جدول جو
جدول جو

معنی پیدا گردیدن

پیدا گردیدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
تصویری از پیدا گردیدن
تصویر پیدا گردیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیدا گردیدن

پیدا گردیدن

پیدا گردیدن
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

پیداگردیدن

پیداگردیدن
علن. علانیه. عُلون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن:
یکی اژدها گشت پیدا ز راه
بکردش بما روز روشن سیاه.
فردوسی.
بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
تاغمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد
هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد.
سعدی.
چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع، پیداو ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیدا گردانیدن

پیدا گردانیدن
ظاهر ساختن آشکار کردن، ایجاد کردن بوجود آوردن: حق تعالی بفضل خود درخت کدو را پیدا گردانید همان ساعت درخت کدو بر آمد، معلوم کردن: سوگند خور که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیاده گردیدن

پیاده گردیدن
پیاده گردیدن از... پیاده شدن از... فرود آمدن از مرکبی، کوتاه دست شدن از چیزی بی بهره ماندن: ترا دل برد و خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار

بیدار گردیدن

بیدار گردیدن
بیدار گشتن. سر از خواب برداشتن، کنایه از هشیار و آگاه گردیدن:
هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیدا گردانیدن

پیدا گردانیدن
بوجود آوردن. ظاهر ساختن: حق تعالی بفضل خوددرخت کدو را پیدا گردانید همان ساعت درخت کدو برآمد. (قصص الانبیاء ص 136) ، معلوم کردن: سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزدتعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا

پیچان گردیدن

پیچان گردیدن
پیچان شدن. خمان گشتن. گردان گشتن. تابیده شدن: تقرد، پیچان گردیدن موی. (منتهی الارب) ، مضطرب و بی آرام و پرتشویش شدن
لغت نامه دهخدا