل ما
گو میاییدکه ما صید فلان گردیدیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ تْوْ)
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن:
چون خرد در ره تو پی گردد
گرد این کار وهم کی گردد.
نظامی.
پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم
خون گردد آن همه دل، همچون دل انار.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
بسته شدن در یک لتی بهم فراز آمدن در هر دو لنگه در دو لختی، سبقت گرفتن سبق بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر گردیدن
تصویر پیر گردیدن
پیر شدن پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار